«به نظر می رسد کلمۀ ترکیبی " اسلام سیاسی " در استعمالات ما یک مشترک لفظی است که در دو معنا به کار می رود و عدم توجه به این اشتراک لفظی موجب پدید آمدن سوء تفاهمات بسیاری شده و می شود.»
به گزارش جماران، سید محمد ناصر تقوی در کانال تلگرامی خود نوشت:
در معنای نخست : اسلام سیاسی ، به معنای آنست که اسلام با وصف " جامعیّتِ " خود ، هم در حوزۀ فردی و هم در حوزۀ اجتماعی حاضر بوده و حرفی برای گفتن داشته باشد. اسلامِ سیاسی در این معنا، اسلام خزیده در کنج عزلت ، اسلامِ شخصی و اسلام منعزل از سیاست و اجتماع نیست! مقایسۀ سه دیدگاه و تلقّی از اسلام : فردی ، ایدئولوژیک و اسلام جامع را در جای دیگر به تفصیل آورده ایم ( دین و بنیادهای دمکراتیک ، سید محمد ناصر تقوی ، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، ص 105 تا 129)
در این معنای نخست ، اسلامِ سیاسی منطبق با حقیقت اسلام است . حقیقتی که دارای وجوه و احکام سیاسی و اجتماعی بوده و در مقابل آن اسلامِ غیر سیاسی ، یعنی اسلامِ فردی – شخصی و بی اعنتای به سیاست و اجتماع قرار دارد. در واقع اسلامِ سیاسی در این معنا ، « اسلامِ متعادل» است که به تعبیر پیامبر اکرم (ص) در آن روایت شریف " ذوالعینین" است . دو چشمی که هم به آخرت ، معنویت ، روحانیت و فردیت انسان توجه دارد و هم به دنیا، سیاست ، اجتماع و زندگی او در جمع نظر دارد.
طبیعتاً این مفهوم و معنا از اسلامِ سیاسی، بار مفهومی مثبت دارد.
اما معنای دوم : در این معنای دوم، «اسلامِ سیاسی» ( Political Islam ) به عنوان یک کلید واژه سیاسی ( political term ) در ادبیات سیاسی جهان به ویژه غرب ، کاربردی وسیع پیدا کرده است و اگر چه ابتدائاً از جانبِ نویسندگان غربی غیر مسلمان همچون مارتین کرامر (نویسندۀ آمریکایی – اسرائیلی ) و اولیویه روآ ( نویسنده فرانسوی) با نوشتن کتابهایی با این عنوان رواج یافت ، اما هم اکنون تا جایی که راقم این سطور اطلاع دارد ، دهها کتاب با همین عنوان، یا این عنوان به کار رفته در بخشی از نام کتاب ، از جانب نویسندگان غربی و غیر غربی و اعم از مسلمان و غیر مسلمان ، منتشر شده است و این به جز دهها مقاله ریز و درشت با همین عنوان است!
اگر چه امثال اولیویه روآ و کرامر ، این واژه را در دهه هشتاد میلادی با این تفسیر به کار بردند که هر گونه پیوند دین و سیاست ( اسلام و سیاست) داخل در مقولۀ " اسلامِ سیاسی " است ؛ ولی به تدریج و با وقایع پیش آمده ، مانند حرکتهای تند روانۀ اسلامی در صورتهای طالبانی – القاعده و حرکتهای موسوم به بهار عربی و گرایشهای عملیاتی شده ای چون حزب التحریر و بعداً جبهۀ النصرة و داعش ، رفته رفته این واژه بیشتر از پیش مورد توجه و مورد استعمال قرار گرفت. این رخدادها در واقع مصادیق عینی جدیدی بودند که نه تنها از لحاظ عینی ، اسلامِ معطوف بر قدرت و سیاست را معرفی و نمایندگی می کردند، بلکه شواهد و تفاسیری شدند برای نوشته ها و نظریات قدیمی تر کسانی که حرف و سخنشان چندان مجالی برای بروز و تحقّق نیافته بود! کسانی چون ابوالأعلی مودودی (رهبر جماعت اسلامی پاکستان) و سید قطب (ایدئولوگ اخوان المسلمین مصر ) و دیگرانی که اگر زمانی از جهاد به عنوان " الفریضة الغائبة " سخن می گفتند ، اینک و با ظهور طالبان و داعش ، آن فریضۀ غایب ، در صحنۀ جوامع حاضر شده بود و آن نوشته های خفته در صفحات تاریخ ، امروزه چون نشانه هایی در راه ( معالمٌ فی الطریق ) برای اینان راهگشایی می کرد!
حتی به نظر می رسد کسانی چون طارق رمضان که دلباختۀ اندیشه های اخوانی است ، اگر چه از عبور و گذر از اسلام سیاسی ( تجاوز الإسلام السیاسی) سخن می گویند ولی این محدود نبودن به قدرت و تشکیل حکومت و قدرت محوری را از باب ضرورت ها و پیش آمدن بحرانهای اقتصادی و فرهنگی دانسته و برای موفقیت بیشتر ایدۀ اسلام سیاسی و جنبشهایی چون اخوان المسلمین ، توجه به فقرا و ارائه طرحهای اقتصادی را در به روز کردن و عبور از اسلام سیاسی مهم می دانند.
خلاصه اینکه در معنای دوم و متداول امروزی برای مخاطبان جهانی " اسلامِ سیاسی " ضمن آنکه دوشادوش واژه گانی چون اسلام گرایی ( islamism/ Islamismus ) به کار می رود، در واقع اسلامِ فاقدِ تعادل است که جنبۀ "سیاست و قدرت" در آن اولویت داشته و بر سایر جنبه ها چون اخلاق و معنویت غلبه دارد.حال آنکه این گونه اسلامِ خلافتی ، ایدئولوژیک و قدرت محور ، یک اسلام کاریکاتوری است که با حقیقت اسلام هیچ نسبتی ندارد.
معنای دوم " اسلامِ سیاسی" بدون شک بارِ منفی داشته و با معیارهای اسلام جامع ناسازگار است. اسلامی که سیاست " هم " دارد و جامع است ، " اسلام نبوی" است؛ و اسلامی که در آن قدرت و سیاست و رسیدن و ماندن بر اریکۀ قدرت، حرف اول را می زند و توجیه گر همه امور در ذیل قدرت است، برآمده از جریان انحرافی شکل گرفته پس از پیامبر(ص) می باشد و می توان آن را قرائتی " اموی" از اسلام دانست.
اما ملاکِ مردود بودن و بی نسبت بودن این دومی با حقیقت اسلام چیست؟
پیامبر اکرم (ص) جهادِ اکبر را مبارزه با نفس دانسته وآنرا در مقابلِ جهاد اصغر، یعنی جهاد دفاعی و فیزیکی در مقابل متجاوزین قرار می دهد. هیچ جا 《 أفضل الجهاد 》، قتال و جنگ ذکر نشده و بلکه برعکس، برترین جهاد به مسایل اخلاقی و اخلاقِ اجتماعی و احقاق حقوق باز می گردد: أفضل الجهاد أن تجاهد نفسک و هواک فی ذات الله (جهاد با نفس) ، یا أفضل الجهاد کلمة حقٍ عند سلطانٍ جائر ( نفی ظلم اجتماعی و تلاش برای تحقق عدالت اجتماعی) و یا أفضل الجهاد من أصبح و لایهمّ بظلم أحد (اینکه اندیشه ستم کردن به کسی را نداشته باشی) و یا بهترین و زیبا ترین جهاد حجّ است ( أحسن الجهاد و أجمله الحجّ) و نیز در اصلی ترین شعار شبانه روزی مسلمان ( اذان)، برترین عمل که به شتافتن به سوی آن دعوت می شود « نماز» است (حیّ علی خیر العمل). شاید سنگ بنای شکل گیری اسلامِ سیاسی در معنای دوم ( وبعد از آن ایجاد اسلامِ اموی) ، از انحرافی که در زمان خلفاء گذاشته شد نشأت گرفت که نماد آن نیز در این بدعت و بصورت تغییر در شعار اسلام ظهور یافت و به بهانه تشویق به شرکت در فتوحات و جنگ ، با حذف حیّ علی خیرالعمل در اذان، تاکید کردند که خیر العمل " جنگ " است ( ونه نماز! ) که باید به سوی آن بشتابید!!
خلط بین این دو مفهوم و معنی از اسلامِ سیاسی باعث شده تا برخی ندانسته ، برای آنکه ثابت کنند اسلام واجد جنبه های سیاسی و اجتماعی هم هست (معنای اول ِ اسلام سیاسی) ، خود را درگیر اثبات معنایِ دوم و متفاهم فعلی از اسلام سیاسی نمایند. از همین رهگذر با وجود بارِ مفهومی خاص معنای دوم از اسلام سیاسی که با اسلام گرایی تقارب معنایی ویژه ای دارد ، برخی نادانسته ، و بعضی شاید غرض ورزانه و دانسته ، اندیشه های امام خمینی را با تفکرات امثال سید قطب و مودودی و .... در یک قالب وسازمان فکری توصیف و تحلیل می کنند و متاسفانه از گرفتار آمدگان به این خلط مفهومی، در میان برخی نویسندگان ایرانی نیز دیده می شود!