به گزارش ایرنا، آفتاب صبح زمستانی اسفند همه جای شهر کرمان را گرفته بود، اهالی شهر در جستجوی معاشی حلال در حال تکاپو و رفت و آمد بودند، تصمیم خودم را گرفته بودم، ماه ها بود که فکر نوشتن گزارشی میدانی در مورد تکدی گری، فکرم را مشغول خود کرده بود.
یقین دارم تمام لحظاتی که به این گزارش فکر می کردم، مصمم بودم اما زمانی که با لباس گدایی و گریم در میدان اصلی شهرمان از خودرو پیدا شدم، دلم ریخت، با خودم گفتم این چه کاریه یعنی نمی شد این گزارش را ذهنی بنویسی، حالا من بودم و دلهره و البته خجالت، در کمتر از چند لحظه به اهدافم برای نوشتن این گزارش فکر کردم، من مصمم بودم چهره شهرم را با شفاف سازی از وجود متکدیان پاک کنم، برای همین به خدا توکل کردم و برای اینکه خجالت را از خود دور کنم، خودم را یک گدا تصور کردم و با این دید چندی بعد خود را جلوی یک زن یافتم که از او کمک می خواست، خانم کمک نمی کنی؟
زن نگاهی به چهره رنجورم انداخت و دستش را به سمت کیفش برد و یک پانصد تومانی را کف دستم گذاشت.
اینجا میدان آزادی، اصلی ترین میدان شهر کرمان است، ساعت حدود 9 صبح بود، ورود به میدان، یک زن تبعه پاکستان با فرزند خردسالش نشسته بودند، کنارش رفتم و برای اینکه کمی از اوضاع و احوال کارش مطلع شوم از او خواستم کنارش بنشینم اما او اجازه نداد و گفت اگر از اینجا نروی می گویم، کتکت بزنند و من فرار را به قرار ترجیح دادم.
آنطرف میدان، زنی دیگر از تبعه پاکستان با فرزندش نشسته بود، پسر بچه ای حدود یک ساله روی بغل زن، این طرف و آنطرف می رفت و گریه می کرد و زن قادر به آرام کردنش نبود، خودم را به او رساندم و پرسیدم، می تونم اینجا بنشینم؟ و زن با تکان دادن سر تایید کرد.
گوشه پیاده رو روی زمین نشستم؛ حس و حال عجیبی داشت از این پایین دنیا طور دیگری بود، از او پرسیدم من تازه به این شهر آمده ام، کجا برای کار کردن مناسب تر است؟ و او گفت همینجا خوبه، جلوی بیمارستان ها و سر چهارراه ها هم خوب میشه کار کنی.
به او گفتم اینجا بنشینم چه قدر در می آورم؟ و او گفت تا شب حدود سی تا چهل هزار تومان اما اگر راه بروی و جلوی مردم دست دراز کنی بیشتر هم می شود.
از او پرسیدم پس چرا نشسته ای و او گفت اگر راه بیفتم ممکن است مرا دستگیر و بچه ام را از من جدا کنند.
از کنار او که حالا با سختی بچه اش را می خواباند، بلند شدم و به ضلع شمالی میدان رفتم، دختر بچه ای هفت یا هشت ساله با چادر مشکی در حاشیه مسیر نشسته بود، کنارش رفتم و از او پرسیدم، من هم می تونم اینجا کنار تو کار کنم؟ و دخترک شانه هایش را به نشانه بی اعتنایی بالا انداخت، این شروع و سوژه خوبی برای من بود.
کنارش رفتم و روی زمین کنار دخترک نشستم، دخترک چهره ای آفتاب سوخته و دستانی کثیف داشت از او پرسیدم، اسمت چیست؟ و او پاسخ داد 'سکینه'، پرسیدم چند سالت است و او باز هم شانه هایش را بالا انداخت به او گفتم من تازه به این شهر آمده ام، به من یاد می دهی چگونه کار کنم و او بعد از کمی سکوت سرش را به علامت تایید تکان داد.
او هم تبعه پاکستان بود این را از ظاهرش می شد فهمید، پرسیدم سکینه، بهتر نیست راه برویم و کار کنیم و سکینه در جواب گفت، الان نمی شود می گیرنمان. گفتم پس من کمی راه می روم و جلوی مردم را می گیرم ببینم چه می شود، قبل از آمدنم به میدان با فرماندار کرمان برای انجام این گزارش هماهنگ کرده بودم برای همین به راه افتادم، سکینه با چشم های کوچک و سیاهش مرا نگاه می کرد.
جلوی هر کسی که از آن مسیر می گذشت، دستم را دراز می کردم و می گفتم، خانم، آقا کمک نمی کنید؟ و دوباره تکرار می کردم، مردم با عکس العمل های مختلف از کنارم می گذشتند، برخی هم که دل نازک تری داشتند، دست به جیب می شدند.
حدود یک ساعت می گذشت و من حالا بیشتر از پنج هزار تومان کار کردم بودم، سکینه از دیدن این نوع کار کردن من ترغیب شد و او هم کمی آنطرف تر شروع به گدایی کرد.
آنچه توجهم را به خود جلب کرده بود، شنیدن این جمله بود که بعد از کمک خواستن از مردم به شیوه های مختلف از زبان آنها شنیدم، 'یکی نیست به خودم کمک کنه'، 'من خودم محتاج کمکم' و ...
کم کم راه افتاده بودم، حالا با کمی روانشناسی می شد تا حدودی حدس زد، دستم را جلوی چه کسی و با چه ادبیاتی دراز کنم. کمی جلوتر پیرزنی با چهره ای نورانی، آهسته آهسته عرض میدان را به سمت ایستگاه اتوبوس ها می گذشت، به سمتش رفتم و دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم، خانم کمک نمی کنی؟ و زن از کنارم گذشت؛ دوباره به سمتش رفتم و گفتم خانم کمک نمی کنی؟ پیرزن نگاهی به من انداخت و گفت، من بیماری در بیمارستان شفا دارم از بیمارستان تا اینجا هفتصد تومان کرایه تاکسی داده ام، حالا سیصد تومان دیگر دارم به تو کمک کنم یا با اتوبوس به خانه بروم؟ تا برای فرزندم که بیمار است سوپ درست کنم، دلش پر از درد بود، اشک در چشمانش حلقه زد، نگاهم کرد و از کنارم دور شد.
دور و برم را نگاه کردم و به سمتش رفتم و یکی از هزار تومانی هایی را که از مردم گرفته بودم در مشتش فرو کردم و بلافاصله از کنارش دور شدم.
فکرم را خیلی مشغول کرد، آن زن با این همه احتیاج و فقر حاضر نشده بود دستش را به سمت دیگران دازار کند.
کنار سکینه برگشتم، سرش را پایین انداخته بود، کمی که جلوتر رفتم او در حال صحبت کردن با موبایل بود، صحبتش که تمام شد از او پرسیدم با چه کسی حرف می زدی و او گفت با پدرم، گفتم پدرت کجاست؟ گفت در خانه می ماند، پرسیدم بیمار است؟ و او پاسخ داد، نه!
برایم جای سئوال بود، چرا پدرش خود برای گدایی نمی آید و فرزندش را می فرستند و البته پاسخ این سئوال بس روشن است، بارها مظلوم نمایی کودکانه ای خودم را که محکم بر این اعتقادم نباید به متکدیان کمک کرد، تحت تاثیر قرار داده بود.
نزدیک ظهر بود، من و سکینه حالا با هم دوست شده بودیم دوباره گوشی تلفن سکینه زنگ خورد، پدرش بود، بعد از اینکه صحبتش تمام شد از او پرسیدم چه کسی بود و او گفت پدرم، گفتم چرا اینقدر به تو زنگ می زند و او گفت، سراغ مادر، برادرها و خواهرم را می گیرد، پرسیدم مگر آنها هم اینجا هستند و او پاسخ داد بله آنطرف میدان.
جالب بود حالا برای اینکه با لباس مبدل به تهیه این گزارش اقدام کرده بودم، مصمم تر بودم،
هنوز زمانی از صحبت های من و سکینه نمی گذشت که 2 زن بچه بغل و یک پسر بچه کنار سکینه آمدند و با هم صحبت کردند و رفتند.
من از سکینه فاصله گرفتم و بعد از رفتن آنها از او پرسیدم آنها که بودند؟ و او پاسخ داد مادر، خواهر و 2 برادرم بودند، آنها هم اطراف همین میدان کار می کنند.
گفتم سکینه هر روز چقدر کار می کنی؟ و او گفت اگر سر چهار راه برویم حدود 100 هزار تومن و بیشتر و اگر بنشینیم خیلی کمتر.
با خودم حساب کردم، مادر، خواهر، 2 برادر و خود سکینه حتی اگر روزی 50 هزار تومان کار کنند ماهانه بیش از هفت میلیون خواهد بود حال آنکه خود این افراد می گویند بیشتر هم می شود.
چهره مظلوم کودکان و متکدیان را پیش چشمم مجسم کردم من هم بارها تحت تاثیر رفتار و نگاه مظلومانه شان قرار گرفته بودم و به آنها کمک کرده بودم در واقع به افرادی که چندین برابر من و امثال من درآمد دارند.
صدای اذان ظهر بلند شد و من مات و مبهوت، میدان آزادی را به مقصد خیابان شریعتی کرمان ترک کردم، کمی جلوتر کنار یک دیوار روی زمین نشستم تا کمی فکر کنم، نگاهم به شیار موزاییک پیاده روها و کفش های عابران پیاده که از جلویم می گذشتند دوخته شده بود، مردم از کنارم با عجله رد می شدند و برخی ته مانده کرایه تاکسی یا بیشتر از آن را روی چادرم می گذاشتند.
برایم جالب بود، شهر من امروز در حال تغییرات زیربنایی و اصولی است که اگر اعتبارات خوبی به آن تزریق می شد زودتر از زمان مقرر به پایان می رسید، اما همین مردم به اتباع بیگانه ای که اکثرا آنها بدون مجوز مهمان خوان و سفرهای زندگی آنها هستند کمک می کنند اما برای رونق شهر خود از پرداخت عوارض عاجزند.
حالا علاوه بر اینکه از رفتار مردم شهرم متعجب بودم، از اینکه می توانستم با یافته های میدانی خود، دوستان و همشهری هایم را آگاه کنم احساس خرسندی می کردم.
ساعت از سه بعدازظهر گذشته بود، کمی بعد با همسرم که همیشه در تهیه گزارش ها یاریم می کند، قرار گذاشتم و در یکی از کوچه های اطراف بلوار جمهوری سوار خودرو او شدم.
با خودم حساب و کتابی کردم، با احتساب هزار تومانی که به آن پیرزن داده بودم، مردم حدود چهل هزار تومان به من داده بودند.
همان شب در حاشیه بلوار، همسرم کنار رفتگری که حوالی منزل ما را جارو می کرد، ایستاد و از من خواست پول ها را به او بدهم، اول فکر کردم شاید ناراحت شود اما زمانی که پول ها گرفت برق شادی را در چشمانش دیدم.
من می دانستم کارگران فضای سبز و تنظیف شهرداری کرمان، چند ماه یک بار آنهم حدود هشتصد تومان حقوق می گیرند، اما کمتر به آن توجه کرده بودم.
فرماندار کرمان نیز در این زمینه از تکدی گری به عنوان معضل و بزه اجتماعی که گریبان گیر جوامع بزرگ شهری شده است یاد کرد و افزود: نحوه صحیح و کارشناسی شده برخورد با این ناهنجاری باید مد نظر قرار گیرد.
محمدعلی توحیدی در گفت و گو با خبرنگار ایرنا تصریح کرد: بیشتر افرادی که به تکدی گری می پردازند افراد حرفه ای و سود جو هستند که از عواطف پاک و احساسات مردم خیر اندیش سوء استفاده می کنند.
وی ادامه داد: تعداد اندکی از متکدیان نیازمند واقعی هستند که به وسیله نهادهای حمایتی همچون کمیته امداد امام خمینی (ره) و بهزیستی شناسایی می شوند و مورد حمایت قرار می گیرند.
توحیدی اضافه کرد :متکدیان سودجو به بهانه های مختلف و از روش های گوناگونی همچون پاک کردن شیشه اتومبیل ها، دست فروشی، فال گیری و دیگر روش های مرسوم اقدام به تکدی گری می کنند.
وی افزود: برخورد عاطفی و دلسوزانه مردم که از نیت پاک آنها سرچشمه می گیرد، موجب افزایش تکدی گری و فرصت طلبی این سودجویان می شود.
وی تکدی گری و معضل کودکان خیابانی را عاملی در بروز بیماری های واگیردار، نازیبا شدن چهره شهر و حتی افزایش سرقت های خیابانی دانست و تصریح کرد: رسیدگی به امور متکدیان و جمع آوری آنها وظیفه شهرداری، اداره کل اتباع بیگانه، مهاجرین، کمیته امداد، بهزیستی، سازمان های مردم نهاد و موسسات خیریه شناسنامه دار است.
فرماندار کرمان از مردم خواست به منظور کمک به افراد نیازمند به سازمان ها و نهادهایی همچون کمیته امداد امام خمینی (ره) و موسسات خیریه مراجعه کنند و از کمک کردن به متکدیان و کودکان خیابانی به طور قاطع پرهیز کنند.
همچنین مدیر اجراییات و امور انتظامی شهرداری کرمان گفت: طی 10 ماهه گذشته 577 متکدی در شهر کرمان دستگیر شده اند که حدود 298 نفر از این تعداد تبعه پاکستان و افغانستان هستند.
علی کردی افزود: 182 و 98 نفر از متکدیان شهر کرمان در 10 ماه گذشته به ترتیب مرد و زن ایرانی هستند.
وی تاکید کرد: 13 نفر از متکدیان مرد دستگیر شده در 10 ماه گذشته با دستور قضایی به کمپ ماده 16 معرفی و و سه نفر نیز با دستور قضایی زندانی و مابقی اخذ با تعهد و ضمانت آزاد شده اند.
کردی ادامه داد: 10 نفر از زنان متکدی شهر کرمان نیز در این مدت طبق دستور قضایی وارد کمپ ماده 16 و سه نفر از افراد که دارای سابقه با دستور قضایی زندانی شدند.
وی گفت: متکدیان غیرمجاز اتباع خارجی نیز تحویل امور اتباع شدند.
با آرزوی شهری بدون متکدی ...
خبرنگار: نجمه حسنی ** انتشار دهنده : رسول محمدحسنی
3029 /3028
یقین دارم تمام لحظاتی که به این گزارش فکر می کردم، مصمم بودم اما زمانی که با لباس گدایی و گریم در میدان اصلی شهرمان از خودرو پیدا شدم، دلم ریخت، با خودم گفتم این چه کاریه یعنی نمی شد این گزارش را ذهنی بنویسی، حالا من بودم و دلهره و البته خجالت، در کمتر از چند لحظه به اهدافم برای نوشتن این گزارش فکر کردم، من مصمم بودم چهره شهرم را با شفاف سازی از وجود متکدیان پاک کنم، برای همین به خدا توکل کردم و برای اینکه خجالت را از خود دور کنم، خودم را یک گدا تصور کردم و با این دید چندی بعد خود را جلوی یک زن یافتم که از او کمک می خواست، خانم کمک نمی کنی؟
زن نگاهی به چهره رنجورم انداخت و دستش را به سمت کیفش برد و یک پانصد تومانی را کف دستم گذاشت.
اینجا میدان آزادی، اصلی ترین میدان شهر کرمان است، ساعت حدود 9 صبح بود، ورود به میدان، یک زن تبعه پاکستان با فرزند خردسالش نشسته بودند، کنارش رفتم و برای اینکه کمی از اوضاع و احوال کارش مطلع شوم از او خواستم کنارش بنشینم اما او اجازه نداد و گفت اگر از اینجا نروی می گویم، کتکت بزنند و من فرار را به قرار ترجیح دادم.
آنطرف میدان، زنی دیگر از تبعه پاکستان با فرزندش نشسته بود، پسر بچه ای حدود یک ساله روی بغل زن، این طرف و آنطرف می رفت و گریه می کرد و زن قادر به آرام کردنش نبود، خودم را به او رساندم و پرسیدم، می تونم اینجا بنشینم؟ و زن با تکان دادن سر تایید کرد.
گوشه پیاده رو روی زمین نشستم؛ حس و حال عجیبی داشت از این پایین دنیا طور دیگری بود، از او پرسیدم من تازه به این شهر آمده ام، کجا برای کار کردن مناسب تر است؟ و او گفت همینجا خوبه، جلوی بیمارستان ها و سر چهارراه ها هم خوب میشه کار کنی.
به او گفتم اینجا بنشینم چه قدر در می آورم؟ و او گفت تا شب حدود سی تا چهل هزار تومان اما اگر راه بروی و جلوی مردم دست دراز کنی بیشتر هم می شود.
از او پرسیدم پس چرا نشسته ای و او گفت اگر راه بیفتم ممکن است مرا دستگیر و بچه ام را از من جدا کنند.
از کنار او که حالا با سختی بچه اش را می خواباند، بلند شدم و به ضلع شمالی میدان رفتم، دختر بچه ای هفت یا هشت ساله با چادر مشکی در حاشیه مسیر نشسته بود، کنارش رفتم و از او پرسیدم، من هم می تونم اینجا کنار تو کار کنم؟ و دخترک شانه هایش را به نشانه بی اعتنایی بالا انداخت، این شروع و سوژه خوبی برای من بود.
کنارش رفتم و روی زمین کنار دخترک نشستم، دخترک چهره ای آفتاب سوخته و دستانی کثیف داشت از او پرسیدم، اسمت چیست؟ و او پاسخ داد 'سکینه'، پرسیدم چند سالت است و او باز هم شانه هایش را بالا انداخت به او گفتم من تازه به این شهر آمده ام، به من یاد می دهی چگونه کار کنم و او بعد از کمی سکوت سرش را به علامت تایید تکان داد.
او هم تبعه پاکستان بود این را از ظاهرش می شد فهمید، پرسیدم سکینه، بهتر نیست راه برویم و کار کنیم و سکینه در جواب گفت، الان نمی شود می گیرنمان. گفتم پس من کمی راه می روم و جلوی مردم را می گیرم ببینم چه می شود، قبل از آمدنم به میدان با فرماندار کرمان برای انجام این گزارش هماهنگ کرده بودم برای همین به راه افتادم، سکینه با چشم های کوچک و سیاهش مرا نگاه می کرد.
جلوی هر کسی که از آن مسیر می گذشت، دستم را دراز می کردم و می گفتم، خانم، آقا کمک نمی کنید؟ و دوباره تکرار می کردم، مردم با عکس العمل های مختلف از کنارم می گذشتند، برخی هم که دل نازک تری داشتند، دست به جیب می شدند.
حدود یک ساعت می گذشت و من حالا بیشتر از پنج هزار تومان کار کردم بودم، سکینه از دیدن این نوع کار کردن من ترغیب شد و او هم کمی آنطرف تر شروع به گدایی کرد.
آنچه توجهم را به خود جلب کرده بود، شنیدن این جمله بود که بعد از کمک خواستن از مردم به شیوه های مختلف از زبان آنها شنیدم، 'یکی نیست به خودم کمک کنه'، 'من خودم محتاج کمکم' و ...
کم کم راه افتاده بودم، حالا با کمی روانشناسی می شد تا حدودی حدس زد، دستم را جلوی چه کسی و با چه ادبیاتی دراز کنم. کمی جلوتر پیرزنی با چهره ای نورانی، آهسته آهسته عرض میدان را به سمت ایستگاه اتوبوس ها می گذشت، به سمتش رفتم و دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم، خانم کمک نمی کنی؟ و زن از کنارم گذشت؛ دوباره به سمتش رفتم و گفتم خانم کمک نمی کنی؟ پیرزن نگاهی به من انداخت و گفت، من بیماری در بیمارستان شفا دارم از بیمارستان تا اینجا هفتصد تومان کرایه تاکسی داده ام، حالا سیصد تومان دیگر دارم به تو کمک کنم یا با اتوبوس به خانه بروم؟ تا برای فرزندم که بیمار است سوپ درست کنم، دلش پر از درد بود، اشک در چشمانش حلقه زد، نگاهم کرد و از کنارم دور شد.
دور و برم را نگاه کردم و به سمتش رفتم و یکی از هزار تومانی هایی را که از مردم گرفته بودم در مشتش فرو کردم و بلافاصله از کنارش دور شدم.
فکرم را خیلی مشغول کرد، آن زن با این همه احتیاج و فقر حاضر نشده بود دستش را به سمت دیگران دازار کند.
کنار سکینه برگشتم، سرش را پایین انداخته بود، کمی که جلوتر رفتم او در حال صحبت کردن با موبایل بود، صحبتش که تمام شد از او پرسیدم با چه کسی حرف می زدی و او گفت با پدرم، گفتم پدرت کجاست؟ گفت در خانه می ماند، پرسیدم بیمار است؟ و او پاسخ داد، نه!
برایم جای سئوال بود، چرا پدرش خود برای گدایی نمی آید و فرزندش را می فرستند و البته پاسخ این سئوال بس روشن است، بارها مظلوم نمایی کودکانه ای خودم را که محکم بر این اعتقادم نباید به متکدیان کمک کرد، تحت تاثیر قرار داده بود.
نزدیک ظهر بود، من و سکینه حالا با هم دوست شده بودیم دوباره گوشی تلفن سکینه زنگ خورد، پدرش بود، بعد از اینکه صحبتش تمام شد از او پرسیدم چه کسی بود و او گفت پدرم، گفتم چرا اینقدر به تو زنگ می زند و او گفت، سراغ مادر، برادرها و خواهرم را می گیرد، پرسیدم مگر آنها هم اینجا هستند و او پاسخ داد بله آنطرف میدان.
جالب بود حالا برای اینکه با لباس مبدل به تهیه این گزارش اقدام کرده بودم، مصمم تر بودم،
هنوز زمانی از صحبت های من و سکینه نمی گذشت که 2 زن بچه بغل و یک پسر بچه کنار سکینه آمدند و با هم صحبت کردند و رفتند.
من از سکینه فاصله گرفتم و بعد از رفتن آنها از او پرسیدم آنها که بودند؟ و او پاسخ داد مادر، خواهر و 2 برادرم بودند، آنها هم اطراف همین میدان کار می کنند.
گفتم سکینه هر روز چقدر کار می کنی؟ و او گفت اگر سر چهار راه برویم حدود 100 هزار تومن و بیشتر و اگر بنشینیم خیلی کمتر.
با خودم حساب کردم، مادر، خواهر، 2 برادر و خود سکینه حتی اگر روزی 50 هزار تومان کار کنند ماهانه بیش از هفت میلیون خواهد بود حال آنکه خود این افراد می گویند بیشتر هم می شود.
چهره مظلوم کودکان و متکدیان را پیش چشمم مجسم کردم من هم بارها تحت تاثیر رفتار و نگاه مظلومانه شان قرار گرفته بودم و به آنها کمک کرده بودم در واقع به افرادی که چندین برابر من و امثال من درآمد دارند.
صدای اذان ظهر بلند شد و من مات و مبهوت، میدان آزادی را به مقصد خیابان شریعتی کرمان ترک کردم، کمی جلوتر کنار یک دیوار روی زمین نشستم تا کمی فکر کنم، نگاهم به شیار موزاییک پیاده روها و کفش های عابران پیاده که از جلویم می گذشتند دوخته شده بود، مردم از کنارم با عجله رد می شدند و برخی ته مانده کرایه تاکسی یا بیشتر از آن را روی چادرم می گذاشتند.
برایم جالب بود، شهر من امروز در حال تغییرات زیربنایی و اصولی است که اگر اعتبارات خوبی به آن تزریق می شد زودتر از زمان مقرر به پایان می رسید، اما همین مردم به اتباع بیگانه ای که اکثرا آنها بدون مجوز مهمان خوان و سفرهای زندگی آنها هستند کمک می کنند اما برای رونق شهر خود از پرداخت عوارض عاجزند.
حالا علاوه بر اینکه از رفتار مردم شهرم متعجب بودم، از اینکه می توانستم با یافته های میدانی خود، دوستان و همشهری هایم را آگاه کنم احساس خرسندی می کردم.
ساعت از سه بعدازظهر گذشته بود، کمی بعد با همسرم که همیشه در تهیه گزارش ها یاریم می کند، قرار گذاشتم و در یکی از کوچه های اطراف بلوار جمهوری سوار خودرو او شدم.
با خودم حساب و کتابی کردم، با احتساب هزار تومانی که به آن پیرزن داده بودم، مردم حدود چهل هزار تومان به من داده بودند.
همان شب در حاشیه بلوار، همسرم کنار رفتگری که حوالی منزل ما را جارو می کرد، ایستاد و از من خواست پول ها را به او بدهم، اول فکر کردم شاید ناراحت شود اما زمانی که پول ها گرفت برق شادی را در چشمانش دیدم.
من می دانستم کارگران فضای سبز و تنظیف شهرداری کرمان، چند ماه یک بار آنهم حدود هشتصد تومان حقوق می گیرند، اما کمتر به آن توجه کرده بودم.
فرماندار کرمان نیز در این زمینه از تکدی گری به عنوان معضل و بزه اجتماعی که گریبان گیر جوامع بزرگ شهری شده است یاد کرد و افزود: نحوه صحیح و کارشناسی شده برخورد با این ناهنجاری باید مد نظر قرار گیرد.
محمدعلی توحیدی در گفت و گو با خبرنگار ایرنا تصریح کرد: بیشتر افرادی که به تکدی گری می پردازند افراد حرفه ای و سود جو هستند که از عواطف پاک و احساسات مردم خیر اندیش سوء استفاده می کنند.
وی ادامه داد: تعداد اندکی از متکدیان نیازمند واقعی هستند که به وسیله نهادهای حمایتی همچون کمیته امداد امام خمینی (ره) و بهزیستی شناسایی می شوند و مورد حمایت قرار می گیرند.
توحیدی اضافه کرد :متکدیان سودجو به بهانه های مختلف و از روش های گوناگونی همچون پاک کردن شیشه اتومبیل ها، دست فروشی، فال گیری و دیگر روش های مرسوم اقدام به تکدی گری می کنند.
وی افزود: برخورد عاطفی و دلسوزانه مردم که از نیت پاک آنها سرچشمه می گیرد، موجب افزایش تکدی گری و فرصت طلبی این سودجویان می شود.
وی تکدی گری و معضل کودکان خیابانی را عاملی در بروز بیماری های واگیردار، نازیبا شدن چهره شهر و حتی افزایش سرقت های خیابانی دانست و تصریح کرد: رسیدگی به امور متکدیان و جمع آوری آنها وظیفه شهرداری، اداره کل اتباع بیگانه، مهاجرین، کمیته امداد، بهزیستی، سازمان های مردم نهاد و موسسات خیریه شناسنامه دار است.
فرماندار کرمان از مردم خواست به منظور کمک به افراد نیازمند به سازمان ها و نهادهایی همچون کمیته امداد امام خمینی (ره) و موسسات خیریه مراجعه کنند و از کمک کردن به متکدیان و کودکان خیابانی به طور قاطع پرهیز کنند.
همچنین مدیر اجراییات و امور انتظامی شهرداری کرمان گفت: طی 10 ماهه گذشته 577 متکدی در شهر کرمان دستگیر شده اند که حدود 298 نفر از این تعداد تبعه پاکستان و افغانستان هستند.
علی کردی افزود: 182 و 98 نفر از متکدیان شهر کرمان در 10 ماه گذشته به ترتیب مرد و زن ایرانی هستند.
وی تاکید کرد: 13 نفر از متکدیان مرد دستگیر شده در 10 ماه گذشته با دستور قضایی به کمپ ماده 16 معرفی و و سه نفر نیز با دستور قضایی زندانی و مابقی اخذ با تعهد و ضمانت آزاد شده اند.
کردی ادامه داد: 10 نفر از زنان متکدی شهر کرمان نیز در این مدت طبق دستور قضایی وارد کمپ ماده 16 و سه نفر از افراد که دارای سابقه با دستور قضایی زندانی شدند.
وی گفت: متکدیان غیرمجاز اتباع خارجی نیز تحویل امور اتباع شدند.
با آرزوی شهری بدون متکدی ...
خبرنگار: نجمه حسنی ** انتشار دهنده : رسول محمدحسنی
3029 /3028
کپی شد