متن کامل این مصاحبه بدین شرح است: شمسی گلمحمدی میناشی بانوی نیک اندیش، خیر مدرسه سازی که عشقش به ایران و ایرانی مثال زدنی است اولین باری که خانم گلمحمدی را دیدم بر می گردد به سال 86 که توسط فرمانداری اسلام آبادغرب برای مراسم کلنگ زنی دبیرستان و پیش دانشگاهی رکسانا میناشی دعوت شده بودم.
سالن مملو از جمعیت بود و خبرنگاران فراوانی هم آمده بودند که همه کنجکاو گفتگو با خانم گلمحمدی بودیم مراسم تمام شد و راهی محل کلنگ زنی شدیم فرصتی دست داد و خودم را به خانم گلمحمدی رساندم بسیار باوقار و شیک، بارانی مشکی پوشیده بودند و لحظه ای نبود که اشک از چشمهایشان سرازیر نشود( بعدها متوجه شدم آن زمان مدت کوتاهی از پرواز رکسانا میناشی تنها فرزند خانم گلمحمدی که در سن 19 سالگی در اثر سانحه دلخراش تصادف ماشین در آمریکا به دیار باقی شتافته بود ... گذشته بود)..با سختی خودم را معرفی کردم و گفتم خبرنگار هستم پرسبدم که چطور از لندن به یک شهر کوچک برای ساختن مدرسه اومدید؟
از دخترش روانشاد رکسانا گفت و آرزوهای رکسانا برای کمک به مناطق محروم و اینکه عاشق ایران بوده است ...خوب یادم نیست که من سوالی پرسیدم یا نه که خانم گلمحمدی گفت دخترم شاعر هم بود ...همین جمله برای دگرگون شدن من کافی بود! خداحافظی کردم.. ادامه مراسم که رفتن سر زمین و کلنگ زنی بود را رها کردم ...آن لحظه هیچ وقت فکر نمی کردم این دیدار باعث ایجاد یک ارتباط عمیق و با دوام می شود ...الان بعد گذشت بیش از 10 سال که دوباره پای صحبت های شمسی گلمحمدی نشستم برای انتشار در هفته نامه عصر باختر هنوز هم شیفته صداقت و ایمان و نیکوکاری اش هستم و آرزویم این است بتوانم روزی ایمان به خدا و نیکوکاری و مهربانی و انسان دوستی را چون او به جا آورم .....)
شمسی گلمحمدی میناشی با ساخت دبیرستان و پیش دانشگاهی رکسانا میناشی در اسلام آبادغرب کار نیک اش را شروع کرد هر چند در این راه متحمل سختی های زیادی شد و حتی منجر به تعویض پیمانکار وقت پروژه شد اما خود می گوید با شنیدن اینکه دختران دبیرستان رکسانا به دانشگاه رفته و ادامه تحصیل داده اند خوشحال هستم پدر من عظیم گلمحمدی اسلام آبادی بود و قسمت این شد که دبیرستان رکسانا را در اسلام آباد بسازم اما هر سال فامیل های من در اصفهان می گویند اگر این مدرسه را در اصفهان می ساختی الان برایت فرش قرمز پهن می کردند و هر سال برایت جشن می گرفتند و ... ‌و...اما راستش من برایم این چیزها مهم نیست اما وقتی شنیدم از بچه های دبیرستان پول شهریه می گیرند ناراحت می شوم چون من قرار بود مدرسه ای بسازم برای نیازمندان نه اینکه پولی از آنها گرفته شود!
می پرسم از تیم های ورزشی که حمایت کردید خبر دارید؟ با کشیدن آهی می گوید آن زمان وقتی آقای هاشم نوروزی رییس وقت آموزش و پرورش پیشنهاد داد که تیم های فوتسال دختران و فوتبال پسران اسلام آبادی حمایت کن راستش با خودم گفتم خدایا چرا من؟ دقیقا حرف اقای نوروزی یادم است که گفت خانم گلمحمدی هیچ کسی حاضر نیست این تیم ها را حمایت کند شما یک فصل حمایت شان کنید چون در اسلام اباد هیچ سرگرمی یا اشتغالی وجود ندارد جوانان افسرده می شوند و خدای ناکرده در دام اعتیاد می افتند ...این شد که قبول کردم اسپانسر آنها شوم و گفتم مطمئن هستم این بچه ها به جایی می رسند فقط باید درست مدیریت شوند ...ذوق زده می گویم بله الان سارا شیربیگی بازیکن تیم رکسانا بهترین گلزن آسیا است و خیلی دیگر از بازیکنان به تیم های مختلف راه پیدا کرده اند ...خانم گلمحمدی آهی می کشد و می گوید بله اما اگر درست مدیریت می کردند الان تیم های دیگری و اسپانسرهای دیگری پیدا می شد که نوجوانان و جوانان اسلام آبادی و استعدادهای دیگری شناسایی شوند.
حالا دیگر کاملا شمسی را بواسطه همراهی و مسافرتهای طولانی با ایشان در کارهای خداپسندانه ای که حتی در کشورهای دیگر انجام داده است می شناسم و خوب می دانم از سیاست بیزار است با این وجود دلیل حمایتش از دکتر حشمت الله فلاحت پیشه در انتخابات نمایندگی مجلس هشتم را جویا می شوم نگاهم می کند و می گوید من وقتی اولین بار برای افتناح مدرسه رکسانا دکتر فلاحت پیشه را دیدم و برای رکسانا چشمهایش پر از اشک شد گفتم حتما این انسان برای کسی که نمی شناسد گریه می کند باید آدم خوبی باشد و فکر می کردم می تواند برای نجات جوانان اسلام اباد از بیکاری و فقر کاری کند و بله حمایتش کردم و اتفاقا قرار بود بعد از پیروزی در انتخابات من حمایت مالی در جهت ساخت کارخانه ای در اسلام ابادغرب داشته باشم که من پبشنهادات خودم را دادم اما دکتر فلاحت پیشه دیگر پیگیر نشدند و ماجرا فراموش شد...
با اندوهی خاص می پرسم ماجرای کتابخانه رکسانا به کجا ختم شد؟ غمگین تر از پیش می گوید هیچ هنوز امروز و فردا می کنند و کتابخانه دارد خاک می خورد ...من ساختمانش را وقف کردم الان باید زمین هم وقف شود تا اگر فردا روزی برای ساختمان اتفاقی افتاد و تخریب شد تبدیل به چیز دیگری نشود و همان کتابخانه رکسانا بماند من که این چیزها را نمی دانستم خود مسئولین وقت این پیشنهاد را به من دادند و الان هم بعد از گذشت بیش از ...سال کتابخانه ساخته شده متروک است بارها از پاریس و دبی به ایران آمدم برای حل مشکل کتابخانه حدود چند ماه پیش توی فرودگاه دبی تصادف کردم و پایم شکست...(میشه ادامه ندیم دیگر خسته ام همینقدر فکر کنم کافی باشد) با گفتن این حرف شمسی به جای تمام مسئولین بی فکر من خجالت زده و شرمگین می شوم ... با خودم می گویم این است دلیل اینکه سرمایه گذاری به کرمانشاه نمی آید وقتی با یک فرد نیکوکار بدون هیچ چشمداشت و هیچ سود و یا خواسته ای ! دار و ندارش را وقف کرده چنین می کنیم وای به دیگران ! افسوس و دریغ ...‌
8066
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.