آسمان تو هم مانند مردمان دیارم مهربان باش! پتوی سفید و تیره ات را روی خود مکش، همچنان آبی بمان و پرتوهای بی رمق آفتابت را از ما دریغ مکن، این مردم دل اندوهگین و خسته از لرزش های زمین را در شب های تاریک و سوزناک پاییزی مهمان نور مهتابت کن.
آری آسمان تو دیگر گریه مکن، می دانم فصل گریه هایت فرا رسیده و از خوان سخاوت خود می خواهی سرسبزی و خرمی را به آدم ها هدیه کنی اما الان وقت اش نیست، کودکان سرزمین ام کفش در پا ندارند و پاهای کوچکشان از سرما ترک خورده و زنان و مردان دیارم همه پوشیدنی هایشان را در خانه های خراب جا گذاشته اند!
آسمان تو دیگر گریه مکن، اینجا همه ما جور تو را هم می کشیم، چشمان ما از گریه خشک شده اند! آسمان ابرها را صدا نزن بگذار آنها بخوابند، مردم این دیار خواب از چشمانشان ربوده شده و اشک جای آن را گرفته است.
آسمان به قرص کامل ماه و آفتاب تابانت این روزها و شبها نیاز داریم، ما زلزله زده ایم.
شنیده ام می خواهی بباری، گریه کنی و با اشک هایت به ما زندگی ببخشی، اما زندگی اینجا معنای دیگری دارد؛ پدران و مادران پیر به دنبال فرزندانشان تکه پاره ها را کنار می زنند، زندگی مثل دیروز نیست که با خنده های مادر بیدار شوی و با بوسه های پدر به خواب بروی، اینجا اشک و آه، ناله و فغان شنیده می شود.
اینجا زنده ماندن آرزوی بزرگ مادران و پدران این سرزمین شده، زندگانی جای خود را به زنده مانی داده است، همه سراسیمه دوان دوان در پی گمشده خود هستند، خانه خراب شده ایم؛ عروسک ها در آغوش دخترکانمان آرمیده اند و پسرکانمان تنها دست و پایشان از خاک بیرون است!
رنگ رخسار همه مثل پاییز برگ ریزان زرد شده و همه از سرما به خود می لرزیم. پاییز، در نرفتن ات درنگ کن که ما از زمستان و آوارگی هراس داریم.
زمستان نیا! آمدنت را به تاخیر بنداز، دیگر به امید بهار، تاب سرما و سوزهایت را نداریم، چرا که مردمان سرزمینم دل اندوهگین، خسته و دل شکسته، دیگر تحمل شلاق های سردت را ندارند. امسال برف و باران دوست نداریم، سهم مان را ذخیره کن برای سال دیگر، اگر زلزله دیگری نیاید!.
مویه های مادران و ناله های پدران، اشک های دختران و پسران جوان و تن نحیف کودکان سرزمین ام زندگی را برایمان بی معنا کرده است و این روزها همه در سوگ و ستم اند؛ 436 تن از هموطنانم زیر خاک مدفون گشته اند و 11هزار و 520 تن دیگر زخم زلزله بر تن دارند، ده ها تن دیگر آواره شده اند.
به امید بهار زنده ایم، بهاری که دلهایمان را صیقل دهد و زندگی را از نو برایمان بسازد؛ بلبلان برایمان نغمه زندگی سر دهند.
آسمان، این حکایت دل پُر درد من بود از من خُرده مگیر، ما سال ها برای بارش رحمت ات، دست به دعا می شدیم، ما را ببخش که این روزها دست به دعا می شویم تا بارش رحمت و نعمت ات را از ما دریغ کنی. تو مظهر سخاوت و مهربانی هستی که اشک مهرت را به وسعت تک تک آدم های این کره خاکی پهن می کنی که همه از خوان نعمت ات بهره ببرند، ما قدرنشناس نیستیم اما تن هایمان بی جامه و لباس است، پاهای تاول زده مان بی پای افزار است، دلمان نمی آید بارش های رحمتت را نفرین کنیم، پس نیا!

*روزنامه نگار


46

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

  • کدخبر: 793222
  • منبع: khabaronline.ir
  • نسخه چاپی

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.