گزارش تصویری

  • عکس: محمود عارفی
  • کدخبر: 51998

شاگردان مکتب روح الله-12

به گزارش جماران، محمد نساء خانم داد زد: آوردنشون آوردنشون ... عزیز عصمت به سرعت پرید تو کوچه و همینطور که اشکاش روی چادر مشکیش که با دندون گرفته بود سرازیر می شد، مدام می گفت: " لا اله الا الله" ... عطر اسپند و کندور تمام فضای کوچه رو پرکرده بود. حاج خانم همینطور که دو دستشو باز کرده بود و نشسته بود روی زانوهاش می گفت: خوش اومدین عزیزان دلم، محمدم، علی جانم خوش اومدین ... فضای عجیبی بود. از یک سو روی پلاکاردی از طرف بچه های محل نوشته شده بود محمد جان شهادتت مبارک و از سوی دیگر مادری که نقل بر روی پیکر فرزندان خود می ریخت ... کوچه ما در جنوبیترین منطقه تهرون که پشتش به بیابون ختم می شد به شماره 23 معروف بود، اما از اون روز به بعد مزین شد به نام شهید ... دهه شصت، تو هر کوچه یا محله ای می رفتی یکی دوتا حجله برپا بود. برای ما که سنی نداشتیم لامپ های روی حجله ها که معمولا چندتاش همیشه خاموش بود، بیشتر جلب توجه می کرد. فرقی نداشت بالا نشین باشی یا بچه جنوب شهر، افتخارمون این بود که کوچه رو با اسم شهید می شناختن. کم کم بدل به قلعه متروک می شود شهری که کوچه هایش بنام شهید نیست

این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.