به گزارش جماران؛ میثم متاجی در یادداشتی نوشت:
«چند سال پیش به سفارش مجلهی ارمغان فرهنگی یادداشتی تحلیلی نوشتم بر کتاب «پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد» اثر ریچار براتیگان نویسنده و شاعر معاصر آمریکایی که با توجه به شاخصههای ادبیات پستمدرن به جاهایی اشاره میکرد که پیشتر مورد توجه قرار نمیگرفت یا کمتر بدان پرداخته میشد. به طور مثال شخصیت های اصلی داستان افراد مسن و کودکان هستند برعکس اغلب آثار ادبی که شخصیت های اصلی انسان هایی بالغ، جوان و میانسال اند. شاید پست مدرنیسم در بخشی از اعتراض ضمنی به وضعیت عصر مدرن دوربین خودش را به سمت اقشاری میبرد که مورد توجه عصر صنعت و گفتمان عصر مدرن نیستند. به تعبیری جمعیت فعال محسوب نمیشوند، جمعیت فعال توان به عهده گرفتن شغل را دارد و در نظام صنعتی و گفتمان سرمایهداری ارزشمند است چون چرخهی تولید و صنعت و کار بر شانههای آنان میگردد اما دو قشر دیگر چه؟ یعنی کودکان و کهنسالان!
این دو قشر نمیتوانند شغلی را به عهده بگیرند، یکی به علت کمی سن و تجربه و دانش و دیگری به علت کهولت سن و کاهش توان جسمی و گاهی ذهنی!
وقتی به وضعیت امروز و پرداختن رسانهها به موضوع شیوع ویروس کرونا نگاهی میاندازیم انگار خواسته و ناخواسته در دل گفتمان سرمایهداری قلم میزنند و مدام این جمله تکرار میشود که این ویروس بر کهنسالان و افرادی که سابقهی بیماری های حاد دارند اثرگذاری بیشتری دارد، گاهی شعفی نهفته در این کلام است که حتی گوینده و نویسنده خود مطلع نیست و ریشه در تاریخ انسان دارد، آنجا که آدمیزاد یاد گرفت جداسازی کند، نقل مضمون از میشل فوکو بشر جذامیان و دیوانگان و ... را جداسازی کرد و بشر امروز حتی برای سالمندان هم خانههای مجزا ساخت.
کارکردگرا باشیم و کارکرد نسل گذشته را بازتولید فرهنگی و تاریخی جامعه بدانیم تا از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. بدانیم که اجزاء یک جامعه هر کدام نقش مهم و تاثیرگذاری در تعریف و تاریخ آن جامعه دارند، همچون طبیعت که هیچ بخش و هیچ موجودی در آن بدون اثر مفید و کارآمد در نظام کلی نیست.
بهتر است همه چیز را ابزار مادی و صنعتی نبینیم که آرام آرام در تمام اجزاء زیست وزندگیمان نفوذ میکند. دور از انتظار نیست که نگاه ابزاری اگر در ما تقویت شود خیلی زود گریبان خودمان را خواهد گرفت و زمانی که بخشی از تواناییهای معمول خودمان را از دست بدهیم دیگر مختصات و جایگاه سابق را نخواهیم داشت. پست مدرنیسم بخشی از اعتراضش به کارخانهها و خطوط تولید همین است. جایی که انسان به عنوان فاعل در عمل تنها وجه فیزیکی و جسمیش مورد توجه است و برای دستگاه فرقی ندارد که یک زن یا یک مرد، یک انسان با احساس یا بی احساس ، یک انسان شاد یا غمگین و ... دکمهی آغاز به کارش را بزند. باید عبور کرد از این ورطهی تاریک که بیخ گلوی انسان مدرن را سفت چسبیده و هر لحظه مانند ویروس کرونا عرصهی نفس کشیدن را تنگ میکند.
و اما مگر نه اینکه در سنت ایرانی مدعی احترام به پیشکسوتان و بزرگان هستیم؟ چه می شود که رسانه ها برای آرام کردن همان جوانان و میانسالان و آرامش عمومی مدام از کهنسالان نام میبرند و آنان را خط اول آسیب از کرونا میدانند؟ و آرام آرام آنچه رسانهها بدان میپردازند وارد ادبیات گفتگو میشود و حتی گاهی در مکالمهها جملهای میشود برای انتقال آرامش! در چنین شرایطیست که باید به سراغ فرهنگ و بازیابی ریشههای فرهنگی رفت، اگر مراقبتی هست پیشتر از خود باید برای همان کهنسالان باشد که ذخیره تاریخی و تجربی جامعه هستند. اینروزها که به سال نو نزدیک میشویم ناخودآگاه یادآور نکاتیست که بالاتر بدان اشاره شد. البته امسال با توجه به شرایط موجود ملاحظات معقولی نیاز است؛ میدانیم کم کردن دیدار حضوری میزان افزایش به این ویروس را تا حد بالایی کاهش میدهد، پس باید مراقب باشیم و در خانه ماندن را اولویت بدانیم؛ اما سالهای گذشته اول از همه به سراغ بزرگان و مادربزرگها و پدربزرگها میرفتیم. نگذاریم به قول ابن خلدون «حب ذات»مان آنقدر پررنگ شود که جز خود کسی دیگری را نبینیم و اگر مصیبت به سراغ ما نیامد خوشحال باشیم، مصیبتی که بسیاری دچار آن هستند. پلی بزنیم به همان ریشه های فرهنگی و تاریخی وبه سعدی شیرین سخن اشاره کنیم که کلامش کامل است و میگوید: «بنی آدم اعضاء یک پیکرند / که در آفرینش زیک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/دگر عضوها را نماند قرار».