«اینک این فرهنگ و تمدن ایرانشهری در رویارویی با تجدد غرب نیاز به بازخوانی خویش دارد. باشد که روزی شاهد رخت بر بستن این حجم تعارض درونی از ایران باشیم.»
به گزارش جماران، پیام پیامبر بر جان ما ایرانیان نشست. پیام او که بر یکتا پرستی، ایمان به غیب، عدل و معاد استوار بود ازسوی ایرانیان موررد پذیرش و استقبال قرار گرفت. ایرانیان پیشتر نیز یکتاپرست بودند و به غیب و معاد ایمان داشتند. لیکن عدل، انصاف و برابری در اجتماع گمگشته آنان بود که در این پیام یافتند. ایران بزرگترین امپراطوریای بود که توسط مسلمانان عرب شکسته شد. تاب نیاوردن این امپراطوری در برابر عدهای معدود؛ و به ظاهر عرب بدوی سؤال بزرگ تاریخی است.
اعراب مسلمان با فتوحات پیدرپی یزگرد آخرین پادشاه دودمان ساسانی را از مداین در نزدیکی بغداد تا به مرو در ترکمنستان فعلی هزیمت دادند تا در آنجا به دست آسیابانی کشته شود. این واقعه بزرگ تاریخی به نحوهای گوناگون مورد بررسی و تحلیل قرار گفته است. ولی، آنچه تقریبا مورد اجماع است، فرسودگی درونی امپراطوری ایران، نارضایتی اجتماعی به سبب بیعدالتی و نظام طبقاتی حاکم بر ایران آن زمان و نقطه قوت پیام اجرای عدالت و برابریمحور مسلمانان بود. هرچند نقل قول زیر متن را طولانی میکند، لیکن بیان آن در به تصویر کشیدن وضعیت و کیفیت رویارویی دو قوم عرب مسلمان و ایرانیان خالی از لطف نیست و بهتر میتواند جان مطلب را انعکاس دهد.
مرحوم زرینکوب به نقل از کتاب تجارب السلف در دو قرن سکوت مینویسد، که در قادسیه، چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند بدیشان میخندیدند و نیزههای ایشان را به دوک زنان تشبیه میکردند. رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند هر که به رسالت آمدی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته تاج بر سر، و بالشهای به زر بافته نهاده، بساطهای مذّهب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاحهای نیکو و جامههای با تکلف و پیلان بر در بارگاه داشته، رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی. عجم بانگ برآوردی، رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی. آهن بن نیزه را بر بساط نهادی، وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه تکیه کرده با رستم سخن گفتی. رستم مردی عاقل بود در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر میآمد و یک کس را دو نوبت نمیفرستاد رستم به یکی از رسولان گفت چه سبب که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر میفرستد و یک کس دو بار به رسالت نمیآید، رسول گفت سبب آن که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت میکند و روا نمیدارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است. روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت این دوک که در دست تست چیست؟ او گفت آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد و با دیگری گفت غلاف شمشیر ترا بسی کهنه میبینم رسول گفت اگر چه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف. رستم از جوابهای مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت این جماعت اعراب را در آن چه میگویند و مردم را به آن دعوت میکنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب. اگر کاذبند، قومی که بر محافظت عهد و کتمان ِسر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند و اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد. لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان میشنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار. رستم گفت: این سخن با شما نه از آن میگویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه میکنم و سخنی که در دل من است با شما میگویم.
افزون بر نکته پیشگفته، سنت پیامبر مبنی بر پذیرش فرهنگ اقوام و امضای رفتارهای نیکوی آنان که امورشان پیش از اسلام بر آن اساسها استوار بود، مقاومت در برابر اسلام را به شدت کاهش میداد. آموزه قران مبنی اینکه ابنای بشر به صورت شعوب و قبایل قرار داده شدهاند و به رسمیت شناختن هویت شعوب گوناگون که مایه شناسایی و تمییز آنان از یکدیگر است.
اساسیترین راهبرد سنت اسلامی درنفوذ تا اعماق جان ملتهای مختلف بودهاست. بیگمان هیچ جامعه و ملتی نیست که تمایل داشته باشد به بدی شناخته شود. بنابراین پذیرش تمایز جامعههای مختلف از سوی اسلام به مفهوم پذیرش تداوم سنتها و فرهنگهای گوناگون در زیر چتر یک تمدن کلی اسلامی است. این به مفهوم نیکوبودن و پسندیدهبودن یادآوری افتخارات، شایستگیها وسنتهای ارجمند از سوی ملتها و جامعههای مختلف است.
مسلمانان فاتح در بسیاری از فتحها تداوم بقای ایرانیان بر مذهب و آیین پیشین خود را در برابر جزیه میپذیرفتند تا آنان در ادامه احتمالا با رغبت به اسلام روی آمورند. آنان نه تنها بسیاری از راه ورسم کشورداری و تمشیت امورمردم را از ایرانیان پذیرفتند و آموختند که زبان فارسی را برای مدتها زبان رسمی دیوان اسلامی قرار دادند و ایرانیان را در درون نظام خود برکشیدند.
بدینترتیب، ورود اسلام به ایران هیچگاه مترادف با الغای هویت ایرانی و مباینت با فرهنگ و تمدن #ایرانشهری نبود. بلکه همچنان فرهنگ کشت و آبیاری، شهر و معماری، تجارت و مبادلات مالی و امور دیوانی و حکمروایی تحت تاثیر عمیق تجربیات ایرانیان بود. با این وجود، تبعیض در رفتار خلفا و فاتحان مسلمان با مردم ایرانی و عرب به نفع عربان آشکارا دیده میشد، لیکن، هیچگاه این تبعیض حالت مقدس و مبنای دینی پیدا نکرد و مردم میتوانستند بین پیام اسلام و رفتار فاتحان تمییز قایل شوند. ایرانیان در عین حالیکه پیام پیامبر را به جان پذیرفتند، هیچگاه خلافت خلفای بنیامیه و بنیعباس را نپذیرفتند. در حالیکه خلفا سیره و سلوک پادشاهان ساسانی را الگوی خود قرار میدادند، ایرانیان در پی تمییز بین آموزهها و سنت پیامبر و رفتار خلفا بودند. آنان هرچه بیشتر با جان و معنای اسلام آشناتر میشدند از خلفای اموی و عباسی بیشتر فاصله میگرفتند. ایرانیان همچنین در عینحالیکه هویت ایرانی خود را حفظ کردند با پذیرش اسلام، آن را به جزء جدایی ناپذیر از فرهنگ و تمدن ایرانی تبدیل کردند.
این وضعیت تا نیمههای قرن سوم بهطول انجامید تا ایرانیان بتوانند، خود را بازیابند و دوباره بنام ایران با ظهور صفاریان در صحنه سیاست ظهور و بروز پیدا کنند. البته بازخوانی فرهنگ و تمدن ایرانشهری محدود به سیاست و حکومت نمیشد بلکه بهصورت ژرفتر با آفرینش شاهنامه توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی و متعاقب وی آثار حکیم نظامی گنجوی و دیگران در عمق جان ایرانیان نشست. و شعر و زبان فارسی تبدیل به زبان فرهنگ و تمدن ایرانی گشت که همچنان ادامه دارد. به نحویکه هنوز هم کسی نمیتواند ایران را از شعر جدا سازد. بهواقع شعر جان سخن فارسی است.
ورود فلسفه از یونان به ایران؛ فارغ از آنکه میزان تاثیر و تاثر پیشینی آن را از ایرانیان ارزشگذاری کنیم و بازخوانی آن توسط حکیمان مسلمان ایرانی چون ابوریجان، بوعلی سینا و سهرودی و ظهور حکمت اشراق با تکیه بر حکمت خسروانی که با ایمان به غیب ایرانیان و اسلام سازگاری داشت، ستون دیگری از معرفت ایرانی را بنیان کرد.
اینک این فرهنگ و تمدن ایرانشهری در رویارویی با تجدد غرب نیاز به بازخوانی خویش دارد. باشد که روزی شاهد رخت بر بستن این حجم تعارض درونی از ایران باشیم.