در این یادداشت آمده است: میگفت: پسر همسایهمان ماهی سه میلیون درآمد دارد. گفتم: چکار میکند؟ گفت: شبی یک عروسی میرود که خانواده عروس فکر میکنند از طایفه داماد است و بالعکس، و آن وسط آنقدر میرقصد تا دو سه تا شاباش پنجاهی میگیرد و شام هم میخورد! این شوخی و جوک فضای مجازی است اما در دنیای واقعی و در همین روزنامهی خودمان، خبری از حقوق نیست اگر هم باشد کفاف کرایه تاکسی را نمیدهد. در مطبها، دفاتر بیمه، شرکتها، فروشگاهها و... هیچ منشی و فروشندهای حقوق نمیگیرد، حداکثر پول بلیط اتوبوس رفت وآمدهایشان تامین میشود.
تعدادی با استرس و اضطراب سر رسیدن 'سد معبر'دستفروشی میکنند شاید آنها از خوشبختهای جوانان امروز باشند. میانبر دیگر هم برای بعضی از جوانان وجود دارد، ستادهای انتخاباتی! راه میانبر است اما اغلب به جایی ختم نمیشود و انتهای این میانبرهم بیکاری است! تعدادی هم با سرمایه خانواده بازی میکنند که در این رکود اقتصادی، تهاش اگر سرمایه به فنا نرود حتما چیزی درنمیآید.
اما تعدادی قلیلی که وصلاند و پارتی دارند، سازمانی، ادارهای، نهادی، چیزی استخدام شدهاند که اگر خیلی پارتی گرده کلفتی داشته باشند پس از چند سال مدیر میشوند! و این گروه خوشبختترین گروه جوانان ایرانیاند که انگشت شمارند.
این قصهی جوانان شاغل ماست! اما قصهی پرغصهی 'بیکاری' و 'جوانان' دردآور و غمبار است. دستهایی که تو جیبهایشان خجالت میکشند، عرق میکنند، بمانند یا بیرون بیایند! این دستها. این فقط بخش کوچکی از حکایت نیروی انسانی جوان و اغلب تحصیل کرده کرمانشاه است که برای گریز و فرار از نگاه هاج و واج و متحیر خانوادهها، ترجیح میدهند از نگاهها، پنهان بمانند. میخوابند و میخوابند، تمام روز را میخوابند و شبها، شبها بیخوابی میکشند، درد میکشند و آه! از زندگی و سرنوشتشان راضی نیستند، به تلنگری عصبانی میشوند و میشکنند.
از همه کس و همه چیز فرار میکنند به کمترین صدایی از جا میپرند، بعضیهایشان نخبههای دوران تحصیل بودهاند، بعضیهایشان قهرمانان ورزشی، حتی عضو تیمهای ملی، غیر از فوتبال، والیبال و یکی دو رشته دیگر! وضع آنها که شعر میگویند و داستان مینویسند دردناک تر است، هی شعرها و قصههایشان تلختر و تلختر میشود. نقاشیهایشان روی کاغذ باطله است! و این غصه هی ادامه دارد و هی تمام نمیشود. نوشتن و گفتن از آمار بیکاری در کرمانشاه که سالهاست سرآمد ایران است، دردی دوا نمیکند که اگر میکرد تا الان باید کرده باشد. نوشتن و گفتن از کم کاری مدیران و نمایندگان هم چاره نیست، که اگر بود تا حالا باید علاج شده باشد این درد لعنتی. حتی گفتن و نوشتن از کارآفرینی هم کاری از پیش نمیبرد مگر تمام بیکاران 'نخبه'اند؟ مگر با نخبگانمان چه کردهایم؟ آنها هم بیکارند! جوانی دوران کارآمدی و شادابی و خلاقیت است، البته اگر 'شغل' و 'کار' باشد! اما با بیکاری این دوران را جوانان ما با افسردگی و کرختی و بی حالی طی میکنند. دههی شصتیهایمان در آستانه 'چهل سالگی'اند. در آستانهی میان سالی. پدران و مادران، والدین جوانان بیکار این سرزمین، اغلب بازنشستگانند! کسانی که عمر را با حقوق بخور و نمیر کارمندی گذراندند و تلاش کردند فرزندانشان تحصیل کنند، هر چه عالیتر بهتر! اما امروز خانههای بازنشستگان پر از مهندس و حتی دکتر بیکار و افسرده است!.
پایان میان سالی و آغاز پیری، نیاز به آرامش دارد، آرامشی که نیست، نگاههای زیرچشمی! آه و افسوس! ناله از روزگار جفاکار! افسوس گذشتهای که صرف خدمت به دیگران شد و فرصتهای از دست رفته برای غلبه بر چالش امروز بیکاری فرزندان، درد زانوهای آتروزی و دندانهای ریختهای که جایگزین ندارند، درد کمر، دردهای استخوانی، معده، سر، قلب، روده و هزار درد دیگر، جسم و جان آنها را درگیر کرده است اما درد فرزندان بیکار در منزل و خانه، درد بزرگ تری است.
دردی که مدام تیر میکشد و جسم و جان و روح را درگیر میکند، دردی که با استامینوفن و دیکلوفناک برای چند لحظه ساکت نمیشود، دردی که شب از روز بزرگ تر میشود و روز بعد بزرگتر از شب قبل!
8066 انتشاردهنده:علی مولوی
تعدادی با استرس و اضطراب سر رسیدن 'سد معبر'دستفروشی میکنند شاید آنها از خوشبختهای جوانان امروز باشند. میانبر دیگر هم برای بعضی از جوانان وجود دارد، ستادهای انتخاباتی! راه میانبر است اما اغلب به جایی ختم نمیشود و انتهای این میانبرهم بیکاری است! تعدادی هم با سرمایه خانواده بازی میکنند که در این رکود اقتصادی، تهاش اگر سرمایه به فنا نرود حتما چیزی درنمیآید.
اما تعدادی قلیلی که وصلاند و پارتی دارند، سازمانی، ادارهای، نهادی، چیزی استخدام شدهاند که اگر خیلی پارتی گرده کلفتی داشته باشند پس از چند سال مدیر میشوند! و این گروه خوشبختترین گروه جوانان ایرانیاند که انگشت شمارند.
این قصهی جوانان شاغل ماست! اما قصهی پرغصهی 'بیکاری' و 'جوانان' دردآور و غمبار است. دستهایی که تو جیبهایشان خجالت میکشند، عرق میکنند، بمانند یا بیرون بیایند! این دستها. این فقط بخش کوچکی از حکایت نیروی انسانی جوان و اغلب تحصیل کرده کرمانشاه است که برای گریز و فرار از نگاه هاج و واج و متحیر خانوادهها، ترجیح میدهند از نگاهها، پنهان بمانند. میخوابند و میخوابند، تمام روز را میخوابند و شبها، شبها بیخوابی میکشند، درد میکشند و آه! از زندگی و سرنوشتشان راضی نیستند، به تلنگری عصبانی میشوند و میشکنند.
از همه کس و همه چیز فرار میکنند به کمترین صدایی از جا میپرند، بعضیهایشان نخبههای دوران تحصیل بودهاند، بعضیهایشان قهرمانان ورزشی، حتی عضو تیمهای ملی، غیر از فوتبال، والیبال و یکی دو رشته دیگر! وضع آنها که شعر میگویند و داستان مینویسند دردناک تر است، هی شعرها و قصههایشان تلختر و تلختر میشود. نقاشیهایشان روی کاغذ باطله است! و این غصه هی ادامه دارد و هی تمام نمیشود. نوشتن و گفتن از آمار بیکاری در کرمانشاه که سالهاست سرآمد ایران است، دردی دوا نمیکند که اگر میکرد تا الان باید کرده باشد. نوشتن و گفتن از کم کاری مدیران و نمایندگان هم چاره نیست، که اگر بود تا حالا باید علاج شده باشد این درد لعنتی. حتی گفتن و نوشتن از کارآفرینی هم کاری از پیش نمیبرد مگر تمام بیکاران 'نخبه'اند؟ مگر با نخبگانمان چه کردهایم؟ آنها هم بیکارند! جوانی دوران کارآمدی و شادابی و خلاقیت است، البته اگر 'شغل' و 'کار' باشد! اما با بیکاری این دوران را جوانان ما با افسردگی و کرختی و بی حالی طی میکنند. دههی شصتیهایمان در آستانه 'چهل سالگی'اند. در آستانهی میان سالی. پدران و مادران، والدین جوانان بیکار این سرزمین، اغلب بازنشستگانند! کسانی که عمر را با حقوق بخور و نمیر کارمندی گذراندند و تلاش کردند فرزندانشان تحصیل کنند، هر چه عالیتر بهتر! اما امروز خانههای بازنشستگان پر از مهندس و حتی دکتر بیکار و افسرده است!.
پایان میان سالی و آغاز پیری، نیاز به آرامش دارد، آرامشی که نیست، نگاههای زیرچشمی! آه و افسوس! ناله از روزگار جفاکار! افسوس گذشتهای که صرف خدمت به دیگران شد و فرصتهای از دست رفته برای غلبه بر چالش امروز بیکاری فرزندان، درد زانوهای آتروزی و دندانهای ریختهای که جایگزین ندارند، درد کمر، دردهای استخوانی، معده، سر، قلب، روده و هزار درد دیگر، جسم و جان آنها را درگیر کرده است اما درد فرزندان بیکار در منزل و خانه، درد بزرگ تری است.
دردی که مدام تیر میکشد و جسم و جان و روح را درگیر میکند، دردی که با استامینوفن و دیکلوفناک برای چند لحظه ساکت نمیشود، دردی که شب از روز بزرگ تر میشود و روز بعد بزرگتر از شب قبل!
8066 انتشاردهنده:علی مولوی
کپی شد