روزهای آتش و خون را به یاد نمی آورد و بعد از رفتن پدر به دنیا آمده اما خوب می داند راهی که پدرش رفت، راه همه مردان خداست.
حسین آخرین فرزند شهید خیرالله مومنی است، شهیدی از خطه خونرنگ سریش آباد که اگر چه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما بصیرت به او بینشی داده بود که راوی جدیدترین اعلامیه های پیر خمین در کردستان شد.
شهید مومنی از مجاهدان انقلاب اسلامی در شهر سریشآباد به دنیا آمد و به فرمان امام خمینی (ره) پا به پای مجاهدان انقلابی به حرکت در آمد و در سیل خروشان انقلاب، حکومتی 2500 ساله را از بیخ و بن برکند از این شهید والامقام غیر از حسین دو پسر و یک دختر دیگر هم به یادگار مانده است.
همسرش می گوید: همه زندگی شهید خیرالله در یک کلام خلاصه می شد و آن «سید روحالله خمینی» بود.
فاطمه خانم از رفت و آمدهای گاه و بیگاه همسرش به قم می گوید، می رفت و با جدیدترین اعلامیه های امام (که آن روزهای آقای خمینی خطاب می شدند) بر می گشت.
بعضی وقت ها هم نوار کاست با خودش می آورد، سواد نداشت تا محتوایش را پیاده کند و برای همین چند جوان و نوجوان می آمدند و سخنرانی ها را روی کاغذ پیاده می کردند.
همسرش از روزهای خون و قیام خاطرات زیادی به یاد دارد از همان روزهایی که بارها نزدیک بود شهید خیرالله توسط ساواک دستگیر شود.
خانه کوچک شان در انتهای یکی از خیابانهای شهر است و بعد از بازگشت خیرالله از قم محل تجمع انقلابیهای سریش آباد بود.
آنها که سواد داشتند، اعلامیههای اما را میخواندند و بعد شروع میکردند به نوشتن اعلامیهها تا بین مردم پخش کنند.
شهید خیرالله کارگری می کرد و همسرش می گوید: روزی از سر کار آشفته به خانه آمد، علت را که پرسیدم، جواب داد می خواهم انقلابی شوم.
با تعجب گفتم: انقلاب چیه؟ انقلابی یعنی چه؟
گفت: شخصی به نام روحالله خمینی هست که حرف حقی میزند و رژیم تبعیدش کرده، باید کاری کنیم به ایران برگردد و شاه خیانتکار از ایران برود، اگر آقا برگردد، رژیم از هم خواهد پاشید و اسلام جان تازهای خواهد گرفت.
بعد از آن به اراک رفت تا عکسی از آقا را تحویل بگیرد و در سریش آباد بین مردم پخش کند.
همسر از نگرانی هایش گفت و ترس از کشته شدن خیرالله، اما تصمیم او جدی بود و رفت و بعد از چهار روز به سریش آباد برگشت؛ عکس کوچکی را با خود آورده و به نقاشی سپرده بود تا طرح بزرگتری از آن را طراحی کند؛ هدفش چیزی نبود جز اینکه جوانان و نوجوانان شهرش را نسبت به مسایل امام و انقلاب آگاه کند.
بعد از چند رفت و آمد و تبلیغ درباره انقلاب روزی کفنی خرید و به کرمانشاه رفت، وقتی برگشت درباره وضعیت انقلاب از او سوال کردم، میگفت: انقلاب هست، ولی آنگونه که باید و شاید نیست؛ به همین دلیل عازم شهر مقدس قم شد و بعد از سه یا چهار روز به سریشآباد برگشت؛ درباره وضعیت قم مسایلی را بیان میکرد، اما مهمتر از آن چیزی بود که اشکم را جاری کرد، ماجرایی که در قم برایش پیش آمده بود خیلی برای ما جالب بود.
برایم گفت ساعت 2 در ایوان مسجد بروجردی نشسته بودم، مردی جلیلالقدر از سادات آمد و گفت: امام فرمودهاند که خونریزی زیاد خواهد شد و تو ای جوان میدانم که برای کار مقدسی به اینجا آمدهای اما در شهر و دیار خودت هم به هدفی که داری خواهی رسید، هر چه زودتر به شهر خودت برگرد و همانجا به فعالیت انقلابی و جهادی ادامه بده.
عکسی که همراه خود از قم به سریش آباد آورده بود چند روز پس از شهادتش آماده شد و اکنون زینت بخش جای خالی شهید خیرالله در همان منزل کوچک و قدیمی وی است.
** شب حادثه
محرم سال 57 بود و مسجد جامع شهر سریش آباد سرشار از جوشش خون حسین (ع) بود، با وجودی که ماموران ستمشاهی هر گونه عزاداری برای سیدالشهدا (ع) را ممنوع کرده بودند اما هیچ مانعی نمی توانست مردم این دیار را از عزادارای برای سرور و سالارشان باز دارد.
سخنرانی از قم آن روزها به سریش آباد آمده بود و در خطابههای خود از انقلابی میگفت که به زودی به رهبری آیت الله خمینی اتفاق خواهد افتاد.
روحانی در منبر از حسین (ع) میگفت و از اینکه عاشورا و کربلا در هر زمان و مکانی جاری است و یزیدیان امروز هم در صددند که اسلامی غیر از اسلام ناب محمدی را به مردم تحمیل کنند.
عزای حسینی آغاز شد، سینه زنان کوچه باز کردند تا برای مولایشان سوگواری کنند، دور تا دور مسجد را ماموران محاصره کرده بودند، آنها آمده بودند تا روحانی و سخنران مراسم را دستگیر کنند.
عزای حسینی که شور گرفت، شعور انقلابی مردم هم بالا گرفت و جمعیت آماده قیام و حضور در میدان شهر شد.
شب دوم محرم بود و ماموران آمده بودند تا مجلس عزا را آشفته کنند ولی می دانستند عشق و ارادت به امام حسین (ع) هم که در خون و جان مردم این دیار ریشه دارد و هیچگاه اجازه اهانت به مجلس عزا را نمی دهند.
در خلال عزا، عده ای روحانی را برای خروج از مسجد و انتقال به مکانی امن همراهی کردند، ماموران که خبردار شدند شروع به تیراندازی کردند؛ صدای شلیک گلولهها در میدان شهر که اکنون مزین به نام شهداست، بلند شد و اولین گلوله بر قلب مجاهد شهید خیرالله مومنی نشست.
رگبار گلوله و شعارهای انقلابی مردم در هم آمیخت تا همه منتقم خون برادر شهیدشان شوند.
«هیهات منا الذله» حسین (ع) در شب دوم محرم 57 از نای مردم سریش آباد بلند شده بود و مردم همچون برگ خزان یکی پس از دیگری بر زمین میافتادند.
آن شب، شبی بود که شهید خیرالله در عروجی از محرم تا آستان شفاعت حسینی پر کشید و به دیدار یار شتافت تا ثمره خون او و صدها شهید انقلاب، دو ماه بعد با آمدن امام به میهن و پیروزی انقلاب اسلامی، نهضتی به بلندای اسلام، به بار نشست.
شهر شهیدپرور سریش آباد، در گلزار آراسته به بیش از 100 شهید گرانقدر خود، نام شهیدان آذر ماه 57 را هرگز فراموش نمی کند، میدان اصلی شهر هم مزین به نام شهداست؛ یعنی هر چه داریم از ایثار و فداکاری آنهایی است که مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح دادند.
9937/9102
حسین آخرین فرزند شهید خیرالله مومنی است، شهیدی از خطه خونرنگ سریش آباد که اگر چه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما بصیرت به او بینشی داده بود که راوی جدیدترین اعلامیه های پیر خمین در کردستان شد.
شهید مومنی از مجاهدان انقلاب اسلامی در شهر سریشآباد به دنیا آمد و به فرمان امام خمینی (ره) پا به پای مجاهدان انقلابی به حرکت در آمد و در سیل خروشان انقلاب، حکومتی 2500 ساله را از بیخ و بن برکند از این شهید والامقام غیر از حسین دو پسر و یک دختر دیگر هم به یادگار مانده است.
همسرش می گوید: همه زندگی شهید خیرالله در یک کلام خلاصه می شد و آن «سید روحالله خمینی» بود.
فاطمه خانم از رفت و آمدهای گاه و بیگاه همسرش به قم می گوید، می رفت و با جدیدترین اعلامیه های امام (که آن روزهای آقای خمینی خطاب می شدند) بر می گشت.
بعضی وقت ها هم نوار کاست با خودش می آورد، سواد نداشت تا محتوایش را پیاده کند و برای همین چند جوان و نوجوان می آمدند و سخنرانی ها را روی کاغذ پیاده می کردند.
همسرش از روزهای خون و قیام خاطرات زیادی به یاد دارد از همان روزهایی که بارها نزدیک بود شهید خیرالله توسط ساواک دستگیر شود.
خانه کوچک شان در انتهای یکی از خیابانهای شهر است و بعد از بازگشت خیرالله از قم محل تجمع انقلابیهای سریش آباد بود.
آنها که سواد داشتند، اعلامیههای اما را میخواندند و بعد شروع میکردند به نوشتن اعلامیهها تا بین مردم پخش کنند.
شهید خیرالله کارگری می کرد و همسرش می گوید: روزی از سر کار آشفته به خانه آمد، علت را که پرسیدم، جواب داد می خواهم انقلابی شوم.
با تعجب گفتم: انقلاب چیه؟ انقلابی یعنی چه؟
گفت: شخصی به نام روحالله خمینی هست که حرف حقی میزند و رژیم تبعیدش کرده، باید کاری کنیم به ایران برگردد و شاه خیانتکار از ایران برود، اگر آقا برگردد، رژیم از هم خواهد پاشید و اسلام جان تازهای خواهد گرفت.
بعد از آن به اراک رفت تا عکسی از آقا را تحویل بگیرد و در سریش آباد بین مردم پخش کند.
همسر از نگرانی هایش گفت و ترس از کشته شدن خیرالله، اما تصمیم او جدی بود و رفت و بعد از چهار روز به سریش آباد برگشت؛ عکس کوچکی را با خود آورده و به نقاشی سپرده بود تا طرح بزرگتری از آن را طراحی کند؛ هدفش چیزی نبود جز اینکه جوانان و نوجوانان شهرش را نسبت به مسایل امام و انقلاب آگاه کند.
بعد از چند رفت و آمد و تبلیغ درباره انقلاب روزی کفنی خرید و به کرمانشاه رفت، وقتی برگشت درباره وضعیت انقلاب از او سوال کردم، میگفت: انقلاب هست، ولی آنگونه که باید و شاید نیست؛ به همین دلیل عازم شهر مقدس قم شد و بعد از سه یا چهار روز به سریشآباد برگشت؛ درباره وضعیت قم مسایلی را بیان میکرد، اما مهمتر از آن چیزی بود که اشکم را جاری کرد، ماجرایی که در قم برایش پیش آمده بود خیلی برای ما جالب بود.
برایم گفت ساعت 2 در ایوان مسجد بروجردی نشسته بودم، مردی جلیلالقدر از سادات آمد و گفت: امام فرمودهاند که خونریزی زیاد خواهد شد و تو ای جوان میدانم که برای کار مقدسی به اینجا آمدهای اما در شهر و دیار خودت هم به هدفی که داری خواهی رسید، هر چه زودتر به شهر خودت برگرد و همانجا به فعالیت انقلابی و جهادی ادامه بده.
عکسی که همراه خود از قم به سریش آباد آورده بود چند روز پس از شهادتش آماده شد و اکنون زینت بخش جای خالی شهید خیرالله در همان منزل کوچک و قدیمی وی است.
** شب حادثه
محرم سال 57 بود و مسجد جامع شهر سریش آباد سرشار از جوشش خون حسین (ع) بود، با وجودی که ماموران ستمشاهی هر گونه عزاداری برای سیدالشهدا (ع) را ممنوع کرده بودند اما هیچ مانعی نمی توانست مردم این دیار را از عزادارای برای سرور و سالارشان باز دارد.
سخنرانی از قم آن روزها به سریش آباد آمده بود و در خطابههای خود از انقلابی میگفت که به زودی به رهبری آیت الله خمینی اتفاق خواهد افتاد.
روحانی در منبر از حسین (ع) میگفت و از اینکه عاشورا و کربلا در هر زمان و مکانی جاری است و یزیدیان امروز هم در صددند که اسلامی غیر از اسلام ناب محمدی را به مردم تحمیل کنند.
عزای حسینی آغاز شد، سینه زنان کوچه باز کردند تا برای مولایشان سوگواری کنند، دور تا دور مسجد را ماموران محاصره کرده بودند، آنها آمده بودند تا روحانی و سخنران مراسم را دستگیر کنند.
عزای حسینی که شور گرفت، شعور انقلابی مردم هم بالا گرفت و جمعیت آماده قیام و حضور در میدان شهر شد.
شب دوم محرم بود و ماموران آمده بودند تا مجلس عزا را آشفته کنند ولی می دانستند عشق و ارادت به امام حسین (ع) هم که در خون و جان مردم این دیار ریشه دارد و هیچگاه اجازه اهانت به مجلس عزا را نمی دهند.
در خلال عزا، عده ای روحانی را برای خروج از مسجد و انتقال به مکانی امن همراهی کردند، ماموران که خبردار شدند شروع به تیراندازی کردند؛ صدای شلیک گلولهها در میدان شهر که اکنون مزین به نام شهداست، بلند شد و اولین گلوله بر قلب مجاهد شهید خیرالله مومنی نشست.
رگبار گلوله و شعارهای انقلابی مردم در هم آمیخت تا همه منتقم خون برادر شهیدشان شوند.
«هیهات منا الذله» حسین (ع) در شب دوم محرم 57 از نای مردم سریش آباد بلند شده بود و مردم همچون برگ خزان یکی پس از دیگری بر زمین میافتادند.
آن شب، شبی بود که شهید خیرالله در عروجی از محرم تا آستان شفاعت حسینی پر کشید و به دیدار یار شتافت تا ثمره خون او و صدها شهید انقلاب، دو ماه بعد با آمدن امام به میهن و پیروزی انقلاب اسلامی، نهضتی به بلندای اسلام، به بار نشست.
شهر شهیدپرور سریش آباد، در گلزار آراسته به بیش از 100 شهید گرانقدر خود، نام شهیدان آذر ماه 57 را هرگز فراموش نمی کند، میدان اصلی شهر هم مزین به نام شهداست؛ یعنی هر چه داریم از ایثار و فداکاری آنهایی است که مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح دادند.
9937/9102
کپی شد