به گزارش خبرنگار ایرنا، کسی فکرش را هم نمی کرد شاگرد شلوغ کلاس سوم دبستان معلم شهر مریوان، دست به کاری بزرگ بزند که شاید در نظر برخی ها کوچک باشد.
ئاکام حسینی 9 سال دارد و همه او را از شلوغی اش در مدرسه می شناسند، البته از جنس همان شلوغی های مختص پسر بچه ها که همه کم و بیش برایمان آشنا است.
مدرسه که آغاز شد تا یک ماه اول ئاکام از بوفه مدرسه فقط یک خوراکی می گرفت اما از ماه دوم به بعد او همیشه دو خوراکی در دست داشت.
اواخر ماه سوم سال تحصیلی، همه بچه ها خسته از شیطنت زنگ تفریح، سر کلاس درس حاضر شدند، ئاکام اما خسته نیست، این پسر جنب و جوش عجیبی دارد، معلم چند بار می گوید ساکت باشد اما او هر از گاهی دور از چشم معلم، کار خودش را می کند.
درس شروع می شود، موضوع درس درباره بخشش و فداکاری است، معلم از بچه ها می خواهد تا هر کدام درباره کاری که انجام داده اند، صحبت کند.
نوبت به ئاکام که می رسد سرش را پایین می اندازد، بچه ها می گویند او فقط شلوغ کاری بلد است، اولش حرفی نمی زند اما وقتی اصرار بچه ها را می بیند، پرده از راز سر به مهرش بر می دارد.

** قهرمان کلاس من
اشک در چشم معلم حلقه بسته است، آقای ابراهیمی فکرش را هم نمی کرد که شاگرد شلوغ کلاسش اینقدر بزرگ شده باشد.
می گوید: ئاکام قهرمان کلاس من است.
درباره ماجرای آن روز از بچه هایی سخن می گوید که هر کدام لباس ها و چیزهایی را که لازم نداشتند را بخشیده بودند.
اصرار می کند تا ئاکام هم از بخشش و فداکاری هایی که داشته بگوید، شاگرد شلوغ کلاس اکنون سر به زیر شده و دل دل می کند که از کارش بگوید یا نه، دلش را به دریا می زند و ...
او اما منتظر شنیدن کاری به این بزرگی نبود، اگر هم چنین انتظاری داشت، شاید ئاکام در ذهنش جایی نداشت، بعدها که با خانواده ئاکام صحبت کرد، آنها هم از این کار پسرشان بی خبر بودند.

** می خواستم خدا راضی باشد
از اینکه پولم کم می شود، ناراحت نبودم چون می خواستم خدا از من راضی باشد، این را ئاکام پشت تلفن در پاسخ به سوالم در خصوص هدف از کارش گفت.
از خانواده اش که می پرسم می گوید: پدرم کارگر است و روزی یک هزار تومان پول تو جیبی به من می دهد.
درباره کارش که می پرسم، همان دو دلی سر کلاس سراغش می آید و بعد از چند دقیقه می گوید: 500 تومان از پول تو جیبی ام را به دوستم می دادم که در کلاس دیگری است.
درباره دوستش می گوید: او رفیق پسر عمویم بود که از این طریق با هم دوست شدیم، دوستم مادر ندارد و پدرش هم فقیر است، من نمی خواستم او از اینکه نمی تواند از بوفه مدرسه خوراکی بخرد، ناراحت باشد.
ئاکام آرزو دارد در آینده دکتر یا خلبان شود، به هر کدام از آرزوهایش هم که برسد، دوست دارد به فقرا و آنهایی که ندارند، کمک کند.
درباره خانواده اش از مدیر مدرسه که سوال کردم، آنها از خانواده ای متدین و با شخصیت در شهر مریوان هستند.
قطعا تربیتی که درست و اصولی باشد، می تواند از پسر بچه ای شلوغ، بخشنده ای بزرگ بسازد، هنوز هم غیر از آقای معلم، کسی نمی داند دوستی که ئاکام به او کمک می کرد، نامش چیست.
9937/9102
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.