هرچه از اقتدار و توان این نظام تراشیده شود، نهتنها صرف حفظ ایران نمیشود، بلکه به همان نسبت از امکان بقای ایران و یکپارچگی ارضی و مرزی آن کاسته میشود، و بالعکس. کشور در شرایطی است که بیش از هر زمانی دیگر پس از انقلاب، و کمابیش مانند دوران دفاع دربرابر حملهی عراق و متحدانش، ایران و نظام جمهوری اسلامی لازم و ملزوم یکدیگر اند و بلکه به وضعیت دو مفهوم هممصداق (co-existent) نزدیک میشوند.
پایگاه خبری جماران: دکتر محمدمهدی مجاهدی استاد علوم سیاسی دانشگاه طی یادداشتی که در سه بخش در کانال تلگرام خود منتشر کرد، نوشت:
یکی از مغالطات حیرتانگیز این روزها این است: «وضعیت ما ایرانیان چنان در آستانهی اضطرار و خطر است که باید میان ایران و جمهوری اسلامی ایران یکی را برای نجات دادن انتخاب کنیم.» سپس، بر اساس چنین مفروضی، برخی حل مسألهی نجات ملی را در گرو پاسخگویی روشن و صریح نیروهای سیاسی به این پرسش میشمارند: «آیا حفظ ایران و تمامیت آن مقدم است بر حفظ نظام جمهوری اسلامی، یا حفظ نظام جمهوری اسلامی مقدم است بر حفظ ایران و تمامیت آن؟» در توجیه این صورتبندی از «مسألهی ایران» هم میگویند که وقتی این اولویتبندی روشن شد، آن وقت برحسب این که ایران یا نظام را مقدم دانسته باشیم، باید برای حفظ آن از دیگری مایه بگذاریم و یکی را عنداللزوم فدای دیگری کنیم.
این مغالطهی خطرناک بر پیشفرضی فاسد استوار است. انگار اگر ایران و نظام در سطح تعاریف انتزاعی، دو مفهوم متمایز از یکدیگر اند، مصداق هریک هم لزوماً مستقل از مصداق دیگری است. و باز، گویی در مقام سیاستورزی عینی و عملی، در حال حاضر هیچ میتوانیم از ایران بدون نظام سیاسی فعلی آن سراغ بگیریم، یا نظام سیاسی فعلی آن را فارغ از ایران بشناسیم.
در جهان واقع، فعلاً نظام جمهوری اسلامی یکی از عناصر مقوم واحدی ملی است که الآن به آن «ایران» گفته میشود. علاوه بر این، جمهوری اسلامی در شرایط فعلی شرط بقای این واحد ملی است که نامش ایران است. در واقع، تنها قدرت عینی و واقعی و بالفعل که هم میتواند و هم میخواهد یکپارچگی ارضی و مرزی ایران را پاسداری کند، همین نظام سیاسی فعلی متکی بر همین ارتش و سپاه است.
هرچه از اقتدار و توان این نظام تراشیده شود، نهتنها صرف حفظ ایران نمیشود، بلکه به همان نسبت از امکان بقای ایران و یکپارچگی ارضی و مرزی آن کاسته میشود، و بالعکس. کشور در شرایطی است که بیش از هر زمانی دیگر پس از انقلاب، و کمابیش مانند دوران دفاع دربرابر حملهی عراق و متحدانش، ایران و نظام جمهوری اسلامی لازم و ملزوم یکدیگر اند و بلکه به وضعیت دو مفهوم هممصداق (co-existent) نزدیک میشوند.
یادداشت قبلی با عنوان «ایران و نظام: دو مفهوم هممصداق،» ناخشنودی برخی از خوانندگان و دوستان و همکاران را برانگیخت. از پرخاشها که بگذریم، وجه جمع نقدها این بود که اولاً آنچه مهم است انسان است، نه کشور که مفهومی اعتباری است، و ثانیاً، هیچ کشوری با یکی از نظامهای سیاسیاش یکی نبوده است و نیست که حالا مدعی شویم ایران با نظام جمهوری اسلامی یکی است. التفات لطفآمیز منتقدان را قدر میدانم و سپاس میگزارم. گمان میکنم این دو نقد ناشی از دو سوءتفاهم است که اینجا به سهم خودم میکوشم آنها را رفع کنم.
۱. آیا مدعای کسانی که با تأکید بر نجات انسان، دغدغه برای نجات ملت و کشور را نفی یا تحقیر میکنند، صرفا در مقیاس اخلاق فردی و یا دقیقتر در مقیاس خُرد صادق است، یا قلمرو آن دامنهی سیاست و اخلاق سیاسی یعنی مقیاس کلان و اخلاق ناظر بر آن را هم فرا میگیرد؟ به تعبیر دیگر، آیا دامنهی این مدعا محدود به دامنهی ادلهای است که مدعیان اقامه کردهاند، که همگی از سنخ ادلهی اخلاق فردی اند، یا این که مدعا از دامنهی این ادله فراتر میرود، و در نتیجه، در مقیاس کلان و اخلاق سیاسی ناظر بر آن هم طرح میشود. به بیان دیگر، آیا مخاطب این مدعا کسانی اند که میخواهند برای زندگی فردی خود و خانوادهی خود تصمیم بگیرند که چه کنند، یا علاوه بر حیث فردی، مخاطب این نوشته همچنین کسانی اند که بنا ست دغدغههای ادارهی یک کشور در آستانهی خطر را در مقیاس ملی جدی بگیرند، به هموطنان خود در مقیاس یک ملت بیندیشند، به خانه در مقیاس یک کشور و مدینه فکر کنند، و در حد مقدور راههایی برای تدبیر «منزلگاه» ملت و سیاست مدینه بیابند.
اگر مقیاس این مدعا زندگی فردی بهحیث تکتک اشخاص باشد، این سخن تا حدودی قابل فهم است آن هم به این معنا که هر کس باید ببیند در چه منطق موقعیتی دارد برای آیندهی زندگی خودش و کسانی که از نظر حقوقی و اخلاقی در تکفل او یند تصمیم میگیرد و چه بسا به این نتیجه برسد که حکم خداوند عقل و شرع و اخلاق این است که وقتی کشتی وطن در معرض تلاشی است، اولویت را به نجات خویشتن و اهل و عیال بدهد.
اما آیا دانایان دانش سیاسی هم باید صرفا مخاطبان خود را از میان شهروندانی که مسؤولیت کلان سیاسی ندارند، بیابند، یا در درجهی نخست باید به نجات کشتی سیاست در مقیاس مدنیه فکر کنند و رهنمود بدهند؟ (هرچند این دانایان دانش سیاسی هر یک در مقیاس فردی بر حسب منطق موقعیت خاص خود، ممکن است تصمیم به ماندن در وطن یا رفتن از وطن یا بازگشت به وطن یا هجرت مجدد بگیرد). همچنین، سیاستورزان و سیاستمدارانی که سکانداران کشتی یک کشور اند و مسؤولیتشان دقیقا اندیشیدن به خیر عمومی و مصلحت جمعی و کوشش برای تشخیص و تضمین و توزیع آن است، و وضع گذشته و حال و آیندهی کشور تا حدود زیادی به نحوهی تصمیمگیری ایشان وابسته است، به نظرم روشن است که ایشان هم نه میتوانند و نه مجاز اند صرفا با معیارهای زندگی خصوصی، تکلیف خود را تعیین کنند. برای ایشان نجات خویشتن و اهل و عیال باید آخرین اولویت باشد.
۲. در کانتکست اندیشه و دانش سیاسی، نه انسان مفهومی انتزاعی است، نه ایران و نه نظام. این سه امروز در ایران همسرنوشت اند ولو هیچ همسرشت نباشند. آن مغالطه روششناختی که منشأ سوء تفاهم شده است این است که اگر دو چیز همسرشت نباشند، لابد همسرنوشت هم نمیتوانند باشند. این خطا ست. درست است که ایران و نظام سیاسی حاکم بر آن همسرشت نیستند، ولی مدعای اصلی من این است که همهی احکامی که امروز بر بقای ایران و همین انسان گوشت و پوست و خوندار ایرانی روا ست، با همان قوت و شدت و صحت بر بقای همین نظام سیاسی هم روان است، والبته روشن است که بقای این نظام سیاسی مستلزم اصلاح آن است. به همین دلیل است که کنشگری صبورانه و صلاحجویانه و اصلاحطلبانه در نظام جمهوری اسلامی ایران امروز فقط وظیفه یا نام یک گرایش یا سلیقهی سیاسی نیست، بلکه فراتر از این، شرط لازم نجات انسان در ایران است. حفظ انسان در ایران (نه آن انسان انتزاعی که نمیدانیم کیست و کجا ست)، در گرو حفظ مرزهای ایران و جلوگیری از تلاشی و تجزیهی آن است، و هیچ قدرتی امروز اراده و میل و توان حفظ ایران را ندارد مگر همین نظام سیاسی حاکم بر آن. آیا این تشخیص مستلزم چشم بستن بر فسادها و بدکارکردیها و نارواییها و ستمها ست؟ روشن است که چنین تلازمی وجود ندارد. و اتفاقا به علت وجود همین نقاط ضعف، ضرورت کوشش برای حفظ و اصلاح نظام هم نیاز به تأکید ندارد...
وضعیت ما الان طوری نیست که بخواهیم صَرف و نحو اخلاقی نظام سیاسی را درست کنیم و اول مقصر اوضاع را پیدا و محکوم کنیم و بعد به راه حل فکر کنیم. تا به خودمان بجنبیم و از سر شوق و سودا آرمانپردازی کنیم، از ایران چیزی جز خاطره ای محو نمانده است. امواج خطرِ دشمنان خارجی و اپوزیسیون متوهم امروز فرصتی برای مسافران کشتی این کشور نگذاشته است تا باد بپیمایند و به جای اندیشیدن به امکانات واقعا موجود برای حفظ تمامیت ارضی و مرزی کشور، به نکتهسنجیهای عرفانی و اخلاقی و فلسفی و تذوقهای سبکبارانه و ساحلنشینانه یا واکنش های کودکانه یا عصبی و انتقامجویانه بگذرانند.
شرط سیاستورزی این است که تأمین و تضمین سرفصلهای اصلی خیر عمومی، و در رأس همه امنیت، را تعلیق به محال نکنیم. بسیاری از ناظران و حاضران وضعیت کشور را آستانهای و حدی میدانند. در چنین شرایطی، همهی انتخابها میان بد و بدتر و بلکه میان بدتر و بدترین است. همچنین، در چنین شرایطی باید مسؤولیت تصمیمگیریهای بزرگ برای نجات ملی را فارغ از این که مقصر اصلی کیست، همه بپذیرند، همان که هانا آرنت «مسؤولیت جمعی»اش مینامید. دردناک است و با خیلی از معیارهای سیاست نرمال نمیسازد، ولی واقعیت سیاسی این است که در شرایط آستانهای و وضعیت استثنائی، متأسفانه امنیت و حفظ یکپارچگی ارضی و مرزی، با فاصلهای بسیار، بر همهی دیگر سرفصلهای خیر عمومی اولویت پیدا میکند، و مرز دوست و دشمن بسیار سخت و صلب میشود.
برای روشن تر شدن فضای بحث، پرسشی که منتقدان و مخالفان اصلاحات باید پاسخ بدهند این است که غیر از همین نظام سیاسی مستقر در ایران که، به شرط تن دادن به اصلاحهایی هنوز آسان و ارزان، برای حفظ ایران هم توان دارد و هم انگیزه، کدام نیروی واقعی و بالفعل و پابهرکاب را میشناسید که هم بخواهد و هم بتواند از یکپارچگی ارضی و مرزی ایران و هستی انسان ایرانی در برابر تهدیدهای فوری مثلث نتانیاهو-بنسلمان-ترامپ و نیروهای تجزیهطلب داخلی و خارجی و متوهمانی مثل مجاهدین خلق و سلطنتپرستان، محافظت کند.