روبه رویم یک پری نشسته است؛ یک پری 26 ساله؛ اهل یاسوج و یکی از روستاهای محرومش؛ سرخ ده. یک پری غمگین که دلش لک زده برای دیدن آفتاب، برای آسمان. پری قصه ما چند سال جنگیده با سرطان. با یک خرچنگ بزرگ و ترسناک. خرچنگ حالا سه سال است که رفته؛ رفته و چشم راست پری را هم با خودش برده.
شاید پدر و مادر پری وقتی این اسم را برایش انتخاب می کردند، هیچوقت فکرش را نمی کردند که سرنوشت پری کوچک شان یک روز به اینجا برسد؛ به سه سال خانه نشینی. اما «پری عاطفی اصل» از سه سال پیش، درست از همان وقتی که به خاطر سرطان چشمش را تخلیه کرد، رنگ آفتاب را ندیده است. چشم راست پری، حالا یک حفره خالی است، حفره‌ای سرخ و ملتهب که هنوز بعد از سه سال درد دارد و زخم. پری این زخم ها را دوست ندارد، این حفره را دوست ندارد. پری در این سه سال از آینه هم فراری شده، همانطور که از آدم ها. آدم هایی که پری را نمی شناسند، قصه زندگی اش را نمی دانند. آدم‌هایی که حفره خالی روی صورت پری را می‌بینند،​ آدم‌هایی که از او می‌ترسند و پری از این ترسیدن دل خوشی ندارد.
چند تا بچه هستید؟
6 تا دختریم و سه تا پسر.
تو بچه چندمی؟
بچه ششم هستم.
چقدر درس خواندی؟
کم خواندم. تا سوم ابتدایی بیشتر نخواندم.
چرا؟
چون عشایر بودیم کوچ می کردیم. مدرسه نبود، درس خواندن سخت می شد. اینجا در منطقه ما دخترها کمتر درس می‌خوانند.
چطور درگیر سرطان شدی؟
یک خال مادرزادی گوشه پلک چشم راستم داشتم. وقتی بزرگتر شدم این خال هم بزرگتر شد. بعد من سردردهای شدید می گرفتم. دکتر که رفتم گفت به خاطر این خال زیر چشمت است. بعد نمونه برداری کردند گفتند سرطانی است و ریشه اش تا پشت کره چشمت رفته. سه سال پیش، یک روز سردردم خیلی شدید شد، فشار چشمم روی مغز زیاد شده بود رفتم بیمارستان دولتی نوبت نداشتند برای عمل. چون حالم خیلی بد بود من را رساندند بیمارستان خصوصی در شیراز و آنجا گفتند که باید چشمت را تخلیه کنیم.
نترسیدی؟
چرا خیلی ترسیدم. دوست نداشتم چشم نداشته باشم. اما خیلی حالم بد بود، داشتم از سردرد می‌مردم دیگر رضایت دادم.
الان دیگر سردرد نداری؟
نه خوب شدم. اما دوست داشتم چشمم بود و حالم خوب می‌شد، نه اینکه چشم نداشته باشم.
چقدر خرج عملت شد؟
آن موقع ده میلیون تومان شد.
چطور این هزینه را دادی؟
از این طرف و آن طرف قرض کردیم. بعد کم کم قرض‌ها را دادیم. الان هنوز یک مقدارش را بدهکاریم. چون پدرم پیر است 80 سالش است، بجز من یک دختر مریض دیگر هم در خانه دارد.
یعنی خواهرت هم مریض است؟
بله خواهرم گلناز مشکل کلیه دارد. 23 سالش است از من کوچکتر است. اوهم مدام مریض است.
الان چکار می کنی؟
هیچ کاری نمی‌کنم. همه‌اش توی خانه‌ام. بیکارم. حتی نمی‌توانم غذا بپزم چون دکتر گفته نباید سر غذا بایستی و گرمای اجاق به چشمت بخورد. قبلا که چشم داشتم و سالم بودم می‌رفتم کوه هیزم جمع می‌کردم، می رفتم سرچشمه آب می‌آوردم،​ خمیر درست می‌کردم سر تنور نان می‌پختم. اما الان سه سال است این کارها را نکرده‌ام چون بیرون نمی‌روم.
اولین بار که جای خالی چشمت را دیدی چه حالی داشتی؟
ترسیدم. خیلی ترسیدم.
کِی بود؟
خیلی بعدتر از عمل. من تا دو سال جلوی آینه نرفتم. جرات نمی‌کردم صورتم را نگاه کنم. تا دوسال خودم را توی آینه ندیدم. همیشه برادرم زخم چشمم را می شست. اما یک بار بالاخره خودم جرات کردم رفتم جلوی آینه و دیدم دیگر چشم راستم نیست. ترسیدم. این قیافه را دوست نداشتم. هیچکس این قیافه را دوست ندارد. مادرم خیلی برایم غصه می خورد. من همیشه چشم بند می‌زنم. اصلا هم از خانه بیرون نمی‌روم.
چرا؟
چون مردم من را می بینند می ترسند؛ اما من پول ندارم چشم مصنوعی بگذارم؛ هنوز برای عمل تخلیه چشم بدهکار هستیم. پدرم هم درآمدی ندارد.
چه آرزویی داری؟
دلم می خواهد عمل جراحی پروتز چشم بکنم، دیگر روی صورتم حفره نداشته باشم.
می شود چشم بندت را برداری چشمت را ببینم؟
برمی دارم اما اگر نمی ترسی.
نه چرا بترسم؟
چون مردم می ترسند حالشان بد می شود. من خیلی ناراحت می شوم. (چشم بند را برمی دارد) ببین هنوز هم جای زخم تازه است.
دریافت کننده: منصور زرگر**انتشار دهنده: سید ولی موسوی نژاد
7535/6110
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.