به گزارش جماران؛ صادق درویشی نوشت:
«ای کاش جای پرچم ایران من را ده بار آتش میزدند». این حرفِ کسیست که در سرباز ایران بودناش تردید میکنند. این حرفِ کسیست که زیر بارانِ گلوله و آتش، طول و عرض جبههها را از شلمچه و فاو و طلاییه تا چزابه و دشت آزادگان و اروند بهم دوخت. کسی که ۴۰سال پشت میز ننشست، چیزی برای خودش نیاندوخت و آخر گفت: «من دشتها و کوهها را در جستجوی شهادت پیمودهام».
قاسم سلیمانی از همان زمان که با دوستان همشهری و هممحلهای خود از کرمان آمد و در خط اول مقابله با ارتش مجهز عراق یک دسته مقاومت تشکیل داد تا آخر بر عهد خود با ایران باقی ماند. دستهای که گردان و تیپ و بعد هم لشکر خط شکنِ ۴۱ثارالله شد. قاسم یک تنه، یک سازمان را از هیچ خلق کرد.
این همان چیزیست که کشور ما امروز نیاز دارد: کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟ کجاست آنکه از این همه هیچ، چیزی برای ایران خلق کند؟ قاسم بهرغم بسیاری از همرزمان و همردههایش مال و منالی برای خودش برنداشت، با همه جناحهای سیاسی اهل مراوده بود، در جبهه و عملیات هوشمند و اهل محاسبه و خردورزی بود و النهایه دغدغه ایران و سربلندیاش را داشت.