«در اعتراضات ماههای اخیر مواردی از فحاشی دیده میشود که باعث تأسف است و البته نشانه خطرناکی از کمیت و کیفیت عصبانیت و استیصال مردم است. »
به گزارش جماران، عباس عبدی در کانال تلگرامی خود نوشت: یکی از نکاتی که در تحلیل جامعهشناسی مهم است، استنتاجهای کلی از پدیدههای منفرد است. برای نمونه هنگامی که میبینیم مردم در سوگ یک خواننده مشارکت گستردهای میکنند که این حضور قابل انتظار نبود، چه نتیجهای باید گرفت؟ مسلم است که نمیتوان گفت این یک پدیده خاص و منفرد است و هیچ معنای دیگری ندارد. ولی آیا میتوان هر نتیجهای از آن گرفت؟ این استنتاجها قدری سخت و پیچیده است. ولی اگر خوب دقت کنیم در ادامه متوجه میشویم که برخی از پدیدههای عمومی در گذشته شواهد قابل قبولی داشتهاند که از مشاهده آنها میتوانستیم به وضعیت عمومی پی ببریم. اولینبار که تصویری از تتلو را دیدم، درک و فهم آن برای خودم خیلی سنگین بود. بهویژه هنگامی که دیدم اصولگرایان نیز از او تقدیر کردند، دیگر نتوانستم این رفتار آنان را هضم کنم. ولی اکنون میتوان شواهدی را نشان داد که گویی تتلو یک واقعیت اجتماعی در جامعه ما است که اصطلاحا تیپ ایدهآل این واقعیت است. واقعیتی که در سطوح گوناگونی خود را بازتاب داده است. یکی از وجوه این تیپ استفاده از الفاظ رکیک و دیگری سطحی شدن امور از جمله فکر و هنر و مدیریت است. سطحی شدن ریشه در دوره مدیریت 8ساله اصولگرایان از سال 1384 تا 1392 دارد. مسائل و امور از پیچیدگیهای معمول بیرون آمدند و همهچیز چنان سطحی شدند که گویی همه افراد در تمامی زمینهها صاحبنظر هستند و حوزه کارشناسی به محاق رفت. بعد از این دوره نیز هیچگاه جامعه و نظام اداری از این جهت نتوانست خود را بازسازی کند. ادبیات مستهجن و حتی رکیک نیز تا حدی ریشه در همان ایام دارد ولی رواج آن در سالهای اخیر بیشتر ناشی از استیصال و عصبانیت مردم است. ناشی از این است که دیگر امکانی یا حرفی برای گفتن باقی نمانده است. در اینجا بد نیست خاطرهای را بگویم. در زمستان سال 1372 پس از 6 ماه تحمل انفرادی مرا به بند نیمه عمومی بردند که حدود 15-10 نفر زندانی داشت که در چند سلول انفرادی کنار یکدیگر بودند. زندانیان به علل گوناگون از الفاظ رکیک استفاده میکنند ولی آنجا به خاطر احترام به بنده معمولا رعایت میکردند.
یک آقای محترم و مسنی بود که فهمیدم رییس یکی از شعب مهم بانک احتمالا ملت بوده که متهم به اختلاس شده بود. خیلی مودب و مبادی آداب و تا حدی هم خجالتی بود. برخی از زندانیان را هر روز در همانجا به بازجویی میبردند و میآوردند. یک روز که او رفته بود بازجویی بعد از بازگشت عصبانی بود و خلاصه چاک دهانش را باز کرد چنان حرفهای رکیکی جلوی همه نثار بازجویش میکرد که همه دچار تعجب شدند که آیا این اصلا فحش بلد بود که حالا چنین میگوید؟ بعدا که با او صحبت کردم معلوم شد که مستأصل و عصبانی بود و خود را از طریق فحاشی خالی میکرد. منطق فحش دادن او با فحاشی افراد بیادب یکسان نبود. فحاشی برای او یک ارزش یا فرهنگ یا حتی شیوهای برای تهاجم و تحقیر نبود. یک شیوه دفاعی بود. در اعتراضات ماههای اخیر نیز مواردی از فحاشی دیده میشود که باعث تأسف است و البته نشانه خطرناکی از کمیت و کیفیت عصبانیت و استیصال مردم است. حتی در متون منتشره در فضای مجازی نیز میتوان بازتابی از این فرهنگ فحاشی را مشاهده کرد. وجه دیگر این وضعیت، سطحی شدن است که آن را نیز در بیشتر حوزهها میتوان دید.