ندا دختری جوان است که زندگی را از ۹ سالگی به دلیل زمین خوردن در مدرسه و وارد آمدن ضربه به سر و بعد از آن رو شدن یک بیماری مادرزادی با درد و ناتوانی تجربه کرده، دردی که فقر و ناتوانی مالی آن را دو چندان و تشدید کرده است.

زنگ تلفنم به صدا درآمد، گوشی را که جواب دادم صدای منقطع دختری جوان از آن سوی خط مرا با اسم فامیل خطاب کرد، دخترک بریده بریده گفت: خانم به کمک شما احتیاج دارم شما را یکی از دوستان در کمیته امداد به من معرفی کرده است.

سلامش را پاسخ گفتم و از او خواستم واضح بگوید چه کاری از دست من برمی آید؛ ندا گفت به من گفته اند اگر شما گزارشی در مورد زندگی من بنویسید خیرین برای کمک به من می آیند.

از او پرسیدم مشکلت چیست؟ و ندا عقده چندین و چند ساله اش را باز کرد، خیلی بریده بریده و ناقص حرف می زد برای همین از او خواستم آدرس منزلش را بدهد تا از نزدیک او را ملاقات کنم.

فردای همان روز برای ملاقات ندا عازم یکی از مناطق پایین شهر کرمان شدم، بعد از کمی معطلی سرانجام خانه ندا را در انتهای یک کوچه و بالای خانه پدربزرگش یافتم، زنگ در را زدم و بعد از مدتی دختری جوان که آرام آرام و با احتیاط قدم برمی داشت از پله هایی خانه پایین آمد، نگاهش کردم، چشم هایش کمی چپ شده بود، حرکت دست و پایش عادی نبود و حرف زدنش نیز بریده بریده انجام می شد.

او ندا بود همان دختری که از بیماری ای وی ام رنج می برد و دست خالی پدرش مانع از درمان وی شده بود، دختر مرا به خانه شان دعوت کرد و من نیز برای شنیدن درد دل ندا بی معطلی دعوتش را پذیرفتم، خانه محقر ندا خلوت و بی سر و صدا به نظر می رسید کمی بعد خواهر و برادر کوچک ندا هم از اتاق بیرون آمدند.

از ندا که حالا در یک پوشه دنبال مدارک درمانی اش می گشت، از  پدر و مادرش پرسیدم و او پاسخ داد، هر دو کارگری می کنند و الان خانه نیستند.

هوا گرم بود من گوشه ای از اتاق نشستم، خانه کوچکی بود اما اگر درد، بیماری و ناتوانی به ندا امان می توانست کانون گرم خوبی برای اعضای خانواده اش باشد.

در همین افکار دور می زدم که ندا روبرویم نشست و مدارک پزشکی اش را با احتیاط و یک به یک از پوشه بیرون آورد، با اینکه صحبت کردن برای ندا دشوار بود اما تمام سعیش را گذاشته بود که به من بگوید اگر برای انجام جراحی عروق مغزش با دستگاه گامانایف به ترکیه نرود زندگی و سلامتش بیش از این تهدید می شود.

ندا که اشک در چشمانش حلقه شده بود ادامه داد: من چهار مرتبه جراحی باز مغز شده ام دیگر نه بدنم توان انجام اینگونه جراحی را دارد نه پزشک ها می توانند این کار را انجام دهند.

حالا دخترک بعد از گرفتن تایید پزشکان مختلف و همچنین وزارت بهداشت که هزینه درمان وی را با ارز دولتی برای درمان در بیمارستانی در ترکیه فراهم کرده بود سعی داشت ۴۰ میلیون هزینه سفر خود و مادرش را به ترکیه فراهم کند.

ندا می گوید: دستگاه گامانایف در استان هایی مانند تهران نیز وجود دارد اما پزشکان می گویند به دلیل تحریم ها این دستگاه شارژ نشده و نمی توانند در ایران وی را جراحی کنند.

ندا، تند و تند برگه و اسناد مورد تایید پزشکان و وزارت بهداشت را به من نشان می داد و سعی داشت مرا قانع کند که کاری برایش انجام دهم.

نمی دانستم باید چه می کردم، همین طور که سرش پایین بود و دنبال برگه های مختلف برای تکمیل صحبت هایش می گشت، اشک هایش ریخت و صدای لرزان ندا لرزان تر شد.

صدایش کردم، با اکراه سرش را بالا گرفت؛ گفتم ندا جان! چرا گریه می کنی و ندا سرش را پایین انداخت و گفت هر روز دارد حالم بدتر می شود یک مدت بعد از یکی از جراحی هایم توان حرکت و صحبت کردن را از دست دادم، حتی مادرم می گوید یک بار بعد یکی از جراحی ها اطرافیانم را هم نمی شناختم حالا دوباره حرف زدن و راه رفتنم با مشکل مواجه شده حتی چشم هایم دارند چپ می شوند و خوب نمی بینم اما برای هیچ کس مهم نیست من به نهادهای حمایتی هم مراجعه کرده ام حتی به موسسات خیریه اما هیچ کس کاری برای من انجام نمی دهد.

ندا ادامه داد: زندگی را دوست دارم و می خواهم مثل سایر دوستانم درس بخوانم و کار کنم او که مدرک کارشناسی یک رشته دانشگاهی را دارد ادامه داد: مدتی در یک آژانس کار کردم اما به خاطر شرایطم نخواستند با آنها کار کنم.

از ندا خواستم آرامشش را حفظ کند به او قول دادم هر کاری از دستم بر بیایید برای او انجام دهم، خداحافظی کردم و به سمت خانه راه افتادم، ذهنم کاملا درگیر ندا و زندگی اش شده بود امیدوار بودم گزارشی بنویسم تا خیرین را برای کمک به او جذب کنم اما بعد از گذر حدود یک هفته که ندا مجدد زنگ زد هنوز دستم به نوشتن نرفته بود.

از خدا مدد خواستم و همزمان با آغاز نوشتن گزارش به خیرینی که می شناختم زنگ زدم و یکی از آنها پذیرفت که ندا را ملاقات و برای تامین هزینه سفرش با سایر خیرین صحبت کند.

فردای آن روز که با حاج آقا علی شمسی نیا خیر کرمانی به خانه ندا رفتم، وی نیز قول داد در انجمن خیرین مطرح و کمک مالی جمع کند.

همان شب بعد از دیدار مجدد ندا، این مشکل را برای استاندار کرمان پیامک کردم.

حالا یکی از دغدغه های روزمره ام فکر کردن به ندا و چگونگی حل مشکلش شده بود، تا اینکه وزیر کشور را در مشهد به همراه کوتاه قامتان کرمانی ملاقات کردم و نامه ای را از طرف ندا خطاب به وی نوشتم و شماره تلفنم خودم را برای هماهنگی زیر نامه قید کردم بعد از حدود دو هفته، چندین بار از وزارت بهداشت و درمان و دانشگاه علوم پزشکی مشهد با من تماس گرفتند و مشکل ندا را جویا شدند.

حدود یک ماه از این ماجرا می گذشت من طبق گفته ندا می دانستم زمان برای بیماری چون ندا چقدر طلایی است او از زمانی که آزمایش و اقدامات پیش از جراحی را انجام داده بود فقط ۶ ماه زمان داشت که به ترکیه اعزام شود در حالی که اکنون فقط یک ماه و نیم دیگر زمان داشت و طولانی شدن تحقق این مهم یعنی علاوه بر هزینه دوباره تکرار اقدامات قبل عمل، تهدید سلامت این دختر بود.

نمی شد دست روی دست گذاشت، به دکتر تقی زاده روابط عمومی استانداری کرمان زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم وی نیز شماره آقای پاس یکی از پرسنل استانداری را به من داد و من با او تماس گرفتم.

وی مرا متقاعد کرد که در حال پیگیری رفع مشکل ندا است، انگار بعد از تلاش های فراوان خبرهای خوش در راه بود، بعد از چند روز آقای پاس از تامین هزینه سفر ندا و مادرش به ترکیه خبر داد و این خبر به معنی برداشته شدن بار بزرگی از شانه هایم بود.

حدود ساعت ۲۲ بود گوشی را برداشتم، به ندا زنگ زدم و خبر جور شدن هزینه سفرش را به وی اطلاع دادم، ندا از خوشحالی بال در آورده بود او که با آقای پاس از کارکنان استانداری در تماس بود از وی به عنوان فردی نیکوکار یاد کرد. 

چند روز گذشت، زنگ تلفنم به صدا در آمد، صدای بریده بریده ندا از آن طرف خط مرا متوجه حال ناخوشش کرد، از او پرسیدم چیزی شده و ندا گفت: مشکل چشم هایم بیشتر شده از او خواستم خودش را به یک دکتر نشان بدهد اما ندا اکراه داشت بعد از حرف زدن با او متوجه شدم هزینه ویزیت را نمی توان تامین کند برای همین با مسئول روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کرمان تماس گرفتم و عصر همان روز ندا بدون پرداخت وجه ویزیت شد.

بعد از ویزیت دکتر حالش را پرسیدم و ندا دوباره با نگرانی مشکلی را مطرح کرد، او حالا درگیر تامین وثیقه هشت میلیون تومانی سفرش به ترکیه بود مبلغی را که به عنوان وثیقه می خواستند و ندا فقط یک میلیون تومان از آن را داشت که آن را توسط یکی از خیرین برای او گرفته بودم. 

داشتم فکر می کردم، هشت میلیون ندا را چطور فراهم کنم که به یاد یکی از معلمان دوره دبیرستانم افتادم که حالا در یک خیریه کار می کرد، تلفن را برداشتم و به خانم عربپور زنگ زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم، خانم عربپور که زن نیکوکاری است قول داد این مبلغ را فراهم کند و فردای همان روز خبر خوش تهیه این مبلغ را به من داد.

حالا ندا با کمک وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، استانداری کرمان، خیرین و البته تلاش خبرگزاری جمهوری اسلامی عازم ترکیه است، او می رود تا آرزوهای برباد رفته دوران کودکی و جوانیش را با جراحی شدن در یکی از بیمارستان های این کشور باز یابد و همه اینها را مدیون دست هایی است که دست بندگان نیازمند خدا را می بیینند و می گیرند.

و خدایی که در این نزدیکی است... 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.