کودکان سیلاب کلواری در استان کهگیلویه و بویر احمد جز حیاط مدرسه ای که در تابستان در آن قفل است و از دیوارش بالا میروند، وسیله بازی ندارند، کودکان این روستا در حسرت کاغذی برای نوشتن جمله " باباآب داد "هستند...
به گزارش ایلنا از یاسوج، کهگیلویه وبویراحمد استانی آشنا با محرومیت تاریخی و کهنه، استانی که داغ محرومیت آن را بسیارها سروده اند و در زبانهای برخی ناگفتههایی است که هنوز بر زبانها جاری نشده است.کهگیلویه وبویراحمد استانی با منبع بزرگی از غنایم خدادادی و ظرفیت های نهفته، اما عاری از هرگونه امکانات و پتانسیل برای فردای جوانان غیورمندی که حماسههایی از جنس تنگ گجستان، تنگ تامرادی و پدخندق آفریدند.
محرومیت همچنان باقی است
هرچند در سالهای پس از انقلاب آبادانی های بسیاری در این استان صورت گرفته اما هنوز هستند روستاهایی که در عمق محرومیت این استان هنوز باقی هستند که حتی از امکانات اولیه ای همچون برق آب و گاز و نان محرومند.
سیلاب کلوار، روستای آغشته با محرومیت و فقر، روستایی که فرزندانش بجای چشم در چشم معلم بودن باید چشم در چشم گرگ های گرسنه کوهستان شوند ودرس خواندن برای آنها آرزوی محال.
غبار فراموشی بر روستای محروم سیلاب کلوار
در نقطه صفر مرزی استان کهگیلویه و بویراحمد با چهارمحال و بختیاری منطقهای بنام سیلاب و کلوار با ۲۲ روستا و جمعیتی افزون بر ۲ هزار و ۸۰۰ نفر واقع شده و انگار عرق محرومیت در این نقطه از ایران زمین بنای خشک شدن ندارد.
روستانشینانی که بین دو کوه واقع شدهاند و در کنار رودخانهای جاری تشنه ماندهاند تا مصداق “آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم” باشند.
“سیلاب و کلوارها” در خانههای خشت و گلی در مناطق کوهستانی که هر لحظه امکان ریزش سنگ وجود دارد زندگی میکنند جایی که در بسیاری از مناطق آن هنوز خبر از راه ارتباطی، آب لولهکشی و گاز برای زندگی در آن نیست.
وقتی به جزء رودخانه پناه دیگری نیست
سیلاب کلوار منطقهای است از توابع بویراحمد است که نافش را با محرومیت و نداری بریدهاند و سالهاست که از آب لوله کشی سالم بیبهرهاند و به اجبار برای برطرف کردن تشنگی به رودخانهها پناه بردهاند و سالهاست که در فصلهای گرم سال باید از همان آبی بنوشند که دامهایشان استفاده میکنند.
روستانشینانی که قوت آنها نان بلوط و گرما بخش زندگیشان هیزم های بلوط در سرمای زمستان و سیاهی شب است.
آب می خواهیم!
امروزمردمان و زنان سختکوش و کم توقع سیلاب کلوار به دور از زرق و برقهای زندگیهای شهری و بی خبر از آمارهای دهن پر کن جامعه امروزی که هر که برای خودش در شبکههای مجازی سخنی برای لایک خوردن و فالو شدن می زند در سختی های روزگار پر پیچ و خم محرومیت تنها از مسئولان آب می خواهند و جاده دسترسی ، تا آنها هم بدانند در این دنیای مجازی امروزی چه می گذرد.
بر اساس آمار، نیمی از مردم سیلاب کلوار تحت پوشش کمیته هستند و بخشی از خرجشان را این نهاد می پردازد روستایی که از داشتن یک خانه بهداشت بی بهره است و تنها خانه بهداشت آن هم در بیشتر اوقات تعطیل و افراد بیمار و سالمند روستا باید پولهای اندوخته و چندر غاز خود را برای درمان با زمان های زیاد به گونه ای خرج کنند تا به نزدیکترین شهرستان و شهر درنزدیکی این منطقه دور افتاده برسند.
کدام درد را بگوییم؟
کودکان سیلاب کلواری اینجا وقتی بیماری سخت و هوا سرد و جادهها برفی و یخبندان است شرایط سختی را طی می کنند و مانند مردم مناطق دور افتاده زمین در سیبری باید رنج ها و مشقت ها را طی کنند تا بتوانند خود را درمان کنند، برخی از این کودکان در سرمای زمستان دردهای کهنه گرفته اند که یکی از این دلایل نرسیدن به موقع به پزشک معالج است و اگر از خانواده بپرسی می گویند نه جاده ای هست و نه دکتری و نه ماشینی.
سقف آرزهایمان ترک برداشته است
در «کلوار» هر خانوادهای چندین کودک دارد تا وقتی بزرگ شدند، کمک حال خانواده باشند کودکانی که سقف آرزوهایشان شاید تا نزدیکی کوههای کلوار هم نرسد و برخی از آنها فقط آرزوی حتی یک دانش آموز ساده شدن را دارد تا بتوانند در آینده برای خود حداقل سواد خواندن و نوشتن را داشته باشند.
این کودکان از کوچکی کار میکنند اگر به پدرانشان در زمینهای کشاورزی و دامداری نتوانند کمک نکنند، بزرگترین تفریحشان بنه چینی در کوههای بلند و تیزی است که روستا را در بر گرفته یا نگهداری از خواهر و برادران کوچکترشان است تا پدرو مادر بتوانند در رنج های روزگار با دامداری و کشاوری روزی برای خانواده را تأمین و بتواند شکم فرزندان را سیراب کنند تا آنها سر گرسنه بر پهنای باشت نزارند.
این کودکان جز حیاط مدرسه ای که در تابستان در آن قفل است و از دیوارش بالا می روند ، وسیله بازی ندارند، جز خاک و سنگ و حیوان و گاهی نگاه کردن به گرگ و شغالهایی که در کوهها دیده میشوند چیز دیگری را برای تفریح نمی بیند نه پارکی وجود دارد و نه تفرجگاهی و تا چشم در سیاسی شب و آبی آسمان می نگرند بجز کوه آب و بیابان چیز دیگری را مشاهده نکرده اند.
این کودکان محصور در روستایی هستند که تا شهرستان مارگون باید ساعتها راه پر پیچ و خمی را طی کنند و از کوهها و دشتها به شهرستانی بروند که خودش هم جزو مناطق محروم است.
بابا با دفتر و مداد آمد
این کودکان عاشق درس خواندن هستند، اگر به آنها بگویی چه میخواهی می گوید یک دفتر و یک قلم تا ما هم بتوانیم همانند دیگر همنوعامان بر صفحه سفید کاغذ بنویسیم "بابا آمد""بابا آب داد" .
مجبور ی فقط ازدواج را انتخاب کنی
کودکان «کلوار» در تنها مدرسه روستا با هم درس میخوانند اما تا مقطع راهنمایی چون رفت و آمد در این مسیرها سخت و هزینه بر است دیگر نمی توانند تحصیل کنند و حتی دختران روستایی کلوار که آرزوی درس خواندن همچون ستاره ای در ذهنشان می درخشد باید وقتی که مقطع راهنمایی را به اتمام رساندند به ناچار مجبورند حلقه نامزدی را بر دست کرده و همانند مادران خود به خانه داری و ماندن در خانه مشغول شوند.
آری این درد محرومیت و آروزی به تاریخ پیوسته کلواری ها از پیر و جوان، دختر ، مرد و زن دانش آموز است که در پیچ های محرومیت تاریخی کهگیلویه وبویراحمد سر باآورده و خواهان کمکی است تا فرزندان آنها بتوانند در جامعه امروزی حرف های زیادی برای گفتن داشته باشند.