در این یادداشت آمده است: بیاییم کتاب قاچاق را بشناسیم و نخریم! برخی کتابها روی بساط کتابفروش کنار پیاده روها یا بعضی کتابفروشیها حتما کتابخوانهای حرفهای را متعجب میکند. آثار مکتوبی که دهها سال است منتشر نشدهاند اما با بوی کاغذ نو و تا نخورده میآیند جلو چشمان شما، با همان عنوان و شمایل، آن را گران تر از قیمت پشت جلد در زمان انتشار به شما میفروشند.
کتابهایی در بازار پیدا میشوند که دیگر منتشر نمیشوند یا در نگاه وزارت ارشاد، در لیست ممنوعه جا خوش کردهاند. با این سابقه ذهنی همیشه در انتظار برخورد با این تاراج فرهنگی هستم. برای خرید پیراهنی ساده وارد مغازه میشوم. بعد از انتخاب، مغازه دار، پیراهن را میآورد سنجاقهایش را باز میکند. مقوای داخل آن را که برای تا نخوردن لای پیراهن میگذارند باز میکند. چشمتان روز بد نبیند یک تای پیراهن که باز میشود کاغذ گلاسه اعلاء با لمینت براق روی جلد کتاب «بوف کور» زنده یاد صادق هدایت، بیرون میزند. کاغذی که حتی ذرهای تا نخورده، با همان رنگ آبی و مشکی و ترام قرمزی که عنوان کتاب را نمایان میکند. آرم «موسسه مطبوعاتی امیرکبیر» در قسمتی از جلد خودنمایی میکند، در حالی که نماد این انتشاراتی حدود 40 سال است به «موسسه انتشارات امیرکبیر» تغییر نام داده است.
انگار همین الان از چاپخانههای زیرزمینی درآمده از بس اضافه بر نیاز چاپ کردهاند مازادش را به بازار فرستادهاند تا حتی ذرهای از درآمد انبوه این مافیای ضد فرهنگی از دست نرود. برخی با عنوان کالای قاچاق موافق نیستند و میگویند چه اشکالی دارد این کار به سود فرهنگ است. چگونه؟ وقتی مؤلف، انتشاراتی و بازماندگان از منافع این حوزه سودی نمیبرند چگونه میتوان نام قاچاق بر آن نگذاشت! آن جلد گلاسه براق قاچاق دارد حرف میزند. با تمام سلولهای غمبارش. سخنی از جنس سوداگری بیرحم بر فرهنگ این سرزمین.
در این دهلیز تاریک و ضد فرهنگ، در روز روشن فریاد میزنند که کتاب قاچاق می فروشند اما کسی با آنها کاری ندارد. قوانینی که یا ناقصاند یا سخت گیرانه نیستند. طولانی شدن دادرسی و هزینه آن، عرصه را بر عاشقان فرهنگ مکتوب تنگ کرده، از خیر شکایت میگذرند. سرقت ادبی و قاچاق کتاب، هر دو سر و ته یک مجرای کثیف، پلید و مثل پولشویی ترسناکاند.
گاه کتابهایی تازه منتشر شده راه خود را به بازار قاچاق کج کردهاند که در چاپ اول یا چندم خود در بازار پیدا میشوند اما سود این مافیا آنقدر هست که راسته بازار کتابفروشان بعضا از آن نگذرند. برخی از مدیران انتشاراتیها مشکلات این حوزه را مثل ممنوع کردن چاپ بسیاری از کتابها در دولت احمدینژاد، افزایش تعداد انتشاراتیها، تصمیم شخصی کارگزاران فرهنگی بررسی کتاب در وزارت ارشاد، تشویقهای غیرهدفمند، کمبود انتشاراتی تخصصی و حرفهای، برشمردهاند که حوزه کتاب را با بحران روبرو کرده است.
در گفت و گوی دوستانهای که با مسوول غرفه انتشارات امیرکبیر داشتم از حضور کتابهایی که انتشارش دهها سال ممنوع بود اما آنها به انتشار آن راضی شدند پرسیدم. اما او گفت مدیریت جدید خواسته بود برخی از این زینگها و آثار ممنوعه (از نگاه مدیر قبلی)، در انبار را مجددا چاپ کنند. همین نگاه موجب شد برخی از بهترین رمانهای جهان دوباره از مسیر قانونی منتشر شوند. کاغذ گلاسه آبی رنگ قاچاقی کتاب بوف کور داخل پیراهنی که خریدم، رنجم را افزون کرده است. دخترم میخواهد برای این که فراموش نکنیم نویسنده و انتشاراتی چه زحمتی را در خلق آن اثر متحمل شدهاند جلد کتاب را مثل یک تابلو نقاشی زیبا در اتاقش نصب کند و به همه بگوید: بیاییم کتاب قاچاق را بشناسیم و نخریم!
8066
کتابهایی در بازار پیدا میشوند که دیگر منتشر نمیشوند یا در نگاه وزارت ارشاد، در لیست ممنوعه جا خوش کردهاند. با این سابقه ذهنی همیشه در انتظار برخورد با این تاراج فرهنگی هستم. برای خرید پیراهنی ساده وارد مغازه میشوم. بعد از انتخاب، مغازه دار، پیراهن را میآورد سنجاقهایش را باز میکند. مقوای داخل آن را که برای تا نخوردن لای پیراهن میگذارند باز میکند. چشمتان روز بد نبیند یک تای پیراهن که باز میشود کاغذ گلاسه اعلاء با لمینت براق روی جلد کتاب «بوف کور» زنده یاد صادق هدایت، بیرون میزند. کاغذی که حتی ذرهای تا نخورده، با همان رنگ آبی و مشکی و ترام قرمزی که عنوان کتاب را نمایان میکند. آرم «موسسه مطبوعاتی امیرکبیر» در قسمتی از جلد خودنمایی میکند، در حالی که نماد این انتشاراتی حدود 40 سال است به «موسسه انتشارات امیرکبیر» تغییر نام داده است.
انگار همین الان از چاپخانههای زیرزمینی درآمده از بس اضافه بر نیاز چاپ کردهاند مازادش را به بازار فرستادهاند تا حتی ذرهای از درآمد انبوه این مافیای ضد فرهنگی از دست نرود. برخی با عنوان کالای قاچاق موافق نیستند و میگویند چه اشکالی دارد این کار به سود فرهنگ است. چگونه؟ وقتی مؤلف، انتشاراتی و بازماندگان از منافع این حوزه سودی نمیبرند چگونه میتوان نام قاچاق بر آن نگذاشت! آن جلد گلاسه براق قاچاق دارد حرف میزند. با تمام سلولهای غمبارش. سخنی از جنس سوداگری بیرحم بر فرهنگ این سرزمین.
در این دهلیز تاریک و ضد فرهنگ، در روز روشن فریاد میزنند که کتاب قاچاق می فروشند اما کسی با آنها کاری ندارد. قوانینی که یا ناقصاند یا سخت گیرانه نیستند. طولانی شدن دادرسی و هزینه آن، عرصه را بر عاشقان فرهنگ مکتوب تنگ کرده، از خیر شکایت میگذرند. سرقت ادبی و قاچاق کتاب، هر دو سر و ته یک مجرای کثیف، پلید و مثل پولشویی ترسناکاند.
گاه کتابهایی تازه منتشر شده راه خود را به بازار قاچاق کج کردهاند که در چاپ اول یا چندم خود در بازار پیدا میشوند اما سود این مافیا آنقدر هست که راسته بازار کتابفروشان بعضا از آن نگذرند. برخی از مدیران انتشاراتیها مشکلات این حوزه را مثل ممنوع کردن چاپ بسیاری از کتابها در دولت احمدینژاد، افزایش تعداد انتشاراتیها، تصمیم شخصی کارگزاران فرهنگی بررسی کتاب در وزارت ارشاد، تشویقهای غیرهدفمند، کمبود انتشاراتی تخصصی و حرفهای، برشمردهاند که حوزه کتاب را با بحران روبرو کرده است.
در گفت و گوی دوستانهای که با مسوول غرفه انتشارات امیرکبیر داشتم از حضور کتابهایی که انتشارش دهها سال ممنوع بود اما آنها به انتشار آن راضی شدند پرسیدم. اما او گفت مدیریت جدید خواسته بود برخی از این زینگها و آثار ممنوعه (از نگاه مدیر قبلی)، در انبار را مجددا چاپ کنند. همین نگاه موجب شد برخی از بهترین رمانهای جهان دوباره از مسیر قانونی منتشر شوند. کاغذ گلاسه آبی رنگ قاچاقی کتاب بوف کور داخل پیراهنی که خریدم، رنجم را افزون کرده است. دخترم میخواهد برای این که فراموش نکنیم نویسنده و انتشاراتی چه زحمتی را در خلق آن اثر متحمل شدهاند جلد کتاب را مثل یک تابلو نقاشی زیبا در اتاقش نصب کند و به همه بگوید: بیاییم کتاب قاچاق را بشناسیم و نخریم!
8066
کپی شد