هنوز هم در جبهه غرب خبری نیست

سال 1929 بود که کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» با استفاده از تجربه زیسته نویسنده روانه بازار کتاب شد. کتابی که خیلی زود مورد استقبال خوانندگانش در دنیا قرار گرفت اما از سوی آلمان‌ ها توقیف شد تا جایی که در سال 1938 تابعیت نویسنده کتاب را لغو کردند.

لینک کوتاه کپی شد

پایگاه خبری جماران، منصوره جاسبی: تا حالا درباره جنگ جهانی اول کتاب خواندی، فیلم دیدی، پژوهش کردی؟ شاید هم اصلاً فکر کردی جنگ جهانی چه ربطی به من دارد؟ ولی من می‌ گویم دارد. این همان جنگی است که سربازان روسی تا نزدیکی دروازه‌ های تهران جلو آمدند و سربازان انگلیسی با مردم جنوب کشور درافتادند. پس قدرت‌ های متخاصم کاری به اعلام بی‌ طرفی ایران نداشتند. کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» نوشته اریش ماریا رمارک به بیان بخشی از واقعیت‌ های این جنگ پرداخته است. درست است که این کتاب ربطی به اشغال ایران ندارد ولی وضعیت سربازانی را به نمایش گذاشته که در این جنگ شرکت کرده‌ اند؛ کتابی که یکی از مهمترین‌ ها در ژانر ادبیات جنگ است و بسیاری معتقدند که مشهورترین رمان ضد جنگ در دنیا به شمار می‌ آید.

این کتاب که در زبان آلمانی  Im Westen nichts Neues نام دارد، در زبان انگلیسی با ترجمه واژه به واژه به نام All Quiet on the Western Front شهرت دارد و مترجمان ایرانی آن را به دو نام «در جبهه غرب خبری نیست» و «در غرب خبری نیست» ترجمه کرده‌ اند. کتابی که می‌ گویند به 55 زبان دنیا ترجمه شده است و این نشان از استقبال گسترده از آن دارد.

سال 1929 بود که کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» با استفاده از تجربه زیسته نویسنده روانه بازار کتاب شد. کتابی که خیلی زود مورد استقبال خوانندگانش در دنیا قرار گرفت اما از سوی آلمان‌ ها توقیف شد تا جایی که در سال 1938 تابعیت نویسنده کتاب را لغو کردند و در دوره به قدرت رسیدن حزب نازی به آتش کشیده شد. این کتاب از آثار مخرب جنگ بر جوانان شرکت‌ کننده در آن حکایت می‌ کند. داستان درباره چند جوانی است که با شعارهای میهن‌ پرستانه عازم جبهه می‌ شوند اما خیلی زود متوجه می‌ شوند که آنچه از غرور و میهن‌ پرستی برای‌ شان تبلیغ شده است، با واقعیتی که در انتظارشان است، بسیار متفاوت است. از این کتاب، فیلم نیز ساخته شده است.

شخصیت اصلی این رمان، سربازی به نام «پل بایمر» است که داستان از زبان او و به صورت اول شخص نقل می‌ شود. تنها آخرین پاراگراف کتاب به صورت سوم شخص و در قالب خبری درباره وضعیت پل بایمر بیان می‌ شود و می‌ گوید:

«او در اکتبر 1918 از پا درآمد. در روزی که آنچنان آرام در سراسر جبهه‌ ها که گزارش نظامی به یک جمله اکتفا کرده بود: «در جبهه غرب خبری نیست.»

او چنان بر روی زمین آرمیده بود گویی در خواب است. وقتی کسی او را برگرداند در چهره‌ اش اثری از رنج نبود؛ بسیار آرام بود، گویی از اینکه پایان کار فرا رسیده است، شادمان است.».

نیویورک تایمز درباره نویسنده این کتاب نوشته است:

«جهان با وجود اریش ماریا رمارک نویسنده بزرگی در خود دارد. او یک نویسنده درجه یک است؛ مردی که می‌ تواند زبانش را به خواست خود به‌ کار گیرد؛ خواه از انسان‌ ها و خواه از طبیعت بی‌ جان بنویسد، نوشته او حساس، محکم و مطمئن است.».

دوستی و رفاقت، واقعیت جنگ و سرنوشتی که برای جوانان معاصر با جنگ رقم می‌ خورد، سه مؤلفه‌ ای است که در این کتاب به خوبی به تصویر کشیده شده است. زبان ساده و بیان واقعیت‌ های جنگ از مهم ترین ویژگی‌ های این کتاب است که توانسته مخاطب را با خود همراه کند.

در بخشی از این کتاب با ترجمه رضا جولایی آمده است:

«زمین در برابرمان منفجر می‌ شود. بارانی از سنگ و کلوخ بر سرمان می‌ ریزد. ضربه‌ ای به صورتم می‌ خورد. لباس‌ هایم تکه‌پاره می‌ شود. دستم را مشت می‌ کنم. احساس درد ندارم، اما اطمینان خاطر پیدا نمی‌ کنم. زخم تا مدتی بعد بی‌حس می‌ ماند. بازویم را احساس می‌ کنم. خراشی جزئی است. به سرم ضربه‌ ای می‌ خورد... هوشیاری‌ ام را از دست می‌ دهم. فکری مثل برق به سرم می‌ زند: غش نکن! انگار در سیاهی غوطه می‌ خورم و دوباره به سطح می‌ آیم.».(صفحه 53- نشر چشمه)

«در جبهه غرب خبری نیست» به وسیله مترجمان ایرانی مانند رضا جولایی، سیروس تاجبخش، هادی سیاح سپانلو، پرویز شهدی به فارسی برگردانده و به وسیله ناشرانی مانند علمی و فرهنگی، صدای معاصر، جویا، ابن سینا و چشمه در قطع رقعی و در تعداد صفحه‌ های متفاوت از زیر چاپ خارج شده است.

مدت حضور اریش ماریا رمارک در خط مقدم جبهه فقط شش هفته بود اما همین زمان کوتاه برای افسردگی و ترسش کافی بود و نگذاشت تا انتهای عمرش به زندگی عادی برگردد.

اریش ماریا رمارک در بیست و دوم ژوئن 1898 در اسنابروک آلمان متولد شد. او در طول سال‌ های عمرش معلمی، کتابداری، روزنامه‌ نگاری، ویراستاری، فیلمنامه‌ نویسی و از همه مهمتر نویسندگی را تجربه کرد. درست است که او عمده شهرتش را به خاطر کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» به دست آورده اما آثار دیگری مانند راه بازگشت، رفقا، آخرین ایستگاه، زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای مردن، بهشت هیچ چیز مورد علاقه‌ای ندارد، هنگامه مرگ و زندگی، فروغ زندگی، شراره‌ های زندگی، گذشته یک مرد، بازگشت، بعد و از عشق با من حرف بزن و شب لیسبون را نیز در کارنامه نویسندگی خود به ثبت رسانده است.

به واسطه تهدیدها در سال 1931 مجبور به ترک وطن شد اما بعدها به واسطه شهرتی که زبانزد مردم دنیا شده بود، نازی‌ ها به اجبار برای بازگشت به آلمان از او دعوت کردند.

سال‌ ها بعد یعنی وقتی نازی‌ ها خواهرش را به جوخه اعدام سپردند، او با اندوهی مضاعف به امریکا مهاجرت کرد و حاصل این هجرت، دوستی با افرادی مانند ارنست همینگوی، اسکات فیتزجرالد و چارلی چاپلین بود که صمیمیت میان او و همینگوی بیشتر به چشم می‌آمد.

رمارک در 25 سپتامبر 1970 و در 72 سالگی بر اثر حمله قلبی در لوکارنوی سوئیس درگذشت.

 

 

دیدگاه تان را بنویسید