در ادامه این مطلب به قلم فیض الله پیری آمده است: اردیبهشتی است و زاده سرزمین برف و بهمن؛ درمیان کوهستانهای خشن و سرزمین سحرآلود اورامان. بزرگ شد در »زمستان بی بهار«، سپری کرد زندگانی را محروم از دیدگان و متکی ماند به بینایی دل و قدرت صدا. دنیای هزار رنگ نزد او بی رنگ است و هرچه هست، »تنها صداست« که مانده و »دل است و دیده، چو یک لحظه مینهد برهم«* حق را و حال خود را در نظر دارد. قرآن آموخت و فلوت و دف مینواخت و مینوازد؛ خوانندهای که آثارش و بلکه وجودش بخشی از خاطره جمعی نیم صده اخیر کردهاست. در جان صدایی و درسینه قرآن دارد و ملودیهایی که آیینهای بومی و بزمی را با آن میآراید. »حافظ مجلسی« و »دردی کش محفلی« را بنگر که »از گفتهی خود دلشاد« است و ابایی ندارد بگوید' »آیینهای بزمی را با ملودیهای شادی بخش و مولودیها را با صدای قرآن شادی میبخشد«.
او به شکل شگفتی، عین الدین مریوانی است! نامش به نوستالژی آمیخته است و بخشی از حافظه کودکی ام را در تسخیر خود دارد. به دیدارش در کانی دینار آمده ام؛ شهری کوچک، چسبیده و نرسیده به مریوان. دیدن دیده بینای هنر کردستان در این شهر و پیداکردن منزل هنرمندی که از پیش برای گفت و گویی مطبوعاتی با او هماهنگ کرده ایم، سخت نیست، اما عبور از کوچههای باریک و برف گیر برای رسیدن به خانه دوست هم آسان نیست؛ خانهای ساده و پراز صفا که در دامنه کوه است و به عبور از ارتفاع و فتح قله میل دارد. تک درخت تاک هنوز تیک تاک عمر دارد با برگهای ناتمام ریخته؛ آن گونه که برف هم نتوانسته هویتش را پنهان کند و گرمای خود و خانه را به رخ میکشد. حیاتی کوچک زود از مقابل دیدگان میگذرد و هنرمندی مردمی دیدار را انتظار میکشد.
زمستان است و پیرمرد نشسته در کنج خانه، سرگرم سیگاری که پایانش را سرعت بخشیده است. لباس کردی قامتش را آراسته و چون همیشه عینک، به ظاهر دیدگانش سیاهی بخشیده است.
زمستان است و از زمستان ناتمام زندگی اش داستانها دارد و حسرتی در دل به درازنای گذر عمر. برای عین الدین الماسی(مریوانی) رؤیت شقایقهای واژگون و آبشارها و رودخانههای رویایی دیارش همچنان رؤیاست. ده ماهه بود که از نعمت بینایی محروم شد و خود را در مقابل زمستانی یافت که سایه شوم آن همچنان بر زندگی اش سایه افکنده است. مدرسه نرفت و عضو دسته هنری مدرسه بود. موسیقی و قرآن را همزمان پی گرفت و به رادیو سنندج رفت. با بزرگان موسیقی شهر همدم شد و نزد استاد حسن کامکار موسیقی آموخت و نواخت. سالها محفل آرای مردمان دیارش بود و اینک در کنج خانهای محقر و پر از صفا روزگار را میگذراند.
اهل دزلی است و روزگارش تلخ! گرچه مناعت طبع و غرور هنری به او اجازه ندهد این را فاش گوید. تصویری از دنیای هزار رنگ را در ذهن ندارد و به همین خاطر به قول خودش، حسرتی ندارد. اما پنهان نمی کند و حسرتش نمایان است و برزبان جاری، وقتی که این تصاویر ندیده، حتی به خواب او هم نمی آیند و در رویا نیز خود را از او دریغ میدارند. هرچه هست، دل است و صدا؛ و این چیز عجیبی است و باید همزاد پنداری کرد،- گرچه نتوان کرد- وقتی این هنرمند میگوید:' »در خواب هم فقط صدا را حس میکنم نه تصویر«.!
روزگارش را با صدا و دیدار دوستان میگذراند و گاهی تماس تلفنی یک دوست او را سرگرم برنامه ریزی برای اجرای برنامهای مشترک میکند. از درد کلیه نالهای در سکوت دارد و همین، گفت و گوی ما را چندین بار متوقف کرد. زمستان است آن گونه که سرما و »زقم« زمخت خود را عریان کرده است.
آنان سه برادر و یک خواهراند. یکی از برادرها ناتنی و تنها از جانب پدر به آنها میرسد. پدرشان نجار بود و برادر بزرگ، سنت و صنعت او را تا امروز در دزلی ادامه داده است. عین الدین فرزند دوم خانواده بود. دیگر برادرهایش هم زمینه موسیقی داشتند، اما چون کسی از آنها حمایت نکرد، ادامه ندادند، هرچند به قول عین الدین در محافل دوستانه »گورانی« میخواندند:' »برادر بزرگم وقتی ازدواج کرد، دست از هنر کشید و ادامه نداد. برادر کوچک هم اگر ادامه میداد ، میتوانست در هنر به جایگاهی هنری برسد«.
کودکی که از هفت سالگی با موسیقی آشنا شد و بعدها در موسیقی به مرتبه مردمی رسید، درس نخوانده و به مساله هنر، دیده و دردانه صد استاد است. زمستان است و زندگی زمستانی عین الدین شبیه قصههای فصل سرما، شنیدنی. میگوید:' »مدرسه همسایه ما بود و من نمی توانستم مدرسه بروم. محمدعلی درخشانی معلم مدرسه_که هنوز در قید حیات اند- دسته هنری تشکیل داده بود و در وقت زنگ تفریح یا ساعات هنری و مناسبتها و جشنها، برنامه اجرا میکردند. من هم دوست داشتم در این برنامهها شرکت کنم، اما با خودم میگفتم مانند آنها نمیتوانم کتاب و دفتر و قلم داشته باشم. به خودم میخندیدم که به راستی دنبال فکری بیهوده افتاده ام! چگونه مدرسه بروم در حالی که همه بچهها و دوستان من چشم سالم دارند و دفتر و کتاب دارند و بازی میکنند«؟!
چنین است که به قول راوی،' »معلم میدانست که برای مدرسه رفتن بیقراری میکنم...عضو این دسته شدم در حالی که دانش آموز نبودم... اگر مسئولی بالاتر بیاید و ببیند که فقط من دفتر مشق ندارم، معلوم میشود«. معلم مهربان اما میگوید:' »مسئولیت این کار با من« پس کودک آن سالها شادمان از این تصمیم »از 10 سالگی تا 13 سالگی به همین صورت ادامه داد«.
زمستان است و سردی و سوزناکی هوا خود را به درون خانه رسانده است. چای داغ، گفت و گویمان را را گرم و هنرمند نام آشنای کردستان را برای روایت روزهای رنج آماده میکند: »ملا احمد زلکه به من قرآن آموخت. آن وقت روحانی روستای ما بود. 11 ساله بودم که قرآن آموختم. چون همسایه ما بود، خودم به خانهاش میرفتم. باید قرآن را ختم میکردم، چون زیرک و باهوش بودم و ذهنم آماده و فعال. هر نکتهی آموزشی را به زودی میگرفت و در خود ذخیره میکرد. اما در نیمهی راه بیمار شدم و دیگر ادامه ندادم. زمینگیر شدم آن بیماری 40 روز مرا از آموزش قرآن دور کرد. حدود 3 تا 4 ماه نزد او قرآن آموختم.از سینه میخواندم اما ختم نکردم«.
زمستان بود و زمستان نابینایی کم نبود که زمستان بیماری هم برای آن کودک مستعد از راه رسید. استاد اما او را تنها نگذاشت. به عیادتش آمد و گریه کنان گفت: »چیزی نیست. خوب میشوی. دوباره پیشم میآیی ... چگونه شاگردی مثل تو را از دست بدهم«؟! شوخ طبع و مطایبه گری او هنوز در ذهن عین الدین باقی مانده است. برایش رفیق شفیق بود و هنوز هست. ملا احمد اکنون در مریوان زندگی میکند و با شاگرد و دوست دیرین خود هنوز ارتباط دارد.
زمستان است و عین الدین، مریوان را به خاطر میآورد: »در مسجد جامع مریوان قرآن میخواندم. بانویی به نام فریده ایازی که برای دید و بازدید به خانه عمو و پدرهمسرش به مریوان آمده بود، مرا را میبیند. وقتی صدای مرا میشنود به عمویش میگوید که امروز نابینایی را دیدم که قرآن میخواند و دل و جگرم کباب کرده بود. اگر او را به رادیو نبرم، دیوانه میشوم«. اما در پاسخ شنید که »او قرآن میخواند. میخواهید به رادیو ببرید که چه...« پس میگوید: »او را به رادیو میبرم ببینم میتواند بخواند. این صدا برای تصنیف بیعیب و نقص است«. استاد مریوانی آن سالها و رویدادها را به خوبی به یاد دارد. میگوید: »ما به خانه عموی آن خانم محترم و بعدها به سنندج دعوت شدیم. به همین بهانه ما به رادیو رفتیم«. سال 1351 بود. حضورش پنج سال تداوم یافت.مرحوم آقای »فرشا« (اشرف حسین پناهی) در آن زمان در رادیو بود. شکرالله بابان- به روایت عین الدین- بعدها آمد. میگوید' »ابتدا از ما تست گرفتند. در رادیو سنندج برنامهای همه روزه غیر از جمعهها به صورت زنده از ساعت 9 تا 10 صبح پخش میشد. یک بار در آن برنامه شرکت کردم که زمینه شناخت مردم از ما شد«.
پیرمرد حافظه عجیبی دارد. همه را به خاطر دارد؛ اولین امتحانی که در صدا و سیما پس داده تا روزی که رادیو را بدرود گفت:' »تصنیفی که به عنوان تست ارایه کردم وسپس ضبط کردیم، دو قطعه بود. یکی با عنوان »ریحان گیانم« که پیش از آن صلاح داوود از خوانندگان کرد عراقی خوانده بود و دیگری هم »دو سر له سر یک بناله« بود که اولین بار مرحوم حسن زیرک آن را در منزل جلال ساعت ساز در مریوان آن را خواند«.
زمستان بود و اواخر 1356 که استاد مریوانی رادیو سنندج را ترک گفت. از آن سالهای پنج چنین میگوید:' »به ازای ضبط هر تصنیف 50 تومان دستمزد میدادند که آن وقت زیاد بود«. سپس به تلفنی پاسخ میدهد و میگوید: »حضور ذهن کامل ندارم اما به نظرم با تکرار و غیرتکراری تا سال 56، به نظرم حدود 50-40 تصنیف را در رادیو سنندج ضبط کردم. تصنیفها در ارکستر آقای گریشا ضبط میشد. تنها چند قطعه با ارکستر خواندهام، اکثرا خودم با فلوت و با دایره میخواندم. آثارم در رادیوهای مهاباد، مریوان، سنندج، کرمانشاه و قصرشیرین منتشر شده است. فقط به قصرشیرین نرفتم. در مهاباد با گروه موسیقی یکی دو تصنیف اجرا کردم. آن زمان حسین راهبر و ابوبکر معمی ارکستر را مدیریت میکردند. در مهاباد دو تصنیف ضبط کردم یکی »لای لای سوره گل« در چهارگاه. به اینجا که میرسد، به درخواست ما »سوره گل« را با صدای بم بازخوانی میکند. پیش از او مرحوم حسن زیرک و بعدها دیگران آن را خواندهاند. تصنیفی دیگر را که در مهباد خوانده به یاد نمی آورد، اما میگوید:' »آقای رهبر خودش فلوت کلیدی مینواخت«.
از خاطراتش در کرمانشاه میپرسم. رادیو کرمانشاه آن زمان بواسطه پخش آثار موسیقی کردی شهرتی منطقهای و مخاطبانی فراتر از مرزهای ایران داشت. اهل تاریخ و هنر و هنرمندانی که در آن زمان با این رادیو همکاری داشته اند، از آن به عنوان دوران طلایی رادیو کرمانشاه در اشاعه موسیقی کردی یاد میکنند. چنانکه کاک عین الدین بازگو میکند: »برنامهای شاد مربوط به ده نشینان، میشد و من قطعه »نوروزه نوروزه« را اجرا کردم. آقایان جعفر گنجعلی که اهل مهاباد بود و محمد کمانگر آن زمان مسئول برنامه بودند. صلاح حسنی و عمر خسروی و منصور اردلان هم آن زمان در رادیو کرمانشاه بودند« این رویدادها به زمانی برمیگردد که هنوز مدیریت صدا و سیمای کرمانشاه به مظهر خالقی و مدیریت کردستان به شکرالله بابان واگذار نشده بود.
زمستان است و روایت زمستان زندگی، تنها حسرت کاک عین الدین را بیشتر میکند. تیرماه سال 51 را به یاد میآورد که مرثیهای که در رثای ستاد حسن زیرک سروده است. این تصنیف در رادیو سنندج هم ضبط شد و در سالروز مرگ »حسن زیرک« از او دعوت کردند تا بر سر مزار آن استاد موسیقی کردی اجرا کند. آن گونه که کاک عین الدین میگوید:' »ساخته خود حسن زیرک بود که من با شعری از خودم تغییر دادم«. اجازه عرض اندام به چای برای سرد شدن نمی دهد و سپس ادامه میدهد:' »حسن زیرک، طاهر توفیق، حسین علی، علی مردان و سید علی اصغر کردستانی الگویم بودند. صدایشان در من اثر گذار بود، مخصوصا قطعه »ای مانگ« علی مردان«.
رادیو مریوان نیز بخشی از تاریخ خود را با فرزند هنرمند خود گذرانده است؛ از جمله قطعهای از موسیقی اورامان با عنوان »گلکم نخشانم«. اصل این قطع فولکلور است و استاد مریوانی برخی اشعار آن را به کردی سورانی تغیر داده است. مرحوم عباس کمندی نیز در آثاری که باکامکارها منتشر کرد، این قطعه را با ریتم تندتری خوانده است. تاثیرگذاری استاد حسن کامکار نیز بر هنر عین الدین مریوانی کم نبود. شاگردش بود و با گروهش به شهرهای مختلف میرفتند و در اماکن عمومی موسیقی اجرا میکردند. از آن روزها این گونه روایت میکند: اداره فرهنگ و هنر سنندج سال 1353 دو گروه داشتند. خانهی فرهنگ زیر نظر همین اداره بود که جدا شد. استاد حسن کامکار مسئول خانه فرهنگ بود. خاطره ماندگار و فراموش نشدنی مربوط به استاد کامکار دارم. قرار بود از من به عنوان نوازنده سازهای بادی در ارکستر استفاده شود. استاد حسن کامکار مشخصا به نوازندگی من توجه میکرد که آیا من نکات ریز و پردهها را به هنگام اجرا میشناسم یا نه. آن وقت قطعه »هرزاله« را اجرا میکردیم. او ویولن مینواخت و من »نرمه نای« میزدم. وقتی با او هماهنگ شدم، خوشحال بود. اولین روز بود که من آنجا بودم و هنوز خودم را کامل معرفی نکرده بودم. البته چون من در رادیو میخواندم. مرا به استاد »محمد رومی« مسئول کل فرهنگ و هنر سنندج معرفی کرده بودند. ما دو گروه بودیم. گروه رقص موزون و آوازهای محلی و گروه ارکستر«.
زمستان است، و زمستان استاد عین الدین مریوانی متفاوت. زمستان و درد و رنج در ذهن و آثار هنری او بازتاب یافته، چنانکه در دو قطعه شعری که خود سروده، نشانههایی از این زمستان مشهود است. یکی از اشعار او درباره نابینایی است و با ریتم' »گریان سنندجی« آن را خوانده است:
زوخاو له جرگم و ه ک لافاو/ له دونیای روشن بی بهش بوم له چاو
دل پر له خهفهت مات و غهمگینم/ دنیای بیوهفا به چاو نابینم
اساتید موسیقی فراوان از مکتب قرآن به مدرسه موسیقی رفته و معمولا درس اول را رها کرده اند، اما کودک روشن ضمیر آن سالها تاکنون از قرآن فاصله نگرفته و به قول خودش »هنوز ارتباطم با قرآن قطع نشده است«. میپرسم:
*کسی شما را طعنه نزد که قرآن و موسیقی چگونه با هم جمع میشوند و شما چگونه از مسیر قرآنی به مطربی روی آوردهاید؟
- همه حرف میزنند. نمیشود مانع زبان مردم شد!
*خودت چه دیدگاهی دارید؟ جمع نقیضین نیست؟
-رای من این است که هر دو با هم جمع میشوند و ادامه هر دو باهم ممکن است. گاهی در مولودنامهای مشارکت داریم که برنامه سنگین است و دوربینهای متعدد هم وجود دارند. مردم حاضر به صدا و ریتمهای شما شاد اند. ریتم و ملودی، مذهبی و غیرمذهبی ندارد. شما از ریتمهای مختلف میتوانید هم استفاده رحمانی بکنید و هم استفاده شیطانی! اما در میان کردها موسیقی مقدس است. ما آیین ذکر درویشان در برخی طریقتهای عرفانی داریم که عدهای دف مینوازند و عدهای هم به نام ذکر عرفانی، حرکات موزون دارند. همینکه گرم شدند، هرکس براساس حس درونی خود اوراد میخواند و ریتم، عملا از دست خواننده و دف زن خارج میشود .کسی از من پرسید، چرا این دو را در کنار هم قرار میدهید؟ جواب دادم به خاطر اینکه اگر به مجلسی آمدم و متوجه شدم که مجلس تعزیه و ترحیم است، بگذارید من هم سهمی داشته باشم. سورهای قرآن میخوانم. ثوابی هم میبریم. دست به جیب کسی نبردهام!
زمستان است و آمد و شد عین الدین مریوانی به برخی آیینها کم شده است. نمونهای را یادآوری میکند که هم مولودی خوانی بوده و هم عروسی! گفتم: »شما مراسم را به »چیشتی مجیور« تبدیل کردهاید«! و سپس میخندد و میشکفد و میگوید...
»چیشتی مجیور« به معنای غذای خادم مسجد است. در کردستانات مرسوم بود که هرکس غذایی به کاسه خادم مسجد میریخت و سرانجام این کاسه ملغمهای میشد از انواع غذاها. عبدالرحمن شرفکندی (ماموستا هژار) نیز با تکیه بر همین بن مایه بومی فرهنگ، تجربهها و زندگی نامه خود را در کتابی با عنوان با عنوان چیشتی مجیور منتشر کرد.
عین الدین مریوانی زاده 1339 و اکنون 56 ساله است. سن زیادی نیست و نباید پیر باشد که هست! هنرمندی مردمی و محبوب که زمستان زندگی او را رها نکرده است. هنر او، روایت رنج و عشق و عرفان و هجران است. زندگی اش با مشقت میگذرد، اما هنوز با هنر و همنوایان جوان همدم است و آن را رها نکرده است. گرچه خود میگوید: هنر در میان کردها هیچ کس را به نان و نوایی نرسانده است!
*از اشعار محمدجواد محبت
1904
انتشار دهنده: مسعود احمدی
او به شکل شگفتی، عین الدین مریوانی است! نامش به نوستالژی آمیخته است و بخشی از حافظه کودکی ام را در تسخیر خود دارد. به دیدارش در کانی دینار آمده ام؛ شهری کوچک، چسبیده و نرسیده به مریوان. دیدن دیده بینای هنر کردستان در این شهر و پیداکردن منزل هنرمندی که از پیش برای گفت و گویی مطبوعاتی با او هماهنگ کرده ایم، سخت نیست، اما عبور از کوچههای باریک و برف گیر برای رسیدن به خانه دوست هم آسان نیست؛ خانهای ساده و پراز صفا که در دامنه کوه است و به عبور از ارتفاع و فتح قله میل دارد. تک درخت تاک هنوز تیک تاک عمر دارد با برگهای ناتمام ریخته؛ آن گونه که برف هم نتوانسته هویتش را پنهان کند و گرمای خود و خانه را به رخ میکشد. حیاتی کوچک زود از مقابل دیدگان میگذرد و هنرمندی مردمی دیدار را انتظار میکشد.
زمستان است و پیرمرد نشسته در کنج خانه، سرگرم سیگاری که پایانش را سرعت بخشیده است. لباس کردی قامتش را آراسته و چون همیشه عینک، به ظاهر دیدگانش سیاهی بخشیده است.
زمستان است و از زمستان ناتمام زندگی اش داستانها دارد و حسرتی در دل به درازنای گذر عمر. برای عین الدین الماسی(مریوانی) رؤیت شقایقهای واژگون و آبشارها و رودخانههای رویایی دیارش همچنان رؤیاست. ده ماهه بود که از نعمت بینایی محروم شد و خود را در مقابل زمستانی یافت که سایه شوم آن همچنان بر زندگی اش سایه افکنده است. مدرسه نرفت و عضو دسته هنری مدرسه بود. موسیقی و قرآن را همزمان پی گرفت و به رادیو سنندج رفت. با بزرگان موسیقی شهر همدم شد و نزد استاد حسن کامکار موسیقی آموخت و نواخت. سالها محفل آرای مردمان دیارش بود و اینک در کنج خانهای محقر و پر از صفا روزگار را میگذراند.
اهل دزلی است و روزگارش تلخ! گرچه مناعت طبع و غرور هنری به او اجازه ندهد این را فاش گوید. تصویری از دنیای هزار رنگ را در ذهن ندارد و به همین خاطر به قول خودش، حسرتی ندارد. اما پنهان نمی کند و حسرتش نمایان است و برزبان جاری، وقتی که این تصاویر ندیده، حتی به خواب او هم نمی آیند و در رویا نیز خود را از او دریغ میدارند. هرچه هست، دل است و صدا؛ و این چیز عجیبی است و باید همزاد پنداری کرد،- گرچه نتوان کرد- وقتی این هنرمند میگوید:' »در خواب هم فقط صدا را حس میکنم نه تصویر«.!
روزگارش را با صدا و دیدار دوستان میگذراند و گاهی تماس تلفنی یک دوست او را سرگرم برنامه ریزی برای اجرای برنامهای مشترک میکند. از درد کلیه نالهای در سکوت دارد و همین، گفت و گوی ما را چندین بار متوقف کرد. زمستان است آن گونه که سرما و »زقم« زمخت خود را عریان کرده است.
آنان سه برادر و یک خواهراند. یکی از برادرها ناتنی و تنها از جانب پدر به آنها میرسد. پدرشان نجار بود و برادر بزرگ، سنت و صنعت او را تا امروز در دزلی ادامه داده است. عین الدین فرزند دوم خانواده بود. دیگر برادرهایش هم زمینه موسیقی داشتند، اما چون کسی از آنها حمایت نکرد، ادامه ندادند، هرچند به قول عین الدین در محافل دوستانه »گورانی« میخواندند:' »برادر بزرگم وقتی ازدواج کرد، دست از هنر کشید و ادامه نداد. برادر کوچک هم اگر ادامه میداد ، میتوانست در هنر به جایگاهی هنری برسد«.
کودکی که از هفت سالگی با موسیقی آشنا شد و بعدها در موسیقی به مرتبه مردمی رسید، درس نخوانده و به مساله هنر، دیده و دردانه صد استاد است. زمستان است و زندگی زمستانی عین الدین شبیه قصههای فصل سرما، شنیدنی. میگوید:' »مدرسه همسایه ما بود و من نمی توانستم مدرسه بروم. محمدعلی درخشانی معلم مدرسه_که هنوز در قید حیات اند- دسته هنری تشکیل داده بود و در وقت زنگ تفریح یا ساعات هنری و مناسبتها و جشنها، برنامه اجرا میکردند. من هم دوست داشتم در این برنامهها شرکت کنم، اما با خودم میگفتم مانند آنها نمیتوانم کتاب و دفتر و قلم داشته باشم. به خودم میخندیدم که به راستی دنبال فکری بیهوده افتاده ام! چگونه مدرسه بروم در حالی که همه بچهها و دوستان من چشم سالم دارند و دفتر و کتاب دارند و بازی میکنند«؟!
چنین است که به قول راوی،' »معلم میدانست که برای مدرسه رفتن بیقراری میکنم...عضو این دسته شدم در حالی که دانش آموز نبودم... اگر مسئولی بالاتر بیاید و ببیند که فقط من دفتر مشق ندارم، معلوم میشود«. معلم مهربان اما میگوید:' »مسئولیت این کار با من« پس کودک آن سالها شادمان از این تصمیم »از 10 سالگی تا 13 سالگی به همین صورت ادامه داد«.
زمستان است و سردی و سوزناکی هوا خود را به درون خانه رسانده است. چای داغ، گفت و گویمان را را گرم و هنرمند نام آشنای کردستان را برای روایت روزهای رنج آماده میکند: »ملا احمد زلکه به من قرآن آموخت. آن وقت روحانی روستای ما بود. 11 ساله بودم که قرآن آموختم. چون همسایه ما بود، خودم به خانهاش میرفتم. باید قرآن را ختم میکردم، چون زیرک و باهوش بودم و ذهنم آماده و فعال. هر نکتهی آموزشی را به زودی میگرفت و در خود ذخیره میکرد. اما در نیمهی راه بیمار شدم و دیگر ادامه ندادم. زمینگیر شدم آن بیماری 40 روز مرا از آموزش قرآن دور کرد. حدود 3 تا 4 ماه نزد او قرآن آموختم.از سینه میخواندم اما ختم نکردم«.
زمستان بود و زمستان نابینایی کم نبود که زمستان بیماری هم برای آن کودک مستعد از راه رسید. استاد اما او را تنها نگذاشت. به عیادتش آمد و گریه کنان گفت: »چیزی نیست. خوب میشوی. دوباره پیشم میآیی ... چگونه شاگردی مثل تو را از دست بدهم«؟! شوخ طبع و مطایبه گری او هنوز در ذهن عین الدین باقی مانده است. برایش رفیق شفیق بود و هنوز هست. ملا احمد اکنون در مریوان زندگی میکند و با شاگرد و دوست دیرین خود هنوز ارتباط دارد.
زمستان است و عین الدین، مریوان را به خاطر میآورد: »در مسجد جامع مریوان قرآن میخواندم. بانویی به نام فریده ایازی که برای دید و بازدید به خانه عمو و پدرهمسرش به مریوان آمده بود، مرا را میبیند. وقتی صدای مرا میشنود به عمویش میگوید که امروز نابینایی را دیدم که قرآن میخواند و دل و جگرم کباب کرده بود. اگر او را به رادیو نبرم، دیوانه میشوم«. اما در پاسخ شنید که »او قرآن میخواند. میخواهید به رادیو ببرید که چه...« پس میگوید: »او را به رادیو میبرم ببینم میتواند بخواند. این صدا برای تصنیف بیعیب و نقص است«. استاد مریوانی آن سالها و رویدادها را به خوبی به یاد دارد. میگوید: »ما به خانه عموی آن خانم محترم و بعدها به سنندج دعوت شدیم. به همین بهانه ما به رادیو رفتیم«. سال 1351 بود. حضورش پنج سال تداوم یافت.مرحوم آقای »فرشا« (اشرف حسین پناهی) در آن زمان در رادیو بود. شکرالله بابان- به روایت عین الدین- بعدها آمد. میگوید' »ابتدا از ما تست گرفتند. در رادیو سنندج برنامهای همه روزه غیر از جمعهها به صورت زنده از ساعت 9 تا 10 صبح پخش میشد. یک بار در آن برنامه شرکت کردم که زمینه شناخت مردم از ما شد«.
پیرمرد حافظه عجیبی دارد. همه را به خاطر دارد؛ اولین امتحانی که در صدا و سیما پس داده تا روزی که رادیو را بدرود گفت:' »تصنیفی که به عنوان تست ارایه کردم وسپس ضبط کردیم، دو قطعه بود. یکی با عنوان »ریحان گیانم« که پیش از آن صلاح داوود از خوانندگان کرد عراقی خوانده بود و دیگری هم »دو سر له سر یک بناله« بود که اولین بار مرحوم حسن زیرک آن را در منزل جلال ساعت ساز در مریوان آن را خواند«.
زمستان بود و اواخر 1356 که استاد مریوانی رادیو سنندج را ترک گفت. از آن سالهای پنج چنین میگوید:' »به ازای ضبط هر تصنیف 50 تومان دستمزد میدادند که آن وقت زیاد بود«. سپس به تلفنی پاسخ میدهد و میگوید: »حضور ذهن کامل ندارم اما به نظرم با تکرار و غیرتکراری تا سال 56، به نظرم حدود 50-40 تصنیف را در رادیو سنندج ضبط کردم. تصنیفها در ارکستر آقای گریشا ضبط میشد. تنها چند قطعه با ارکستر خواندهام، اکثرا خودم با فلوت و با دایره میخواندم. آثارم در رادیوهای مهاباد، مریوان، سنندج، کرمانشاه و قصرشیرین منتشر شده است. فقط به قصرشیرین نرفتم. در مهاباد با گروه موسیقی یکی دو تصنیف اجرا کردم. آن زمان حسین راهبر و ابوبکر معمی ارکستر را مدیریت میکردند. در مهاباد دو تصنیف ضبط کردم یکی »لای لای سوره گل« در چهارگاه. به اینجا که میرسد، به درخواست ما »سوره گل« را با صدای بم بازخوانی میکند. پیش از او مرحوم حسن زیرک و بعدها دیگران آن را خواندهاند. تصنیفی دیگر را که در مهباد خوانده به یاد نمی آورد، اما میگوید:' »آقای رهبر خودش فلوت کلیدی مینواخت«.
از خاطراتش در کرمانشاه میپرسم. رادیو کرمانشاه آن زمان بواسطه پخش آثار موسیقی کردی شهرتی منطقهای و مخاطبانی فراتر از مرزهای ایران داشت. اهل تاریخ و هنر و هنرمندانی که در آن زمان با این رادیو همکاری داشته اند، از آن به عنوان دوران طلایی رادیو کرمانشاه در اشاعه موسیقی کردی یاد میکنند. چنانکه کاک عین الدین بازگو میکند: »برنامهای شاد مربوط به ده نشینان، میشد و من قطعه »نوروزه نوروزه« را اجرا کردم. آقایان جعفر گنجعلی که اهل مهاباد بود و محمد کمانگر آن زمان مسئول برنامه بودند. صلاح حسنی و عمر خسروی و منصور اردلان هم آن زمان در رادیو کرمانشاه بودند« این رویدادها به زمانی برمیگردد که هنوز مدیریت صدا و سیمای کرمانشاه به مظهر خالقی و مدیریت کردستان به شکرالله بابان واگذار نشده بود.
زمستان است و روایت زمستان زندگی، تنها حسرت کاک عین الدین را بیشتر میکند. تیرماه سال 51 را به یاد میآورد که مرثیهای که در رثای ستاد حسن زیرک سروده است. این تصنیف در رادیو سنندج هم ضبط شد و در سالروز مرگ »حسن زیرک« از او دعوت کردند تا بر سر مزار آن استاد موسیقی کردی اجرا کند. آن گونه که کاک عین الدین میگوید:' »ساخته خود حسن زیرک بود که من با شعری از خودم تغییر دادم«. اجازه عرض اندام به چای برای سرد شدن نمی دهد و سپس ادامه میدهد:' »حسن زیرک، طاهر توفیق، حسین علی، علی مردان و سید علی اصغر کردستانی الگویم بودند. صدایشان در من اثر گذار بود، مخصوصا قطعه »ای مانگ« علی مردان«.
رادیو مریوان نیز بخشی از تاریخ خود را با فرزند هنرمند خود گذرانده است؛ از جمله قطعهای از موسیقی اورامان با عنوان »گلکم نخشانم«. اصل این قطع فولکلور است و استاد مریوانی برخی اشعار آن را به کردی سورانی تغیر داده است. مرحوم عباس کمندی نیز در آثاری که باکامکارها منتشر کرد، این قطعه را با ریتم تندتری خوانده است. تاثیرگذاری استاد حسن کامکار نیز بر هنر عین الدین مریوانی کم نبود. شاگردش بود و با گروهش به شهرهای مختلف میرفتند و در اماکن عمومی موسیقی اجرا میکردند. از آن روزها این گونه روایت میکند: اداره فرهنگ و هنر سنندج سال 1353 دو گروه داشتند. خانهی فرهنگ زیر نظر همین اداره بود که جدا شد. استاد حسن کامکار مسئول خانه فرهنگ بود. خاطره ماندگار و فراموش نشدنی مربوط به استاد کامکار دارم. قرار بود از من به عنوان نوازنده سازهای بادی در ارکستر استفاده شود. استاد حسن کامکار مشخصا به نوازندگی من توجه میکرد که آیا من نکات ریز و پردهها را به هنگام اجرا میشناسم یا نه. آن وقت قطعه »هرزاله« را اجرا میکردیم. او ویولن مینواخت و من »نرمه نای« میزدم. وقتی با او هماهنگ شدم، خوشحال بود. اولین روز بود که من آنجا بودم و هنوز خودم را کامل معرفی نکرده بودم. البته چون من در رادیو میخواندم. مرا به استاد »محمد رومی« مسئول کل فرهنگ و هنر سنندج معرفی کرده بودند. ما دو گروه بودیم. گروه رقص موزون و آوازهای محلی و گروه ارکستر«.
زمستان است، و زمستان استاد عین الدین مریوانی متفاوت. زمستان و درد و رنج در ذهن و آثار هنری او بازتاب یافته، چنانکه در دو قطعه شعری که خود سروده، نشانههایی از این زمستان مشهود است. یکی از اشعار او درباره نابینایی است و با ریتم' »گریان سنندجی« آن را خوانده است:
زوخاو له جرگم و ه ک لافاو/ له دونیای روشن بی بهش بوم له چاو
دل پر له خهفهت مات و غهمگینم/ دنیای بیوهفا به چاو نابینم
اساتید موسیقی فراوان از مکتب قرآن به مدرسه موسیقی رفته و معمولا درس اول را رها کرده اند، اما کودک روشن ضمیر آن سالها تاکنون از قرآن فاصله نگرفته و به قول خودش »هنوز ارتباطم با قرآن قطع نشده است«. میپرسم:
*کسی شما را طعنه نزد که قرآن و موسیقی چگونه با هم جمع میشوند و شما چگونه از مسیر قرآنی به مطربی روی آوردهاید؟
- همه حرف میزنند. نمیشود مانع زبان مردم شد!
*خودت چه دیدگاهی دارید؟ جمع نقیضین نیست؟
-رای من این است که هر دو با هم جمع میشوند و ادامه هر دو باهم ممکن است. گاهی در مولودنامهای مشارکت داریم که برنامه سنگین است و دوربینهای متعدد هم وجود دارند. مردم حاضر به صدا و ریتمهای شما شاد اند. ریتم و ملودی، مذهبی و غیرمذهبی ندارد. شما از ریتمهای مختلف میتوانید هم استفاده رحمانی بکنید و هم استفاده شیطانی! اما در میان کردها موسیقی مقدس است. ما آیین ذکر درویشان در برخی طریقتهای عرفانی داریم که عدهای دف مینوازند و عدهای هم به نام ذکر عرفانی، حرکات موزون دارند. همینکه گرم شدند، هرکس براساس حس درونی خود اوراد میخواند و ریتم، عملا از دست خواننده و دف زن خارج میشود .کسی از من پرسید، چرا این دو را در کنار هم قرار میدهید؟ جواب دادم به خاطر اینکه اگر به مجلسی آمدم و متوجه شدم که مجلس تعزیه و ترحیم است، بگذارید من هم سهمی داشته باشم. سورهای قرآن میخوانم. ثوابی هم میبریم. دست به جیب کسی نبردهام!
زمستان است و آمد و شد عین الدین مریوانی به برخی آیینها کم شده است. نمونهای را یادآوری میکند که هم مولودی خوانی بوده و هم عروسی! گفتم: »شما مراسم را به »چیشتی مجیور« تبدیل کردهاید«! و سپس میخندد و میشکفد و میگوید...
»چیشتی مجیور« به معنای غذای خادم مسجد است. در کردستانات مرسوم بود که هرکس غذایی به کاسه خادم مسجد میریخت و سرانجام این کاسه ملغمهای میشد از انواع غذاها. عبدالرحمن شرفکندی (ماموستا هژار) نیز با تکیه بر همین بن مایه بومی فرهنگ، تجربهها و زندگی نامه خود را در کتابی با عنوان با عنوان چیشتی مجیور منتشر کرد.
عین الدین مریوانی زاده 1339 و اکنون 56 ساله است. سن زیادی نیست و نباید پیر باشد که هست! هنرمندی مردمی و محبوب که زمستان زندگی او را رها نکرده است. هنر او، روایت رنج و عشق و عرفان و هجران است. زندگی اش با مشقت میگذرد، اما هنوز با هنر و همنوایان جوان همدم است و آن را رها نکرده است. گرچه خود میگوید: هنر در میان کردها هیچ کس را به نان و نوایی نرسانده است!
*از اشعار محمدجواد محبت
1904
انتشار دهنده: مسعود احمدی
کپی شد