این فعال رسانه ای در یادنوشت خود آورده است : هفتهی گذشته ایران یکی از نقاشان بسیار عزیز و شریف را تقریبا بیسروصدا از دست داد. نیمهی دههی هشتاد بود؛ بارها از دوستان عزیزانم «حمید خلوتی» و «امید طاهری» که در آن زمان هر دو دانشجوی نقاشی دانشگاه باهنر بودند و دل در گروه روزنامهنگاری هم داشتند، در بارهاش میشنیدم که ابراهیم جعفری استاد پروازی دانشکده هنر دانشگاه باهنر، هنرمند و استاد متفاوتی است.
آن روز آذر ماه، در هوای سرد پاییزی، به اتفاق «امید» از زیر درختهای نارون دانشکده، که جشن برگریزان داشتند و تمام محوطه را یکدست قرمز کرده بودند گذشتیم تا بلکه من هم بتوانم او را از نزدیک ببینم، و اگر بشود به اتفاق امید با او گفتوگویی داشته باشیم. باید دریک فرصتی آرشیو شخصیام را جستوجو میکنم؛ قطعا ارزش بازنشر دارد.
این مصاحبه را در آذرماه 84 در هفتهنامه فتح نوین منتشر کردیم. فتح نوین؛ یادش بخیر! دوستان عزیزی در تحریریه بودند. آقای مرتضی دلاوری عزیز هم سردبیرمان بود و من دبیر تحریریه «فرهنگ و جامعه».
تیتر مصاحبه این بود: « ما متقاضی لیسانس داریم نه متقاضی هنر». به گمان من، هنوز هم همین یک جملهی استاد جعفری نشان میدهد که او چه جور نگاهی به وضعیت جامعهی هنری ما داشت.
یادم هست آن روز خیلی خسته بود. برای برگزاری یک کارگاه دو روزه به کرمان آمده بود. دانشجوها به دورش حلقه زده بودند اما او پر از لبخند و کرشمه و شعر بود. موهایش مثل برف سفید بود، و هیچکس از سبیلهای پرپشت و چنگیزی او هم واهمهای در دل نداشت. صدایش پر از موسیقی و مهربانی بود. خاطراتی که برایمان تعریف کرد تا چند روز حال من خوشتر از همیشه بود. راستاش را بگویم؛ به کودکان شبیهتر بود. روحش شاد و یادش گرامی
5054
آن روز آذر ماه، در هوای سرد پاییزی، به اتفاق «امید» از زیر درختهای نارون دانشکده، که جشن برگریزان داشتند و تمام محوطه را یکدست قرمز کرده بودند گذشتیم تا بلکه من هم بتوانم او را از نزدیک ببینم، و اگر بشود به اتفاق امید با او گفتوگویی داشته باشیم. باید دریک فرصتی آرشیو شخصیام را جستوجو میکنم؛ قطعا ارزش بازنشر دارد.
این مصاحبه را در آذرماه 84 در هفتهنامه فتح نوین منتشر کردیم. فتح نوین؛ یادش بخیر! دوستان عزیزی در تحریریه بودند. آقای مرتضی دلاوری عزیز هم سردبیرمان بود و من دبیر تحریریه «فرهنگ و جامعه».
تیتر مصاحبه این بود: « ما متقاضی لیسانس داریم نه متقاضی هنر». به گمان من، هنوز هم همین یک جملهی استاد جعفری نشان میدهد که او چه جور نگاهی به وضعیت جامعهی هنری ما داشت.
یادم هست آن روز خیلی خسته بود. برای برگزاری یک کارگاه دو روزه به کرمان آمده بود. دانشجوها به دورش حلقه زده بودند اما او پر از لبخند و کرشمه و شعر بود. موهایش مثل برف سفید بود، و هیچکس از سبیلهای پرپشت و چنگیزی او هم واهمهای در دل نداشت. صدایش پر از موسیقی و مهربانی بود. خاطراتی که برایمان تعریف کرد تا چند روز حال من خوشتر از همیشه بود. راستاش را بگویم؛ به کودکان شبیهتر بود. روحش شاد و یادش گرامی
5054
کپی شد