من هم مثل خیلی از تریدرها، کتاب جادوگران بازار نوین (Market Wizards) را خواندهام. اگر تا حالا اسم این کتاب را نشنیدهاید، مجموعهای است از مصاحبه با افسانهایترین تریدرهای سالهای ۱۹۸۰.
من هم مثل خیلی از تریدرها، کتاب جادوگران بازار نوین (Market Wizards) را خواندهام. اگر تا حالا اسم این کتاب را نشنیدهاید، مجموعهای است از مصاحبه با افسانهایترین تریدرهای سالهای ۱۹۸۰.
اولین بار وقتی جوان بودم این کتاب را خواندم، واقعا نمیدانستم چه میکنم. خواندمش و فکر کردم درک خوبی از آن پیدا کردهام و از آن گذشتم.
اما واقعا درک نکرده بودم.
دلیلش ساده بود. من تجربه و دانایی زندگی نداشتم تا آن را درک کنم. سالهای خیلی خیلی بیشتری نیاز بود.
چند ماه قبل کتاب کهنه قدیمیام را برداشتم و شروع کردم به زیرورو کردن آن. انتظار داشتم چندتا از نقل قولها را مرور کنم و بعد کتاب را ببندم، اما خیلی زود متوجه شدم که کاملا گیر افتادهام، یک بار دیگر از اول تا آخر خواندمش.
دو چیز بلافاصله به ذهنم خطور کرد.
اول، همه چیزهایی که هایلایت کرده بودم اشتباه بودند. دوم، بلافاصله متوجه شدم چقدر این افراد به هم شبیه هستند.
بدون توجه به اینکه از کجا آمدهاند و چگونه کارشان را شروع کردهاند، همهی آنها از یک ضرر وحشتناک در ابتدای کارشان حرف زده بودند. همهی آنها از اعتقادات اشتباهی که داشتهاند فراتر رفتهاند و این توانایی فوقالعاده را به دست آوردهاند که خودشان را با شرایط وفق بدهند و در یک چشم به هم زدن تفکرشان را عوض کنند.
سبک آنها، سیاستهایشان و خلقوخویشان به شدت باهم متفاوت بود اما بقیه زندگیشان مسیری را دنبال کرده بودند که به طرز شگفت انگیزی شبیه بود.
همان موقع بود که فهمیدم دارم یک چیز بزرگتر را میبینم، یک فرا الگو، الگوی الگوها.
اسمش را بگذارید مسیر موفقیت تریدر بزرگ.
خب این مسیر چیست و چگونه باید آن را دنبال کرد؟
بیایید باید با هم بررسی کنیم
مرحله ۱: بدون هیچ پیشزمینهای شروع به کار کردن
مهم نیست کسی چقدر میتواند در موضوعی مهارت پیدا کنید، همه اول با سرنخها شروع میکنند. ممکن است ترید کردن یک استعداد ذاتی باشد اما این موضوع در ابتدای راه هیچ اهمیتی ندارد.
همه از پلهی اول شروع میکنند.
هیچکس از همان اول سوپراستار نیست.
این جادوگران به جز مایکل مارکوس، همه تریدرهای معمولی بودند.
سوال: آیا اصلا میدانستید که چه میکنید؟ آیا چیزی درمورد کالاها یا ترید کردن داشتید؟
پاسخ: خیر، اصلا.
سوال: آیا اصلا اندازهی قرارداد را میدانستید؟
پاسخ: خیر نمیدانستیم.
سوال: آیا میدانستید هر تیک چقدر برای شما هزینه دارد؟
پاسخ: بله.
سوال: به نظر میرسد این تنها چیزی بوده که میدانستهاید.
پاسخ: درست است. ترید بعدی ما، برای گندم هم جواب نداد. بعد از آن، برگشتیم سراغ ذرت و آن ترید کمی بهتر بود؛ سه روز طول کشید تا پولمان را از دست دادیم. موفقیتمان را با تعداد روزهایی که طول میکشید تا پولمان را از دست بدهیم اندازه میگرفتیم.
همین داستان را بارها و بارها میبینید. بعضیها میشنوند که چگونه میتوانند خیلی سریع در بازار ثروتمند شوند. جایی میخوانند یا دوستانشان داستانی در مورد پادشاه وال استریت برای آنها تعریف میکنند که به تازگی از طریق کریپتو بیش از اندازه ثروتمند شدهاند و آنها هم به امید اینکه بالاخره بتوانند بارشان را ببندند وارد بازار میشوند.
حتی اگر بعضی از آنها اطلاعات خوبی درمورد قوانین اساسی مانند گذاشتن نقاط توقف ضرر و میزان مناسب سرمایه گذاری داشته باشند، بیشتر وقتها به این قوانین توجهی نمیکنند.
پاول تودور جونز، یک تریدر درنده جاهطلب، داستان وحشتناک یکی از اولین تریدهایش را تعریف میکند که طی یک تصمیم ناگهانی پنبه میخرد و این کار حسابی او را آسیب پذیر میکند. بلافاصله تریدر دیگری که او را دنبال میکرد از اشتباه او باخبر میشود و همین اشتباه را تکرار میکند. نهنگ بزرگ بازار پنبه بلافاصله پنبههایش را میفروشد و باعث میشود قیمت آن به شدت پایین بیاید و او دستش در پوست گردو بماند.
او با ضرر بسیار زیادی فهمید که هیچ وقت در بازار تصمیمات عجولانه نگیرد، چون ۷۰ درصد سرمایهاش را در یک ترید از دست داده بود.
همه فکر میکنند که از بازار باهوشتر هستند. حتی اگر قوانین ارزشمند بازار که در طول سالها به دست آمدهاند را بدانند بازم هم با خودشان میگویند، این قوانین در مورد من صدق نمیکند، چون من با بقیه فرق دارم.
و این ما را به مرحلهی دوم میبرد.
مرحله دو: افتادن در دام اشتباهاتی که همه مرتکب میشوند
آیا فکر میکنید شما تنها کسی هستید که اشتباهات بقیه را مرتکب نمیشوید؟
اشتباه میکنید. اما نگران نباشید، در مسیر درستی قرار دارید.
هیچکسی از اشتباهات در امان نیست.
تریدرها تازه کار نمیدانند که قوانین برای این به وجود آمدهاند که از آنها محافظت کنند، حتی اگر خودشان قوانین را ندانند. شاید بعد از اینکه دورهی کاملا بیخبری را گذرانند چند کتاب بخوانند یا به تریدرهایی که باهوش به نظر میرسند گوش دهند یا یک دورهی آموزشی بگذرانند.
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
مشکل اینجاست که آنها دقیقا نمیدانند چه میخوانند یا چه میشنوند. نمیتوانند پردازش کنند چون هنوز تجربهای ندارند تا چیزی از دانایی دیگران دستگیرشان بشود. دانش را نمیتوان به صورت منفعل منتقل کرد. دانش باید از طریق تجربهی شخصی به دست بیاید.
و وقتی که قوانین را درک نمیکنید چه اتفاقی میافتد؟
خراب میکنید.
و بعضی از این قوانین چه هستند؟
۱. بیش از حد ترید نکنید.
۲. میزان سرمایه گذاریتان روی داراییهای مختلف را کم نگه دارید.
۳. نقاط توقف ضرر در نظر بگیرید.
۴. تصمیات لحظهای نگیرید.
۵. خیلی زیاد یا خیلی کم دچار احساسات نشوید.
اینها فقط چند قانون ضروری بودند که هر تریدری باید آنها را کشف و آویزهی گوشش کند.
همهی تریدرها بالاخره یادش میگیرند.
اما از راه سخت.
در ابتدای کار همه میخواهند این اشتباهات را نادیده بگیرند.
تریدر افسانهای ارز بروس کونر یک داستان قدیمی درمورد تصمیات ناگهانی دارد. کونر پول اولیهاش را با قراردادهایی با ریسک پایین به دست آورده بود. او هم موضع معاملاتی خرید داشت و هم فروش استقراضی، تا ریسکها را کاهش دهد. اما وقتی که قیمت دانههای سویا در سالهای ۱۹۷۰ به شدت بالا رفت و رکورد زد، کارگزارش هیجان زده شد و با طمع زیادی با اون تماس گرفت و گفت:
قرار است دانههای سویا به شدت گران شوند… واقعا حماقت است که به قرارداد فروش استقراضی ماه نوامبر بسنده کنید. بگذار مبلغ فروش استقراضی ماه نوامبر را برای شما افزایش دهم، و وقتی چند روز دیگر بازار به حداکثر قیمت ممکن (limit-up) میرسد، سود بیشتری میکنی. (limit-up زمانی اتفاق میافتد که قیمت یک کالا تا حداکثر افزایشی که اکسچنج اجازهی آن را میدهد بالا رود.)
او موافقت کرد. Limit-up در بازار مانند فیوز عمل میکند. اگر بیش از حد یا پایین باشند قراردادها قفل میشوند و هیچکس نمیتواند آنها را معامله کند. همانجایی که هستید گیر میکنید. Limit-up به این خاطر بوده که بتوانید بیشتر حد ممکن پول دربیاروید. اما Limit-down چطور؟ بیشترین حد ممکن پول را از دست میدادید و حتی بدتر از آن گیر میافتادید و نمیتوانستید بفروشید.
کونر احساس رضایت خاطری که تازهکارهای بازار تجربهمیکنند را عالی توصیف میکند:
«یک لحظهی جنون آمیز بود. ۱۵ دقیقه بعد، کارگزارم دوباره با من تماس گرفت و صدایش کاملا آشفته بود.
نمیدونم چطور باید بهت بگم، اما بازار Limit-down شده! نمیدونم میتونم بیارمت بیرون یا نه.
کاملا شوکه شدم و سرش دادم کشیدم که مرا بیرون بیار.
خیلی خوششانس بودیم که توانست وقتی بازار برای چند دقیقه از Limit-down بالاتر رفته بود، بیرونمان بیاورد. اما به هر حال ضرر بزرگی کرده بودیم.
بعد از آن کونر از احساس وحشتناکی صحبت میکند که هر تریدری وقتی ترید وحشتناکی انجام میدهد و بازار آنها را درسته قورت میدهد تجربه میکند.
بیشتر از ۴۵ هزار دلار داشتم. اما آخر روز، فقط ۲۲ هزار دلار در حسابم داشتم.
و این ما را میرساند به مرحله بعد از سفر هر تریدری.
مرحله ۳: یک ضرر بزرگ
هر تریدری بالاخره یک ضرر بزرگ فاجعه آمیز را تجربه خواهد کرد. خیلی از بهترین تریدرها بیشتر از یک بار تمام دار و ندارشان را از دست دادهاند. اولین سفته باز بزرگ، جسی لیورمو، چند بار تمام ثروتش را از دست داد.
کونر از حس وحشتناک از دست دادن پول زیاد در بازار برایمان میگوید:
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
دچار شوک احساسی شدم. نمیتوانستم باور کنم که آنقدر احمق بودهام. با وجود سالها مطالعهای که داشتم، باید شکست سختی میخوردم تا بازار را درک کنم. احساس تهوع داشتم و چندین روز غذا نخوردم. فکر میکردم راه پول درآوردنم به عنوان یک تریدر را از دست دادهام.
مایکل مارکوس داستان مشابهی درمورد فاجهه در ترید شکر را تعریف میکند:
سوال: تا وقتی که شرکت شما منحل شد، چه میزان پول روی ترید از دست دادید؟
پاسخ: من از خودم ۳۰ هزار دلار از دست دادم، بهعلاوهی ۱۲هزار دلار از ۲۰هزار دلاری که مادرم به من قرض داده بود. این درسی بود که از سرمایه گذاری تمام داراییام یکجا گرفتم.
هر تریدری چنین داستانی برای تعریف کردن دارد. برای من نئو (NEO) بود. وقتی که نمودار صعودی بود دیر وارد بازار شدم و پول زیادی وارد کردم. میدانستم که قرار است به شدت صعود کند و چند روز بعد حسابی بالا رفت و پول من تقریبا دو برابر شد.
و بعد همه چیز زیرورو شد.
چین شروع کرد به تهدید کردن اکسچنجهای بزرگ. به نظر میرسید هر هفته یک داستان جدید به کریپتو حمله میکند، یک بانکدار بزرگ میگوید بیارزش یا دیوانگی است، چین به اقدامات جدی علیه کریپتو دست میزند، یا یک کشور دیگر میگوید میخواهد ترید را ممنوع کند.
خیلی طول نکشید که بازارها وحشت کنند.
و آن موقع نگه داشتن هیچ کوینی بدتر از یک کوین چینی نبود. دقیقا یعنی نئو، بازار خونین چینی همه جا را در بر گرفت.
میدیدم که همه پیروزیهایم در طول یک دوره دو روزه نابود میشوند و فقط نگاه میکنم. وحشت کردم. کوین و پروژه را دوست داشتم، فکر میکردم بالاخره اوضاع عوض میشود، پس همینطور که پایین و پایینتر میرفت نگهش داشتم.
در آخر ۶۸ درصدی چیزی که وارد کرده بودم را از دست دادم.
تا سرحد مرگ ناراحت بودم. چندین روز نتوانستم بخوابم یا غذا بخورم. ورزش کردن هم کمکی نکرد. الکل کمکی نکرد. هیچ چیز کمک نمیکرد.
فقط یک چیز میتوانست حالم را بهتر کند. قدم بعدی.
مرحله چهارم: درس گرفتن و قویتر بازگشتن
وقتی که بالاخره یک سقوط جان فرسا را تجربه میکنید، کمی بعد متوجه میشوید که به طور مطلق بهترین تجربه تریدینگ زندگی شما بوده است.
اگر باهوش هستید و روی کارتان تمرکز دارید، حتما تمام اشتباهاتی که کردهاید را بررسی میکنید. با یک مسواک خوب سراغش میروید. تمام عقاید و ایدههایتان را زیر سوال میبرید. دیگر هیچ چیز را فقط از روی قیمتش قضاوت نمیکنید. باید بدانید چه چیزهایی جواب میدهند و چه چیزهایی نه و بالاخره در کارتان جدی میشوید.
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
پاول تودور جونز حسش به ابر ضررش را به یاد میآورد که افسرده شده بود و میخواست همه چیز را رها کند. اما بالاخره متوجه شد:
«در آن نقطهای بودم که گفتم، جناب احمق، چرا همه چیز را روی یک ترید ریسک میکنی؟
همانموقع بود که برای اولین بار تصمیم گرفتم باید نظم و مدیریت پول یاد بگیرم. برای من تجربهی آموزندهای بود، از این نظر که تا لبهی پرتگاه رفتم، تواناییم به عنوان یک تریدر زیر سوال بردم و تصمیم گرفتم که نمیخواهم انصراف بدهم. تصمیم قطعی گرفتم که باید برگردم و دوباره بجنگم.
ضرر واقعی برابر است با دانایی واقعی.
بدون آن ضرر هیچ کدام از درسها برای شما هیچ معنایی نخواهند داشت. همیشه فکر میکنید که با بقیه فرق دارید و قوانین برای شما صادق نیستند.
اما باید بدانید که صادق هستند. برای همه صادق هستند. هیچ استثنایی وجود ندارد.
مرحله پنجم: یاد گرفتن درسهای قدیمی از راه سختشان
ذهن انسان چگونه کار میکند که باعث میشود خودمان حتما یک تجربه سخت داشته باشیم که چیزی را یاد بگیریم؟ ما دانایی حاصل از قرنها را میخوانیم و بلافاصله آن را نادیده میگیریم.
شاید معنی زندگی همین باشد. همهی ما باید همان کشمکشها را تجربه کنیم و خودمان مرتکب اشتباه شویم و یک داستان عالی را بارها و بارها زندگی کنیم.
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
بعد از ضرر بزرگی که درمورد نئو داشتم، تمام اشتباهاتی که کرده بودم را بررسی کردم و ناگهان جرقهای در ذهنم زده شد. متوجه شدم که وقتی که تحت فشار هستم نمیتوانم درست تصمیم بگیرم. درست مانند آهویی که نور چراغ قوه رویش افتاده باشد، یخ میزنم. من میدانستم که بازار معکوس شده و قرار است نئو پایین برود و من باید خارج شوم اما لحظهی آخر نتوانستم چنین تصمیمی بگیرم.
در درونم نمیتوانستم شکست را قبول کنم. سعی میکردم انکار کنم. من تریدر خوبی بودم و مراقب بودم یا حداقل فکر میکردم که هستم، اما حالا با یک واقعیت جدید مواجه بودم.
به اندازهی که فکر میکردم خوب نبودم. و نمیتوانستم این واقعیتی که جلوی رویم بود را قبول کنم. نمیتوانستم آن را پشت سر بگذارم و راهم را ادامه دهم.
من باید نئو را میفروختم، خیلی قبلتر از آنکه ضرر به آن بزرگی به من بزند باید میفروختم. در عوض، به جای اینکه جلوی ضرر را بگیرم، آنقدر ادامه دادم تا بدبخت و بدبختتر شدم.
گاهی مردم دوست دارند بازنده باقی بمانند. رنج کشیدن را دوست دارند. رنج را دوست دارند اما نمیخواهند اعتراف کنند. رنج یعنی داستان گویی. مردم داستان سرایی را دوست دارند.
یا این است یا اینکه فکر میکنند بازار برای یک دقیقه عقلش را از دست داده است. پروژه، پروژهی خوبی است . ورق برخواهد گشت.
اغلب اوقات ورق برنمیگردد یا خیلی دیر اتفاق میافتد و چون شما برای مدت خیلی زیادی نگه داشته بودید، نمیتوانید ضرری را متحمل شدهاید را جبران کنید.
و اهمیتی ندارد که طلا خوب است یا یک شرکت خوب است یا یک پروژه خوب است. گاهی هیچ کدام از اینها هیچ مفهمومی برای بازار ندارد و به هر حال شکست میخورد.
نئو مهمترین درس دنیا را به من یاد داد.
«ضررهایت را متوقف کن، بگذار پیروزیهایت اتفاق بیفتند.
مرحله ۶: مدیریت پول
تمام دانایی باستانی در دو کلمه خلاصه میشود: مدیریت پول
متوقف کردن ضررها یکی از آن اصول اساسی است که هر کسی باید یاد بگیرد. مهم نیست که چقدر بلدید در بازار ترید کنید، بههرحال باید بدانید که همیشه اشتباه هم میکنید. یعنی شما باید به هر قیمتی از پولتان محافظت کنید.
این یک احتمال اساسی است:
پاول تودور میگوید: «من همیشه به از دست دادن پول در مقابل پول درآوردن فکر میکنم… من یه نقطه توقف روحی دارم. اگر قیمت به آن نقطه برسد، تحت هر شرایطی از بازار خارج میشوم.»
مدیریت پول در چند اصل اساسی خلاصه میشود:
۱. برای به حداقل رساندن ریسک، پولهایی که جاهای مختلف سرمایهگذاری میکنید را محدود کنید.
۲. بیرحمانه به نقاط توقف ضرر وفادار بمانید.
۳. همیشه از نقاط توقف استفاده کنید.
۴. بیش از حد از اهرم مالی استفاده نکنید.
۵. وقتی شروع کردید به ضرر کردن، مبلغ تریدتان را کاهش دهید.
۶. وقتی بدشناسی میآورید، از همه چیز خارج شوید و کمی استراحت کنید.
۷. اگر یک ترید بد انجام دادید، بلافاصه خارج شوید، چون همیشه میتوانید کمی بعد دوباره وارد شوید.
تمام این اصول همراه با هم از پول شما محافظت خواهند کرد.
من این را از راه سختش یاد گرفتم، با این وجود باز هم چند روز پیش وقتی که یک پیروزی بزرگ به دست آوردم، روی سرمایهای که به من تعلق نداشت بیش از حد سرمایه گذاری کردم.
وقتی که به گذشته نگاه میکنید، دیدن چنین اشتباهی اصلا سخت نیست.
اما چیزی که باعث شد اول آن را نبینم این بود که در انتخاب نقاط توقف ضررم خیلی ماهر شده بودم. یکی از ترفندهایم این است که قیمت توقف ضرر را خیلی بالاتر یا خیلی پایینتر از نقطهی انجام عملیات میگذارم، به خاطر همین عملیات همیشه انجام میشود. هیچوقت نقطهی توقفی نداشتهام که انجام نشده باشد و هیچ وقت تمام پولم را از دست ندادهام. من تمام پولم را از دست نمیدهم چون از میزان سرمایهای استفاده میکنم که ارزشش را داشته باشد، اما نه آنقدر که اگر بازار چند درصد جابهجا شد همه چیزم به فنا برود.
تریدم را انجام دادم، توقف ضررم را تنظیم کردم و به رختخواب رفتم.
وقتی صبح بیدار شدم و چک کردم دیدم ۲۹ درصد ضرر کردهام. توقف ضررم هیچوقت انجام نشده بود. به خاطر سرمایه گذاری بیش از حد پولم را از دست نداده بودم، اما اهمیتی هم نداشت.
احساس تهوع میکردم.
بعد چه کار کردم؟
شماره دو، توقف ضررهای بیرحمانه.
بعد از چند دقیقه که دلم برای خودم سوخت و فکر کردم که باید صبر کنم شاید دوباره قیمت بالا رفت، آن صدای مسخره درون ذهنم را خاموش کردم و فروختم. خیلی سریع آن ضرر را متوقف کردم. پولم را برداشتم و ادامه دادم.
آنجا بود که یک بار دیگر فهمیدم تمام اصول باهم و درکنار هم مانند یک سمفونی کار میکنند.
اگر میزان سرمایه گذاری کمتر میبود، میزان کلی ضرر هم کمتر بود. اما به خاطر اینکه از اهرم مالی زیادی استفاده نکرده بودم، کاملا اموالم را از دست ندادم و تا حدی زیادی مصون ماندم.
اهرم مالی کم، میزان سرمایه گذاری کم روی هر کوین یا دارایی همه دست در دست یکدیگر کار میکنند. گاهی یکی از ابزارهای مدیریت ریسک با شکست مواجه میشود و بقیه برای کمک دست به کار میشوند. مانند کمربند ایمنی و کیسه هوا عمل میکنند.
گاهی کمربند ایمنی به تنهایی کافی نیست، اما کیسهی هوا جان شما را نجات میدهد.
قدم هفتم: دیگران را دنبال نکنید
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
ممکن است عجیب به نظر برسد که بشونید کسی میگوید دیگر تریدرها یا اخبار را دنبال نکنید، اما من دیگر هیچکدام از آنها را دنبال نمیکنم. ممکن است گاهی یک نگاه اجمالی به نمودارهای یک تریدر دیگر که واقعا برایش احترام قائل هستم بیندازم و ببینم با حسی که خودم نسبت به بازار دارم مطابقت میکند یا نه اما چنین کاری را واقعا به ندرت انجام میدهم. همچنین ممکن است از تریدری که به خوبی میشناسم و برای مدتها موفق بوده است مشورت بگیرم.
و بعد هر کاری که خودم دوست دارم انجام میدهم.
در نهایت شما باید خودتان باشید که راهتان را روشن میکنید.
باید آنقدر ماهر شوید که بیشتر از هر چیز دیگری به تحلیلهای خودتان اعتماد داشته باشید. وقتی که اشتباهی میکنید باید این اطمینان را به خودتان داشته باشید که آنقدر قوی هستید که میتوانید کشف کنید آن اشتباه چه بوده و دفعهی بعد دوباره همان اشتباه را مرتکب نشوید.
اگر قرار باشد که تریدر خوبی شوید، این اتفاق خواهد افتاد. به همین سادگی.
اد سیکوتا یکی از بهترین تریدرها است که این موضوع را به بهترین شکل بیان میکند:
بهترین شرایط ممکن این است که طبیعت به شما اشتیاقهای سوزان هدیه بدهد، بعدش به شما اهدافی برای ارضای این اشتیاقها هم میدهد.
اگر اشتیاق سوزان ترید کردن و برنده شدن را در خودتان احساس میکنید، خودتان راهش را پیدا میکنید و وقتی که پایتان را به آب زدید دیگر نیازی نیست که شخص دیگری را دنبال کنید.
من کلاسهای آموزشی ترید کردن داشتم اما درس اصلی که به آنها میدادم ساده بود. از من یاد بگیرید و بعد راه خودتان را بروید. به استاد خودتان تبدیل شوید. سعی نکنید تمام عمرتان را فقط مرشد کسی باشید.
درمورد اخبار چطور؟ چیزی جز سم نیستند. با سریعترین سرعت ممکن خاموشش کنید.
من به شدت، به شدت توصیه میکنم که هر شخصی اخبار مربوط به یک ماه را سریع و یک دفعه دریافت کند. هر چیزی در ارتباط با اخبار را روی تلفن همراهتان غیرفعال کنید. همه را روی فیسبوک آنفالو کنید. جریانهای توییری را نخوانید. یک اپلیکیش بلاک کنندهی سایت نصب کنید و اغلب اوقات از آن استفاده کنید.
به شما اطمینان میدهم که از چیزی جا نمیمانید و چیزی را از دست نمیکنید. اگر اتفاق خیلی خیلی بزرگی بیفتد، چون مردم مدام در موردش حرف میزنند در جریان قرار میگیرید. اگر آنقدرها اتفاق مهمی نباشد که همه درموردش حرف بزنند، ارزشش را ندارد که درموردش بشنوید.
چیزی دیگری وجود دارد که من تضمین میکنم. از هر جهت که در نظر بگیرید، از جنبههای احساسی و روحی سالمتر خواهید بود. اضطراب و همچنین ترس و نگرانیتان کاهش مییابد.
احتمالا بعد از مدتی خودتان بیشتر و بیشتر ترجیح میدهید که از اخبار فاصله بگیرید. برای من که اینطور بود.
دیگری واقعا به اخبار هیچ اهمیتی نمیدهم یا برایم مهم نیست که کدام شخص ناشناس ادعا کرده کدام کوین رندم فردا قرار است بر اساس طالعبینی یا امید و آرزو صعود کند. فکر میکنم آخرین باری که اخبار را دنبال کردم حین بحرانهای چین بود. و اگر یک بار دیگر چنین چیزی پیش بیاید، این بار حتی یک کلمه هم درموردش نمیخوانم. گهگاهی مجلههایی که میدانم روزنامهنگارهای ثابت دارند مطالعه میکنم اما همان میزان هم مدام کمتر و کمتر میشود، شاید ماهی یک بار یا هر چند ماه یک بار و بیشتر به این خاطر که یک داستان وجود دارد که دوست دارم عمیقا آن را بررسی کنم.
اد سیکوتا میگوید:
من بالاخره موفق شدم در ترید کردن با توجه به ترند اعتماد به نفس پیدا کنم و بیشتر بتوانم اخبار را نادیده بگیرم. بالاخره توانستم به چنین رویکردی عادت کنم.
تا به حال هیچ تریدر خوبی را ندیدهام که به خواندن اخبار اعتیاد داشته باشد، در عوض تریدرهای متوسط ناامیدانه و بهشدت پیگر اخبار هستند. به دنبال دلیلی هستند که بازار بالا برود یا پایین بیاید. آنها نمیتوانند با مساله آشوبهای رندم یا بالا پایینهای میلیاردها هیولای احساسی کنار بیایند.
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
به همین دلیل نویسندهها دلیلی میتراشند که چرا بازار تغییری کرده است. نرخ بهرهها تغییر کرده است. یک جنگ تریدی در گرفته است. چرا دانهی سویا با کمبود مواجه شده است. بعضی از اینها میتوانند عوامل تعیین کنندهای باشند، اما در ۹۹ درصد مواقع استفادهی موثر از این اخبار غیرممکن است. آن ۱ درصد باقی مانده بعضی مواقع مفید است اما که چه؟ آیا واقعا ارزشش را دارد که به آن ۹۹ درصد نویز گوش بدهید؟
حتی بدتر از آن، اخبار گیج کننده و غم انگیز است. همیشه فقط رنج و درد است. درمورد اتفاقات غیرعادی است.
اما هرچه بیشتر اخبار میبینید بیشتر فکر میکنید که اخبار غیرعادی، عادی هستند.
بلاها هر روز اتفاق میافتند. هر چند ثانیه آدمهای عادی در گوشه و کنار خیابان تیر میخورند.
اگر در یک منطقهی شلوغ و پروسرصدا زندگی میکردید اینکه همه همیشه در حال داد و فریاد بودند برایتان عادی بود.
اما اصلا عادی نیست.
بدونه وقفه در حال شنیدن دادهی پرت به عنوان آمار و ارقام هستید که کاری جز به هم ریختن ذهن شما انجام نمیدهند.
اخبار سمی هستند.
برای همیشه آن را کنار بگذارید.
مرحله ۸: سبک خودتان را داشته باشید
اگر خودتان را به اینجا رساندهاید، به آخرین مرحله در سیروسفر استاد شدن در ترید رسیدهاید.
آخرین مرحله؟
سیستم خاص خودتان را توسعه دهید
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
من قبلا کنگفو کار میکردم. متوجه شدم بیشتر افراد روی ردهبندیها حساسیت زیادی به خرج میدهند. استاد بزرگی که به استاد بزرگ آنها درس داده و به همین ترتیب تا ۵۰۰ سال قبل برمیگردد، چه کسی بود؟ آیا سیستم عوض شده بود؟ آیا تمام و کمال و بینقص طی این سالها منتقل شده بود؟
خیلی زود متوجه شدم که چنین افکاری دیوانگی محض است. البته که سیستم تغییر کرده بود. هر استادی در زندگی شخصی خودش تجاربی به دست آورده و به سیستم اضافه کرده بود. اگر این کار را نمیکرد که اسمش استاد نبود. در واقع، اگر هر چیزی که استادش به او یاد داده بود را کپی میکرد و همانها را به شما منتقل میکرد، واقعا مربی به درد نخوری میشد.
من همچنین متوجه شدم که مدام به کسی که اولین بار هنرهای رزمی را پدید آورده فکر میکنم. اگر به اندازه کافی به عقب برگردید، بالاخره به کسی میرسید که سیستم را شروع کرده است. همین ما را به یک سوال اساسی میرساند؟
چه کسی به اولین نفر یاد داده بود؟
پاسخ واضح است.
هیچکس.
آنها به خودشان یاد دادهاند.
و این کاری است که بهترینهای بهترینها در تمام زمینهها انجام میدهند. آنها دنبالکنندهی کسی نیستند. خودشان خلق میکنند.
اساتید قدیمی کنگفو فقط از دیگران یاد نمیگیرند و همان را پس بدهند. آنها چیزهایی که یاد میگیرند را اصلاح میکنند و بهبود میدهند. آنها خودشان و طبیعت را مورد مطالعه قرار دادند. آنها حرکات مارها و پرندگان را مشاهده کردند و سعی کردند رازهای قدرت آن حیوانات را بیرون بکشند. آنها میخواستند به سرعت یک مار حرکت کنند و با قدرت ببر حمله کنند. آنها با مشاهده جهان اطرافشان هر چه میخواستند در اختیار خود داشتند.
شما هم باید استاد شوید. وقتی که به این درجه میرسید میبینید که کسی نیست که مسئولیت کارهای شما را به عهده بگیرد. خودتان هستید که داور نهایی در سیروسفرتان هستید.
به این معنی که شما باید برای خودتان یک سبک ترید کردن بسازید که با شخصیتتان، نقاط قوت و نقاط ضعفتان سازگار باشد. اگر انتخابهای شخص دیگری را کور کورانه دنبال کنید وقتی شرایط سخت میشود، قدرت اینکه ترید کنید را نخواهید داشت. چنان اعتماد به نفسی فقط از درون میآید.
برای این کار باید عمیقا به درون نگاه کنید و متوجه شوید که واقعا از دنیا چه میخواهید.
همانطور که اد سیکوتا میگوید: «هرکس هرچه که میخواهد از بازار میگیرد.»
[مسیر هشتگانه تبدیل شدن به یک تریدر افسانهای]
بعضی از مردم دلشان می خواهد ببازند. بعضی از مردم میخواهند شهید شوند. بعضیها میخواهند معروف شوند. بعضیها عاشق این هستند که همیشه ساز مخالف باشند و خلاف جمعیت شنا کنند. بعضیها هم میخواهند همیشه همه جا باهوش به نظر برسند، اما دلشان نمیخواهد پول دربیاورند. ممکن است فکر کنند پول کثیف و شیطانی است و آنها را فاسد میکند.
هر نقطه ضعفی که داشته باشید، بازار با خوشحالی همان را به شما برمیگرداند. اگر هیجان بردهای بزرگ و بعد یک باخت و از دست دادن تمام آن و بعد دوباره برگرداندن آن را داشته باشید، همین هم برایتان اتفاق میافتد.
اد میگوید:
«من فکر میکنم اگر مردم به اندازه کافی عمیق به الگوهای ترید کردن خود نگاه کنند، خودشان متوجه میشوند، تمام آنچه که میخواهند، از جمله تمام اهدافشان را به دست میآورند، حتی اگر خودشان متوجه نباشند یا اینکه نخواهند به آن اعتراف کنند.»
اما بهترین تریدرها واقعا میخواهند پول دربیاورند. آنها اشتیاق عمیقی برای بازارها و اشتیاق سوزانی برای برنده بودن دارند. آنها برای اینکه به این هدف دست پیدا کنند سرانجام با تفکر عمیق و فراتر رفتن از محدودیتهای انسانیشان به این درک میرسند و به بهترین بهترینها تبدیل میشوند.
و وقتی که این کار را کردند آماده هستند تا در مسیر خاص خودشان قدم بردارند، یک مسیر تنهایی، اما مسیری که لذتبخش هم هست:
مسیر استاد شدن
دیگر نیازی نیست که کتابهای بیشتری بخوانند یا به حرفهای کسی گوش بدهند یا ستارهها را دنبال کنند.
چون خودشان به نور راهنمای خودشان تبدیل میشوند.
آنها با تصمیمات خودشان زاده میشوند و میمیرند. وقتی که برنده میشوند زیادی به خودشان مغرور نمیشوند. وقتی که میبازند هیچکس دیگری جز خودشان را مقصر نمیدانند.
دیگر به هیچ تایید، تشویق یا قضاوت خارجی نیاز ندارند.
به خاطر این است که بعد از این همه مدت تلاش و سختی کشیدن، بالاخره میدانند که چه میکنند. به خاطر غرور نیست. یک قطبنمای داخلی است که به طرز بیرحمانهای دقیق است، و فقط از طریق سختکوشی، اراده، ثابت قدم بودن و اشتیاق به وجود آمده است.
در طول زمان به دست آمده است. زمانی طولانی. هیچکس دیگری نمیتواند چنین چیزی را به شما بدهد.
قابل خریدن، معامله کردن یا تقلب کردن نیست. هیچ میانبری وجود نداشته و هرگز هم وجود نخواهد داشت.
و تمام تایید و تشویقی که تریدرهای افسانهای دوست دارند به دست بیاورند فقط جایی خودش را نشان میدهد که بیشترین اهمیت را دارد: