این فعال رسانه ای در یادنوشت خود آورده است :وارد مغازه که شدم احساس کردم، اینمکان با جاهای دیگر تفاوت دارد. در گوشهی مغازه دو ردیف کتاب، بسیار مرتب و چشمنواز، خود را به رخ مشتری نشان میدادند.
در حال انتخاب کالای مورد نظرم بودم که با جلوهای کمیاب از علاقهی صاحب مغازه به نشانههایی از هنر کرمان برخوردم. دوقاب شامل تصویر سید جلال طیب و عطاالله مشرفزاده در کنار تندیس زیبایی از یک شمع سوخته، روی یک صفحهی فلزی نصب شده بود. صفحهی سفید فلزی که با انبوهی از سبزه پوشیده بود، روی پایهی پهن سفید رنگی به ارتفاع حدود یک متر قرار داشت.
غافلگیر و مبهوت شدم. انگار وارد یک فرهنگسرا شده بودم. حس کسی را داشتم که روبهروی سقاخانهای ایستاده و میخواهد برای کسانی که دوست دارد، دعا و سرود بخواند.
مغازهدار وقتی نگاه حسرتبارم را به این یادبود دید، بیدرنگ دو شمع در کنار این دوچهرهی محبوب و پیشکسوت تئاتر و موسیقی کرمان بر افروخت. اشکهای این دو شمع، بیامان میبارید!
دریافت و انتشار : بهنام احمدی /5054
در حال انتخاب کالای مورد نظرم بودم که با جلوهای کمیاب از علاقهی صاحب مغازه به نشانههایی از هنر کرمان برخوردم. دوقاب شامل تصویر سید جلال طیب و عطاالله مشرفزاده در کنار تندیس زیبایی از یک شمع سوخته، روی یک صفحهی فلزی نصب شده بود. صفحهی سفید فلزی که با انبوهی از سبزه پوشیده بود، روی پایهی پهن سفید رنگی به ارتفاع حدود یک متر قرار داشت.
غافلگیر و مبهوت شدم. انگار وارد یک فرهنگسرا شده بودم. حس کسی را داشتم که روبهروی سقاخانهای ایستاده و میخواهد برای کسانی که دوست دارد، دعا و سرود بخواند.
مغازهدار وقتی نگاه حسرتبارم را به این یادبود دید، بیدرنگ دو شمع در کنار این دوچهرهی محبوب و پیشکسوت تئاتر و موسیقی کرمان بر افروخت. اشکهای این دو شمع، بیامان میبارید!
دریافت و انتشار : بهنام احمدی /5054
کپی شد