به گزارش ایرنا، در خیالم که پرسه می زنم، سرمای تنهایی تنم را می لرزاند و این خورشید مهربانیت است که دلم را گرم و آرام می کند.
با گامهای خیالم که وارد صحن حرم می شوم، نسیمی خنک و مهربان گونه ام را نوازش می کند، مسیرش را دنبال می کنم و درمی یابم که این نسیم دل افزا از لا به لای فواره های نیاز به آسمان دست برآورده میان حوضچه های حرمت می گذرد و سوغاتش پاکی و زلالی آب است.
سرم را که اندکی بالا می آورم، تلالو نور ضریح طلایی ات، چشمانم را به خود خیره، دلم را گرم تر و قدمهایم را استوارتر می کند.
اینجا مشهدالرضا است، همان جایی که هر ساله کوله بار غم و اندوهم را می تکانم و استخوانی سبک کرده و با کوله باری پر از امید و آرزو برمی گردم.
وقتی صحن های حرم را یکی پس از دیگری برای رسیدن به بارگاهت می پیمایم، کودکیم را به خاطر می آورم هر سال کودکیم را، زمانی که پدرم موهایش رو به سفیدی نرفته بود و مادرم چشم هایش ضریح تو را بدو ورود به مشهد به نظاره می نشست و اشک شوق می ریخت.
خودم را که از بین جمعیت عاشقت به صحن اسماعیل طلایی می رسانم، خیالم را افتان و خیزان از میان جمعیت به پنجره فولادت گره می زنم، اینجا همان جایی است که سال های سال است دلم را، آبرویم را و هزاران حرف نگفته ام را در گره ای سبز دخیل کرده ام.
حرف های نگفته ام را در راه رسیدن به ضریحت مرور می کنم، من که بارها جلوی همین ضریح اشک ریخته ام و از ضامن آهو خواسته ام که مرا نیز به خاطر همه گناهانم در پیشگاه باری تعالی ضمانت کند باز هم با کوله باری از گناه، نادم و پشیمان بازگشته ام و از صمیم قلب می خواهم که ضامن چشمان اشکبارم شوی.
عطر حرم مشامم را نوازش می دهد و آرام آرام، آرامشش دلم را می رباید، همچو معشوقی دردمند، دست نیاز به سوی بنده خاص خالق بی نیاز دراز می کنم و به نوای ندامت ندا می دهم رضا جان! من آمده ام، من همانم، بی پناهی که پناه می خواهد، نیازمندی که در طلب رفع نیاز آمده است و آرام آرم زمزمه می کنم آمده ام ای شاه، پناهم بده...
آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده، خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان، دور مران از دَر و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم، إذن به یک لحظه نگاهم بده
لشگر شیطان به کمین من است، بی کسم ای شاه پناهم بده
در شب اول که به قبرم نهند، نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی، جمله حاجات مرا هم بده.
خبرنگار و انتشار دهنده: نجمه حسنی*
3029
با گامهای خیالم که وارد صحن حرم می شوم، نسیمی خنک و مهربان گونه ام را نوازش می کند، مسیرش را دنبال می کنم و درمی یابم که این نسیم دل افزا از لا به لای فواره های نیاز به آسمان دست برآورده میان حوضچه های حرمت می گذرد و سوغاتش پاکی و زلالی آب است.
سرم را که اندکی بالا می آورم، تلالو نور ضریح طلایی ات، چشمانم را به خود خیره، دلم را گرم تر و قدمهایم را استوارتر می کند.
اینجا مشهدالرضا است، همان جایی که هر ساله کوله بار غم و اندوهم را می تکانم و استخوانی سبک کرده و با کوله باری پر از امید و آرزو برمی گردم.
وقتی صحن های حرم را یکی پس از دیگری برای رسیدن به بارگاهت می پیمایم، کودکیم را به خاطر می آورم هر سال کودکیم را، زمانی که پدرم موهایش رو به سفیدی نرفته بود و مادرم چشم هایش ضریح تو را بدو ورود به مشهد به نظاره می نشست و اشک شوق می ریخت.
خودم را که از بین جمعیت عاشقت به صحن اسماعیل طلایی می رسانم، خیالم را افتان و خیزان از میان جمعیت به پنجره فولادت گره می زنم، اینجا همان جایی است که سال های سال است دلم را، آبرویم را و هزاران حرف نگفته ام را در گره ای سبز دخیل کرده ام.
حرف های نگفته ام را در راه رسیدن به ضریحت مرور می کنم، من که بارها جلوی همین ضریح اشک ریخته ام و از ضامن آهو خواسته ام که مرا نیز به خاطر همه گناهانم در پیشگاه باری تعالی ضمانت کند باز هم با کوله باری از گناه، نادم و پشیمان بازگشته ام و از صمیم قلب می خواهم که ضامن چشمان اشکبارم شوی.
عطر حرم مشامم را نوازش می دهد و آرام آرام، آرامشش دلم را می رباید، همچو معشوقی دردمند، دست نیاز به سوی بنده خاص خالق بی نیاز دراز می کنم و به نوای ندامت ندا می دهم رضا جان! من آمده ام، من همانم، بی پناهی که پناه می خواهد، نیازمندی که در طلب رفع نیاز آمده است و آرام آرم زمزمه می کنم آمده ام ای شاه، پناهم بده...
آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده، خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان، دور مران از دَر و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم، إذن به یک لحظه نگاهم بده
لشگر شیطان به کمین من است، بی کسم ای شاه پناهم بده
در شب اول که به قبرم نهند، نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی، جمله حاجات مرا هم بده.
خبرنگار و انتشار دهنده: نجمه حسنی*
3029
کپی شد