به گزارش ایرنا، حسین پسر غلامحسین، می دانم میهمان داری و خودت را برای دیدار یار مهیا می کنی، حسین یوسف الهی می دانم دلت برای دیدن همرزم و همسنگرت تنگ شده، اما ما هم دلتنگم، گلویم بغض، آسمانم برف و دلم یک عالمه حرف دارد، حرف هایی که هر جمعه زیر گلدسته های مسجد صاحب الزمان (عج) دم گوش تو، شهید مغفوری و حاج حسین بادپا زمزمه می کردم.
حرف هایی که چون بغض پنجه در گلویم انداخته است و اشک هایی که امانم را بریده اند، حسین جان، می دانم بعد از سالها خرسند وصال یاری، می دانم راه را آب زده ای که یارت برسد، اما ما هم داغداریم و دلتنگ، ما هم بی قرار یاریم، یاری که با رفتار و کردار نیکش ما را مبهوت خود کرد و رفت و تازه بعد از رفتنش فهمیدیم چه کسی را داشتیم و چه ارزشی را از دست دادیم.
قاسم قاسم، حسین، حسین آقا صدای مرا می شنوی، تو که همدم و همراز خوبی بودی، هر زمان که از دنیا و بی مهری هایش به تنگ می آمدم، به زیر گلدسته های مسجد صاحب الزمان (عج) کرمان پناه می آوردم و تو، عبدالمهدی مغفوری و حاج حسین بادپا سه یار قدیمی بودید که درد دل هایم را می شنیدید و اشک هایم را پاک می کردید، حالا چرا دلم را آرام نمی کنی، چرا نمی گویی حاج قاسم بر می گردد.
حسین آقا، بسی دلتنگم و غصه دارم، حسین جان، داغدار قاسمیم و دلتنگش، حسین فقط خدا می داند که چه قدر داغش کمرشکن و سنگین است.
حسین آقا، یادت هست هر زمان به حاج قاسم چیزی را می گفتی و او چراییش را می پرسید می گفتی، چون حسین پسر غلامحسین می گوید، و حاجی به تو اعتماد می کرد و بعدها هزاران بار گفت از اعتمادم به حسین پشیمان نشدم، حسین پسر غلامحسین، حالا این را من می گویم، من که حالا یک قاسمم، حاج قاسم سلیمانی، قسم به قطره قطره خونتان انتقام خواهیم گرفت از تمام دژخیمانی که درد بر دلمان نهادند.
قسم می خورم که هر یک از ما در هر لباس و جایگاهی بعد از این یک قاسم سلیمانی باشیم، فرقی نمی کند خبرنگارم یا رزمنده، پزشکم یا مهندس، قسم می خورم بعد از این هر کس در حوزه فعالیتش آنگونه عمل کند که بصیرت عمارگونه ای در کشور رقم بخورد، همانطور که رهبر و مقتدایم گفته است.
حسین حالا قرار است، پیکر پاک رفیقت را بر دوشمان تا قرارگاه دلها همراهی کنیم و بعد از این قرارمان همان جمعه ها، دعای ندبه یا هر زمان که دلتنگ شدم، دوباره می آیم و کنارتان می نشینم و از دنیا برایت گلایه می کنم و زار می گریم و تو، عبدالمهدی مغفوری و حاج حسین بادپا و سردارمان آرامم کنید و بشارتم بدهید "وعده الله الصدق" و من دوباره در حالی که اشک هایم را پاک می کنم صلابت کوههای سر به فلک کشیده مسجد صاحب الزمان را می نگرم و قلبم آرام می گیرد.
قاسم قاسم، حسین، صدای مرا می شنوی حسین جان ...