به گزارش ایرنا، با صدای خنده های سمانه از خواب بیدار شدم و در گرگ و میش هوای غبارآلود روستای بنگرو چشمانم را باز کردم، خستگی شب گذشته از یادم برده بود کجا هستم، چشمم به سقف چوبی کپر افتاد و تازه به یاد آوردم؛ من زیر سقف چوبی یک کپر در دور دست ترین نقطه استان و کنار تنگدست ترین مردمان روزگار، سر به بالین گذارده و شب را به صبح رسانده ام.
چند روز قبل بعد از دیدن تصاویر سرازیر شدن کمک های کمیته امداد به سمت روستای محروم و دور افتاده بنگرو از توابع شهرستان قلعه گنج به همراه و دعوت مدیرکل کمیته امداد استان به سمت این روستای دور افتاده در جنوب کرمان آمدیم و درست شب در تاریکی مطلق هوا به این روستا رسیدیم.
خورشید هنوز از پشت کوههایی که روستای بنگرو را در محاصره خود قرار داده بودند، بالا نیامده بود و هوا کاملا روشن نشده بود، اما صدای بازی سمانه با اصوات، مرا به شوق دیدن چشم های پر فروغش از کپر بیرون کشاند.
سمانه و خانواده اش درست پشت کپری که من و همکار رسانه ایم در آن خوابیده بودیم، تشک های اهدایی کمیته امداد را پهن کرده و خوابیده بودند، سمانه هم در گهواره ای که روی آن توری نازکی کشیده شده بود دست هایش را می مکید و با در آوردن اصوات مختلف انگار سعی می کرد ناگفته هایی را بازگو کند.
بادی گرم در عنفوان صبحی زیبا موهای تمیز، خرمایی و نرم سمانه را تکان می داد، موهایی که حالا به لطف ورود آب، تانکرها و کانکس حمام، رنگشان مشخص بود و می درخشیدند.
کودک نیک می دانست، حالا که کمیته امداد برایش گهواره ای دیواره دار خریده و مادر از ترس افتادنش از گهواره چوبی، دست هایش را نمی بندد، زندگی زیباتر است.
اما سمانه به یقین نمی دانست به غیر از خودش، مادر، خواهر، برادرهایش، همسایه و اقوامش که جلوی کپرهایشان خوابیده بودند، شب های هفته اخیر را روی تشک های نرم و پتوهای اهدایی کمیته امداد به صبح رسانده اند.
اما به یقین سمانه شادی مادرش را بعد از اهدای لوازمی چون اجاق گاز، لوازم بهداشتی، لباس، مواد خوراکی و غیره توسط کمیته امداد درک می کرد.
عصر روز یکشنبه بود که به همراه مدیرکل کمیته امداد امام خمینی (ره) و همکارانش راهی روستای بنگرو شدیم، به محض ورود به شهرستان قلعه گنج توسعه نسبی شهری توجهم را به خود جلب کرد حالا باید مسیر سخت گذر 120 کیلومتری قلعه گنج تا بنگرو را می رفتیم.
در محدوده بخش چاه دادخدا نخلستان های نوپا، گرد و غبار هوا و البته خشکیدگی خوشه های خرما بیش از هر چیز به چشم می آمد.
نخل های بی سر و خشکیده 2 طرف مسیر حکایت از ریشه دوانیدن خشکسالی در قلعه گنج داشت اما انگار نخلهای بی سر تنبیه خوبی برای کشاورزان این دیار نبوده که حالا بعد از خشک شدن سرمایه های با برکتشان باز هم مزارع و باغ هایشان را در گرمای بالای 55 درجه به شیوه غرقابی آبیاری می کردند.
خانه های سفید رنگ و منبع های نگهداری آب حاشیه مسیر نمونه ای از ردپای بارز کمیته امداد در قلعه گنج بود که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد.
کمی جلوتر مسیر آسفالته بخش چاه دادخداد به راهی خاکی و صاف و اندکی بعد به مسیر سنگلاخی و سخت گذر تبدیل شد، حالا هوا تاریک شده بود، تلفن های همراهمان دیگر آنتن نداشتند، حدود 55 کیلومتر از مسیر سنگلاخی روستای بنگرو را که پیش رفتیم، کپرهای اهالی روستا در پس نور خودروهای مسئولان کمیته امداد خود را نشان داد.
کمی جلوتر کنار یکی از کپرها ایستادیم و اندکی بعد اهالی و کودکان بنگرو که با صدای خودروهای کمیته امداد آشنا بودند به استقبال تیم آمدند.
صداقت و صمیمیت اهالی روستای بنگرو، حس خوبی را در من زنده کرد، مدیرکل کمیته امداد کرمان بلافاصله بعد از رسیدن برغم خستگی و فشار خون بالا به منظور سرکشی وارد کپرها شد و ما نیز به دنبال او وارد کپرها شدیم.
کپرهایی که تنها وسایل موجودشان گلیم و اجاق هیزمی بود، حالا با موکت، روفرشی، پتو، اجاغ گاز و سایل مورد نیاز زندگی تجهیز شده بود.
اعضای تیم بعد از بازدید از کپرها جلوی کپری که حسینیه نام داشت، فرش پهن کردند و با برق باتری یکی از خودروها لامپی را روشن کردند.
با روشن شدن لامپ، خشک و لم یزرع بودن اطراف کپرها بیشتر خودنمایی کرد، کم کم اهالی روستای بی آب و علف بنگرو به سمت کپر حسینیه آمدند و روی فرش هایی که جلوی آن پهن شده بود کنار ما نشستند، شامی که از قبل مهیا شده بود سر سفره گذاشته شد و آن شب ما همسفره زنان و کودکان معصوم و تنهای بنگرو که مردهایشان برای چراندن چند گوسفند به دیگر مناطق رفته بودند، بودیم.
بعد از شام دور هم نشستیم، سعی کردم خودم را بیشتر به زنان و دختران روستای بنگرو نزدیک کنم، برای همین از یکی از خانم ها که کنار من نشسته بود اسمش را پرسیدم و او خودش را نازی معرفی کرد، خط و چین های چهره نازی حکایت از حدود 60 سال زحمت و تلاش داشت اما زمانی که سنش را پرسیدم، بعد از کمی مکث گفت، 20 یا 30 سالی دارم، فاطمه و مریم هم سن و سالشان را نمی دانستند من همانجا بود که بیش از قبل متوجه عمق فقر فرهنگی و اقتصادی 21 خانوار ساکن در روستای بنگرو شدم.
مدیرکل کمیته امداد که قصد فرستادن بنگرویی ها به مشهد مقدس را دارد از اهالی این روستا سئوال کرد، کدام یک از شما مشهد رفته اید؟ بعد از چند دقیقه یک خانم حدود 30 ساله دستش را بلند کرد و گفت، من.
دکتر صادقی رو به زن ادامه داد، مشهد کجاست، مقبره کدام امام است؟ و زن سکوت کرد، بقیه هم نمی دانستند، زن سکوتش را شکست و گفت، مشهد می رویم دور دنیا را ببینیم.
این همه رنج آزارم داد، مریم که سال تحصیلی گذشته را در کلاس سوم درس خوانده و اکنون امیدوار است امسال کلاس چهارم در روستایشان راه اندازی شود، آهسته کنار گوش مادرش گفت، حرم امام رضا (ع) در مشهد است و مادرش بلند تکرار کرد.
ماه بانو زنی حدود 40 ساله است که برای شفا گرفتن کودکش که چند روز در تب می سوزد از امام رضا (ع) کمک می خواهد، اما او نمی داند علی ابن موسی رضا (ع) امام چندم است و ضریحش کجاست؟
اینجا در بنگرو یا داروهای اندک گیاهی یا ائمه اطهار (ع) بیماران و حتی افراد عقرب و مارگزیده را نجات می دهند، اینها با وجود نبود امکانات و راه سخت گذر نمی توانند بیمارانشان را حتی تا چاه داد خدا برسانند چه برسد به قلعه گنج!!!
توقع زیادی بود، اهالی بنگرو که برخی تا قلعه گنج یا جیرفت نرفته بودند بدانند مشهد کجاست، آنها پای خود را از بخش چاه دادخدا بیرون نگذاشته بودند.
برخی از زنان، مردان و بچه های بنگرو حتی شناسنامه نداشتند و از گرفتن یارانه نیز محروم بودند.
شب به نیمه رسیده بود، اما انگار اهالی بنگرو از دیدن مسئولان کمیته امداد خسته نمی شدند، اعضای تیم بعد از گذراندن روزی پر کار خسته بودند، اما بنگرویی ها حالا که شبشان روشن شده بود قصد به بالین رفتن نداشتند و می خواستند به قول خودشان اعضای تیم را سیل (نگاه )کنند.
عبور هواپیماهای خط هوایی کشورهای عربی از بالای روستای بنگرو توجهم را به خود جلب کرد، بی شک مسافرانی که از بالای این منطقه می گذشتند و دستشان به دهنشان که چه عرض کنم به آن طرف آبها می رسید از وجود مناطقی اینچنینی بی خبرند و گرنه چگونه می شود در کشوری مسلمان نشین افراد درد هم نوعشان را نادیده بگیرند!؟
بالاخره همه خوابیدند، همه جا تاریک بود، رقص ستاره در لوای گرم باد، شب را تماشایی تر کرده بود، اهالی بنگرو برای فرار از گرما، جلوی کپرهایشان خوابیدند، من و خانم کامیابی همکار رسانه ایم نیز که حالا ذهنمان پر از سئوال های فراوان بود برای خوابیدن به کپر یکی از اهالی روستا رفتیم.
برغم خبرهای فراوان مار و عقرب گزیدگی برای تجربه کردن یک شب را در کپر و گذاردن دلم در کنار دل اهالی بنگرو چشم هایم را بستم و بعد از مرور صحنه هایی که از ظهر تا آن لحظه دیده بودم خوابیدم.
صبح که چشم هایم را با صدای سمانه باز کردم، برای مسئولان کمیته امداد آغاز روزی دیگر بود، روزی مانند هر روزشان که آستین همت را برای کمک به محرومان بالا بزنند.
صرف صبحانه در کنار بنگرویی ها و بعد از آن توزیع برخی اقلام مورد نیاز اهالی این روستا مانند برنج، آرد و لباس برای من شروع یک روز خوب و دیدنی بود.
حالا همه اهالی بنگرو برای دریافت اقلام مورد نیازشان آمده بودند، جواد از دیدن لباس های محلیشان خوشحال شده بود و دنبال رنگ تیره ای می گشت تا در خاک های روستایش چند روز بیشتر تمیز بماند.
حالا جواد نوجوانی 9 ساله با لباس تمیز و نویی که برازنده اش بود زیر آفتابی که تازه از پشت کوههای بنگرو بالا می آمد و به دست های یاریگر مسئولان کمیته امداد بوسه می زد زیباتر و برازنده تر به چشم می آمد.
مسئولان کمیته امداد برنج و سایر وسایل مورد نیاز را نیز بین اهالی روستا تقسیم کردند.
زنان روستا حالا با پهن شدن آفتاب داغ، روبندهایشان را به صورت می زدند، آنها نه از تندی و سوزندگی آفتاب که از داغ سرنوشتشان رو می گرفتند.
فاطمه از ته دل برای مسئولان کمیته امداد دعا می کرد، او می گفت : داشتن کانکس های دستشویی و حمام و در کنار منبع ذخیره آب در کپرهایشان برایش غیر قابل باور است.
فاطمه که چهره اش حکایت گذر 40 بهار از عمرش می دهد آرزوی درس خواندن را در دل دارد و خیال خامش را در سر می پرواند، می گوید هیچ یک از اهالی بنگرو تا قبل از این روی تشک نخوابیده بودند و خوردن برخی خوراکی ها را تجربه نکرده بودند.
فاطمه می گوید، بنگرویی ها استفاده از ماکارانی را بلد نیستند، آنها حتی برخی آداب و سنن را نیز نمی دانند.
فاطمه درست می گفت، شب قبل بدو رسیدن پیرزنی حدود 70 ساله را در حال نماز خواندن دیدم او فقط رو به قبله دو زانو نشسته بود و دعا می کرد.
فاطمه گفت: کمیته امداد به آنها پیشنهاد تجمیع با سایر روستاها را داده اما او معتقد است اهالی این منطقه به این محل عادت کرده اند، فاطمه می گوید ما نمی توانیم از درگذشتگانمان که در این منطقه دفن شده اند بگذریم.
فاطمه و سایر اهالی روستاهای جنوب استان کرمان با وجود کمبود منابع آبی و فقر و محرومیت دست از علایقشان نمی خواهند بردارند، آنها با این اصرار و پافشاری سرنوشت کودکانشان را نیز با فقر و فلاکت پیوند می دهند.
هر چند حضور نهادهای حمایتی چون کمیته امداد امام خمینی (ره) همواره نور امیدی در دل محرمان زنده می کند اما فراهم کردن برخی امکانات در دورترین نقاط استان کویری کرمان امکان پذیر نیست.
کمیته امداد امام خمینی (ره) استان کرمان حالا با ساخت کپری در این روستا قصد آوردن برخی روحانیون و افرادی را که می توانند از نظر فرهنگی، دینی، اعتقادی و غیره به اهالی روستای بنگرو کمک کنند را دارد.
این نهاد حمایتی قصد دارد اهالی روستای بنگرو را به سفر زیارتی مشهد بفرستد تا علاوه بر زیارت با دیدن سایر مناطق فرهنگشان ارتقا یابد.
از اهالی روستای بنگرو خدا حافظی کردیم و به سمت روستای جهلدر حدود 15 کیلومتر حوالی کوههای بشاگرد بخش چاه داد خداد شهرستان قلعه گنج به راه افتادیم.
ادامه حکایت دست های یاریگر کمیته امداد را در سفر به روستای جهلدر در گزارش بعد خبرنگار اعزامی ایرنا به مناطق جنوبی استان کرمان بخوانید.
گزارش از: نجمه حسنی
3029/ 5054
چند روز قبل بعد از دیدن تصاویر سرازیر شدن کمک های کمیته امداد به سمت روستای محروم و دور افتاده بنگرو از توابع شهرستان قلعه گنج به همراه و دعوت مدیرکل کمیته امداد استان به سمت این روستای دور افتاده در جنوب کرمان آمدیم و درست شب در تاریکی مطلق هوا به این روستا رسیدیم.
خورشید هنوز از پشت کوههایی که روستای بنگرو را در محاصره خود قرار داده بودند، بالا نیامده بود و هوا کاملا روشن نشده بود، اما صدای بازی سمانه با اصوات، مرا به شوق دیدن چشم های پر فروغش از کپر بیرون کشاند.
سمانه و خانواده اش درست پشت کپری که من و همکار رسانه ایم در آن خوابیده بودیم، تشک های اهدایی کمیته امداد را پهن کرده و خوابیده بودند، سمانه هم در گهواره ای که روی آن توری نازکی کشیده شده بود دست هایش را می مکید و با در آوردن اصوات مختلف انگار سعی می کرد ناگفته هایی را بازگو کند.
بادی گرم در عنفوان صبحی زیبا موهای تمیز، خرمایی و نرم سمانه را تکان می داد، موهایی که حالا به لطف ورود آب، تانکرها و کانکس حمام، رنگشان مشخص بود و می درخشیدند.
کودک نیک می دانست، حالا که کمیته امداد برایش گهواره ای دیواره دار خریده و مادر از ترس افتادنش از گهواره چوبی، دست هایش را نمی بندد، زندگی زیباتر است.
اما سمانه به یقین نمی دانست به غیر از خودش، مادر، خواهر، برادرهایش، همسایه و اقوامش که جلوی کپرهایشان خوابیده بودند، شب های هفته اخیر را روی تشک های نرم و پتوهای اهدایی کمیته امداد به صبح رسانده اند.
اما به یقین سمانه شادی مادرش را بعد از اهدای لوازمی چون اجاق گاز، لوازم بهداشتی، لباس، مواد خوراکی و غیره توسط کمیته امداد درک می کرد.
عصر روز یکشنبه بود که به همراه مدیرکل کمیته امداد امام خمینی (ره) و همکارانش راهی روستای بنگرو شدیم، به محض ورود به شهرستان قلعه گنج توسعه نسبی شهری توجهم را به خود جلب کرد حالا باید مسیر سخت گذر 120 کیلومتری قلعه گنج تا بنگرو را می رفتیم.
در محدوده بخش چاه دادخدا نخلستان های نوپا، گرد و غبار هوا و البته خشکیدگی خوشه های خرما بیش از هر چیز به چشم می آمد.
نخل های بی سر و خشکیده 2 طرف مسیر حکایت از ریشه دوانیدن خشکسالی در قلعه گنج داشت اما انگار نخلهای بی سر تنبیه خوبی برای کشاورزان این دیار نبوده که حالا بعد از خشک شدن سرمایه های با برکتشان باز هم مزارع و باغ هایشان را در گرمای بالای 55 درجه به شیوه غرقابی آبیاری می کردند.
خانه های سفید رنگ و منبع های نگهداری آب حاشیه مسیر نمونه ای از ردپای بارز کمیته امداد در قلعه گنج بود که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد.
کمی جلوتر مسیر آسفالته بخش چاه دادخداد به راهی خاکی و صاف و اندکی بعد به مسیر سنگلاخی و سخت گذر تبدیل شد، حالا هوا تاریک شده بود، تلفن های همراهمان دیگر آنتن نداشتند، حدود 55 کیلومتر از مسیر سنگلاخی روستای بنگرو را که پیش رفتیم، کپرهای اهالی روستا در پس نور خودروهای مسئولان کمیته امداد خود را نشان داد.
کمی جلوتر کنار یکی از کپرها ایستادیم و اندکی بعد اهالی و کودکان بنگرو که با صدای خودروهای کمیته امداد آشنا بودند به استقبال تیم آمدند.
صداقت و صمیمیت اهالی روستای بنگرو، حس خوبی را در من زنده کرد، مدیرکل کمیته امداد کرمان بلافاصله بعد از رسیدن برغم خستگی و فشار خون بالا به منظور سرکشی وارد کپرها شد و ما نیز به دنبال او وارد کپرها شدیم.
کپرهایی که تنها وسایل موجودشان گلیم و اجاق هیزمی بود، حالا با موکت، روفرشی، پتو، اجاغ گاز و سایل مورد نیاز زندگی تجهیز شده بود.
اعضای تیم بعد از بازدید از کپرها جلوی کپری که حسینیه نام داشت، فرش پهن کردند و با برق باتری یکی از خودروها لامپی را روشن کردند.
با روشن شدن لامپ، خشک و لم یزرع بودن اطراف کپرها بیشتر خودنمایی کرد، کم کم اهالی روستای بی آب و علف بنگرو به سمت کپر حسینیه آمدند و روی فرش هایی که جلوی آن پهن شده بود کنار ما نشستند، شامی که از قبل مهیا شده بود سر سفره گذاشته شد و آن شب ما همسفره زنان و کودکان معصوم و تنهای بنگرو که مردهایشان برای چراندن چند گوسفند به دیگر مناطق رفته بودند، بودیم.
بعد از شام دور هم نشستیم، سعی کردم خودم را بیشتر به زنان و دختران روستای بنگرو نزدیک کنم، برای همین از یکی از خانم ها که کنار من نشسته بود اسمش را پرسیدم و او خودش را نازی معرفی کرد، خط و چین های چهره نازی حکایت از حدود 60 سال زحمت و تلاش داشت اما زمانی که سنش را پرسیدم، بعد از کمی مکث گفت، 20 یا 30 سالی دارم، فاطمه و مریم هم سن و سالشان را نمی دانستند من همانجا بود که بیش از قبل متوجه عمق فقر فرهنگی و اقتصادی 21 خانوار ساکن در روستای بنگرو شدم.
مدیرکل کمیته امداد که قصد فرستادن بنگرویی ها به مشهد مقدس را دارد از اهالی این روستا سئوال کرد، کدام یک از شما مشهد رفته اید؟ بعد از چند دقیقه یک خانم حدود 30 ساله دستش را بلند کرد و گفت، من.
دکتر صادقی رو به زن ادامه داد، مشهد کجاست، مقبره کدام امام است؟ و زن سکوت کرد، بقیه هم نمی دانستند، زن سکوتش را شکست و گفت، مشهد می رویم دور دنیا را ببینیم.
این همه رنج آزارم داد، مریم که سال تحصیلی گذشته را در کلاس سوم درس خوانده و اکنون امیدوار است امسال کلاس چهارم در روستایشان راه اندازی شود، آهسته کنار گوش مادرش گفت، حرم امام رضا (ع) در مشهد است و مادرش بلند تکرار کرد.
ماه بانو زنی حدود 40 ساله است که برای شفا گرفتن کودکش که چند روز در تب می سوزد از امام رضا (ع) کمک می خواهد، اما او نمی داند علی ابن موسی رضا (ع) امام چندم است و ضریحش کجاست؟
اینجا در بنگرو یا داروهای اندک گیاهی یا ائمه اطهار (ع) بیماران و حتی افراد عقرب و مارگزیده را نجات می دهند، اینها با وجود نبود امکانات و راه سخت گذر نمی توانند بیمارانشان را حتی تا چاه داد خدا برسانند چه برسد به قلعه گنج!!!
توقع زیادی بود، اهالی بنگرو که برخی تا قلعه گنج یا جیرفت نرفته بودند بدانند مشهد کجاست، آنها پای خود را از بخش چاه دادخدا بیرون نگذاشته بودند.
برخی از زنان، مردان و بچه های بنگرو حتی شناسنامه نداشتند و از گرفتن یارانه نیز محروم بودند.
شب به نیمه رسیده بود، اما انگار اهالی بنگرو از دیدن مسئولان کمیته امداد خسته نمی شدند، اعضای تیم بعد از گذراندن روزی پر کار خسته بودند، اما بنگرویی ها حالا که شبشان روشن شده بود قصد به بالین رفتن نداشتند و می خواستند به قول خودشان اعضای تیم را سیل (نگاه )کنند.
عبور هواپیماهای خط هوایی کشورهای عربی از بالای روستای بنگرو توجهم را به خود جلب کرد، بی شک مسافرانی که از بالای این منطقه می گذشتند و دستشان به دهنشان که چه عرض کنم به آن طرف آبها می رسید از وجود مناطقی اینچنینی بی خبرند و گرنه چگونه می شود در کشوری مسلمان نشین افراد درد هم نوعشان را نادیده بگیرند!؟
بالاخره همه خوابیدند، همه جا تاریک بود، رقص ستاره در لوای گرم باد، شب را تماشایی تر کرده بود، اهالی بنگرو برای فرار از گرما، جلوی کپرهایشان خوابیدند، من و خانم کامیابی همکار رسانه ایم نیز که حالا ذهنمان پر از سئوال های فراوان بود برای خوابیدن به کپر یکی از اهالی روستا رفتیم.
برغم خبرهای فراوان مار و عقرب گزیدگی برای تجربه کردن یک شب را در کپر و گذاردن دلم در کنار دل اهالی بنگرو چشم هایم را بستم و بعد از مرور صحنه هایی که از ظهر تا آن لحظه دیده بودم خوابیدم.
صبح که چشم هایم را با صدای سمانه باز کردم، برای مسئولان کمیته امداد آغاز روزی دیگر بود، روزی مانند هر روزشان که آستین همت را برای کمک به محرومان بالا بزنند.
صرف صبحانه در کنار بنگرویی ها و بعد از آن توزیع برخی اقلام مورد نیاز اهالی این روستا مانند برنج، آرد و لباس برای من شروع یک روز خوب و دیدنی بود.
حالا همه اهالی بنگرو برای دریافت اقلام مورد نیازشان آمده بودند، جواد از دیدن لباس های محلیشان خوشحال شده بود و دنبال رنگ تیره ای می گشت تا در خاک های روستایش چند روز بیشتر تمیز بماند.
حالا جواد نوجوانی 9 ساله با لباس تمیز و نویی که برازنده اش بود زیر آفتابی که تازه از پشت کوههای بنگرو بالا می آمد و به دست های یاریگر مسئولان کمیته امداد بوسه می زد زیباتر و برازنده تر به چشم می آمد.
مسئولان کمیته امداد برنج و سایر وسایل مورد نیاز را نیز بین اهالی روستا تقسیم کردند.
زنان روستا حالا با پهن شدن آفتاب داغ، روبندهایشان را به صورت می زدند، آنها نه از تندی و سوزندگی آفتاب که از داغ سرنوشتشان رو می گرفتند.
فاطمه از ته دل برای مسئولان کمیته امداد دعا می کرد، او می گفت : داشتن کانکس های دستشویی و حمام و در کنار منبع ذخیره آب در کپرهایشان برایش غیر قابل باور است.
فاطمه که چهره اش حکایت گذر 40 بهار از عمرش می دهد آرزوی درس خواندن را در دل دارد و خیال خامش را در سر می پرواند، می گوید هیچ یک از اهالی بنگرو تا قبل از این روی تشک نخوابیده بودند و خوردن برخی خوراکی ها را تجربه نکرده بودند.
فاطمه می گوید، بنگرویی ها استفاده از ماکارانی را بلد نیستند، آنها حتی برخی آداب و سنن را نیز نمی دانند.
فاطمه درست می گفت، شب قبل بدو رسیدن پیرزنی حدود 70 ساله را در حال نماز خواندن دیدم او فقط رو به قبله دو زانو نشسته بود و دعا می کرد.
فاطمه گفت: کمیته امداد به آنها پیشنهاد تجمیع با سایر روستاها را داده اما او معتقد است اهالی این منطقه به این محل عادت کرده اند، فاطمه می گوید ما نمی توانیم از درگذشتگانمان که در این منطقه دفن شده اند بگذریم.
فاطمه و سایر اهالی روستاهای جنوب استان کرمان با وجود کمبود منابع آبی و فقر و محرومیت دست از علایقشان نمی خواهند بردارند، آنها با این اصرار و پافشاری سرنوشت کودکانشان را نیز با فقر و فلاکت پیوند می دهند.
هر چند حضور نهادهای حمایتی چون کمیته امداد امام خمینی (ره) همواره نور امیدی در دل محرمان زنده می کند اما فراهم کردن برخی امکانات در دورترین نقاط استان کویری کرمان امکان پذیر نیست.
کمیته امداد امام خمینی (ره) استان کرمان حالا با ساخت کپری در این روستا قصد آوردن برخی روحانیون و افرادی را که می توانند از نظر فرهنگی، دینی، اعتقادی و غیره به اهالی روستای بنگرو کمک کنند را دارد.
این نهاد حمایتی قصد دارد اهالی روستای بنگرو را به سفر زیارتی مشهد بفرستد تا علاوه بر زیارت با دیدن سایر مناطق فرهنگشان ارتقا یابد.
از اهالی روستای بنگرو خدا حافظی کردیم و به سمت روستای جهلدر حدود 15 کیلومتر حوالی کوههای بشاگرد بخش چاه داد خداد شهرستان قلعه گنج به راه افتادیم.
ادامه حکایت دست های یاریگر کمیته امداد را در سفر به روستای جهلدر در گزارش بعد خبرنگار اعزامی ایرنا به مناطق جنوبی استان کرمان بخوانید.
گزارش از: نجمه حسنی
3029/ 5054
کپی شد