پایگاه خبری جماران: طی چند روز گذشته، اخبار کتاب سوزی هاریسون را دنبال می کردم. متن ها و کامنت ها. باید توجه داشته باشیم که کامنت ها و اظهارنظرهایی که به صورت پراکنده منتشر می شود، اهمیت زیادی دارند، بیشتر از این جهت که زیر فشار جریان غالب حکومتی و رسمی نیستند.
برای بنده یک نکته مهم این بود که آیا کسانی هستند که از کار این شیخ دفاع کنند؟ طبعا این دفاع می تواند صریح نباشد، همان طور که حتی نوشته هایی که راه میانه را رفته اند، می توانند به نوعی دفاع به حساب آیند. بر این دفاع های آشکار و پنهان، مطالبی که خود شیخ در کانال تلگرامی اش گذاشته (با بیش از 93 هزار مخاطب) را هم باید اضافه کرد. استدلالها، مثالها، یافتن همراهانی از رهبران و بزرگان. استفاده دقیق از بسیاری از استدلالها و تبیین های رایج در ادبیات جاری کشور که زیرکانه از آنها استفاده می شود، آن هم در فضایی که بحث از تمدن سازی جدید و متفاوت هست.
قابل درک است که مقامات رسمی حوزه و دانشگاه، و حتی یکی از مراجع تقلید ـ تا این لحظه ـ موضع انتقادی آشکاری علیه این کار گرفته اند. فضای عمومی هم تا اندازه ای مساعد این موضع است. اما الان مسأله این است که آیا این انتقادها، توسط بدنه جامعه، و به طور خاص، بدنه جوان حوزه قم، قابل قبول است؟ می دانیم که این مراجع، در باره مسائل سیاسی رایج جامعه هم مواضعی دارند، اما اغلب، جریانهای تند موجود در قم، به مواضع آنان کاری ندارند و آشکارا به گونه ای دیگر برخورد می کنند. این قیاس می تواند مع الفارق باشد، اما کسانی که با حوزه و تربیت حوزوی موجود در مدارس جدید و موسسات آن آشنا هستند، می دانند که این مقایسه چندان بی پایه نیست.
الان نکته این است که اگر هیچ عامل حکومتی و حاکمیتی در کار نباشد، به خصوص در مورد حوزه، و بدنه متدین جامعه که کما بیش اهل مطالعه و پیرو قم هست، چه احساسی در باره این اقدام آتش طوی وجود دارد؟ از مخالفان صریح آن که بگذریم، که غالبا بیرون از حوزه اند و روحانیت یا بخشی از آن را متهم به داشتن این نگرش ها کرده اند، به نظرم موافقانش، حتی اگر با این سبک کار موافق نباشند، به خاستگاه آن باور دارند و در نهایت می گویند: «این رفتار، گرچه اشکال دارد، اما این طور نیست که ...».
این قبیل پاسخ دادنها، می تواند نشان دهد که مشکل جدی از نظر نوع فهم دینی و علمی وجود در جامعه، در این زمینه وجود دارد و چنین نیست که مواضع رسمی، به راحتی در این سطوح، مورد پذیرش باشد. می دانیم که این کار به نام دین، به نام هویت ملی، به نام مبارزه با استکبار، و مبارزه با سلطه خارجی اتفاق می افتاد. می شود این موارد را شوخی گرفت، اما به هر حال، زمینه های مساعد در سطح فرهنگ ما برای مقبول واقع شدن در میان قشری، وجود دارد.
از نظر تاریخ معرفت شناسی تفکر دینی و طبیعی، باید گفت، مقایسه تحولاتی که در غرب در طول چندین قرن از قرن پانزدهم تا هیجدهم در حوزه فلسفه و علم روی داد، با تحولاتی که با فشار حکومت و غرب در طول صد و پنجاه سال گذشته به صورت عرضی و صوری در حوزه تفکری ما مسلمانان رخ داده، به راحتی، بله به راحتی می توان نشان داد که اساسا، فهم علوم طبیعی به معنای رایج در جهان دانش، در اینجا نمی تواند بسادگی مورد قبول باشد.
شاهد آن تمام موسساتی هستند که همچنان دلشان برای یک گزارش از ترکیب دین با علم جدید شاد می شود و هم اکنون، کلی بودجه و فعالیت را برای ثابت کردن و روشن کردن ابعاد این ماجرا به گونه که به سمت ترکیب آنها باشد، هزینه می کنند.
شاید نتیجه گیری از این آنچه گذشت به این شکل، مقبول دوستان نباشد که مع الاسف، کف فکر موجود در دوایر دینی ما، بیش از آن که همراهی با دانش روز داشته باشد، و استقلال آن را به رسمیت بشناسد، با فعالیت هایی همخوانی دارد که هیچ اطمینان خاطری نسبت به دانش روز جز در چارچوب غلبه ای که یافته، نیازی که در زندگی روزه مره به آن هست، و نیز حمایت حاکمیت از آن، در بدنه عمومی دینی جامعه وجود ندارد. این مشکل، حتی در اروپا و امریکای امروز هم به صورت جدی هست، چه رسد به ایران به عنوان بخشی از کشورهای اسلامی که تبعی و عرضی با رویکردهای جدید فلسفه و علم جدید مواجه هستند.
راه حل قصه، بیانیه سیاسی نیست، ما هنوز نیاز به بحث های جدی داریم، نه بحث هایی که نتیجه های آن از قبل مشخص است.