در بسیاری از کتابهای مدیریت یا روانشناسی خوانده ایم که هدفگذاری در شکل دهی به زندگی هر فرد چقدر تاثیرگذار است.
به گزارش جی پلاس، اهداف به زندگی ما معنی و جهت می بخشند. اما آیا تا به حال به این فکر کرده ایم که افکاری که در قالب هدف به ذهن ما خطور می کنند به چه میزان در فعالیتهای روزمره ما تاثیر دارند؟ بسیاری از ما در طول زندگی موضوعاتی به ذهنمان خطور می کند که گاهی برای آنها فعال می شویم و گاهی صرفا از کنار آنها می گذریم.
اما به احتمال خیلی زیاد همه ما دچار این حالت شده ایم که با انرژی فراوان راجع به یک هدف صحبت می کنیم و بسیار انگیزه داریم که در راستای تحقق بخشیدن به آن تلاش کنیم؛ اما در بسیاری از مواقع پس از گذشت یک بازه زمانی کوتاه، دیگر خبری از آن انگیزه و انرژی نیست. این موضوع حتما دارای ابعاد روانی است که خارج از بحث این مقاله است. هدف این متن در این است که از منظر علم مدیریت این موضوع را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
بد نیست در ابتدا تفاوت بین هدف و رویا را بشناسیم. یکی از مهمترین وجوه تفکیک هدف از رویا، عملیاتی بودن هدف است. در حیطه مدیریت استراتژیک به این نکته اشاره می شود که بین آنجایی که هستیم (وضعیت فعلی) و آنجایی که می خواهیم باشیم (هدف یا وضعیت مطلوب) باید بتوانیم یک مسیر کاملا عملیاتی ترسیم کنیم. البته این موضوع به این معنی نیست که رویاپردازی کار نامناسبی است؛ بلکه باقی ماندن موضوعات در حد رویا و نبود مسیر عملیاتی برای آن مشکل آفرین است. این روزها در بسیاری از سازمانها، شرکتها و حتی دولتها این موضوع به چشم می خورد که افراد با درک نادرست از علم مدیریت استراتژیک، منابع بسیاری را از بین می برند و نتیجهای حاصل نمی کنند. چقدر از این جملات شنیده ایم که ما می خواهیم اولین، بزرگترین، سریعترین، پرسودترین، پیشرفتهترین و قدرتمندترین باشیم.کافی است سری بزنیم به بیانیه مأموریت، چشمانداز یا اهداف بلندمدت بسیاری از سازمانها، ارگانها، شرکتها و حتی کشورها. آنگاه درمی یابیم که بین نقطه فعلی و هدف مدنظر، فرسنگها فاصله وجود دارد. این موضوع حتی در زندگی شخصی ما نیز بسیار نمود دارد. تا به حال چندین بار برای خودمان برنامه منظم ورزشی یا مطالعاتی طرحریزی کرده ایم؟ و چندین بار بیش از چند روز به آن پایبند نبوده ایم؟ غیرعملیاتی بودن این اهداف که عمدتا در حد رویا باقی می مانند، دلایل مختلفی دارد که به برخی از مهمترین آنها اشاره می شود:
• درک نامناسب از منابع. رسیدن به هر هدفی نیازمند منابعی است که باید در راستای آن صرف شود. خیلی از اوقات بهدلیل نبود شناخت کافی از اهداف، میزان منابع مورد نیاز بهدرستی درک نمی شود. در این مواقع، عمدتا ذهن ما با رویکردی خوشبینانه نسبت به منابع، برای ما دلیلتراشی می کند. اگر هم شخص دیگری سوالات دقیقی در رابطه با شیوه تامین منابع برای عملیاتی کردن هدف از ما بپرسد، عمدتا با کلیگویی به پاسخ برمی آییم. بسیاری از کارآفرینان هنگام راهاندازی یک کسب و کار در این تله می افتند. انرژی فوقالعاده این بزرگواران در خلق، باعث می شود که با رویکردی بسیار خوشبینانه به برخی از موضوعات بنگرند. موضوعاتی که عمدتا نیازمند صرف منابع (اعم از فکری یا مالی) هستند. این تصورات خوشبینانه منجر به بلوکه شدن بسیاری از سرمایههای ملی در قالب طرحها، سولهها، ماشینآلات و تجهیزات بلااستفاده یا نیمهکارهای است که امروز در سراسر کشور شاهد آن هستیم.
• ضعف نگرش سیستمی. تعاریف بسیاری از نگرش سیستمی خوانده و شنیده ایم. اما اگر بخواهیم تعریفی از نگرش سیستمی در زمینه مورد بحث داشته باشیم، می توانیم این گونه بگوییم که فردی دارای نگرش سیستمی قویتری است که متغیرهای تاثیرگذار بیشتری را به درستی شناخته و با استفاده از تجزیه و تحلیل علمی و قضاوت شهودی، برهمکنش آنها را در انتخابهای گوناگون، بهتر پیشبینی کند. در بسیاری از موارد با این موضوع روبهرو شده ایم که بهدلیل ضعف نگرش سیستمی اهداف به درستی تعریف نمی شوند و اگر تعریف می شوند بهدلیل نبود دیدگاه قوی سیستمی، تصور درستی از مسیر عملیاتی شدن آن به وجود نمی آید. به همین دلیل در بسیاری از مواقع در زمان مشخص شده به اهداف دست نمی یابیم.
• شناخت کم از روشها و مسیرهای اجرایی. در ادبیات مدیریت استراتژیک همواره به این موضوع اشاره می شود که راهبری یک گروه در مسیر رسیدن به هدف نیازمند شناخت بالای استراتژیست، از روشها و تکنیکهای اجرایی است. پارهای اوقات جملات خوب خنثی از سوی افرادی بیان می شود که بهدلیل نداشتن شناخت از مسیر اجرایی، از قالب هدف خارج می شوند و شکلی رویا گونه به خود می گیرند، چون امکان اجرای واقعی را ندارند. گاهی نیز به نظر می رسد که با گفتن جملات خوب خنثی، ذهن اقناع می شود و فرد هرگز به حیطه عملیات وارد نمی شود. زمانی که با عدم موفقیت روبهرو می شویم، عمدتا عدم موفقیتهای خود را در دستیابی به اهداف، به عوامل بیرونی نسبت می دهیم. حال آنکه مهمترین شاخص فرد، سازمان، یا کشور موفق در قرن حاضر از دید بسیاری از بزرگان علم، یادگیرندگی است؛ و رویکردی که منجر به یادگیرندگی می شود اصل عاملیت است. اصل عاملیت به بیان ساده به معنی حاکم بودن بر سرنوشت است. نه به این معنی که آنچه اتفاق می افتد حاصل متغیرهایی است که تحت کنترل نیستند. شاید لازم باشد قدری این مفهوم بیشتر تشریح شود. اصل عاملیت به این معنی نیست که متغیر غیرقابل کنترل وجود ندارد. اما رویکردی است که سعی می کند به جای بهانه تراشی، تلاش و کوشش را تقویت کند. همه ما، انسانها، شرکتها و کشورهایی را دیده ایم که در شرایط سخت توانستهاند با تلاش، کوشش و بهرهگیری از دانش و بینش، از دیگران پیشی بگیرند. درحالیکه می توانستند تلاش نکنند و عدم موفقیت خود را به عوامل بیرونی نسبت دهند.
عمق این مساله به اندازهای است که گاهی این جملات خوب خنثی در صحبتهای انتخاباتی نامزدهای ریاستجمهوری نیز وجود داشت. شخصی که نامزد احراز بالاترین مقام اجرایی یک کشور است، جملاتی می گوید که در عملیاتی بودن آنها شک و تردید بسیار وجود دارد و به راحتی نمی توان مسیر عملیاتی کردن آن را ترسیم کرد. بنابراین به نظر می رسد برای اینکه کمتر جملات خوب خنثی بشنویم، بهتر است کمتر جملات خوب خنثی بگوییم. با اصل عاملیت به موضوعات، نگاه ژرف کنیم، بیندیشیم و سوال هوشمندانه بپرسیم.