به گزارش جماران؛ محسن قریب در کانال تلگرامی خود یادداشتی از علیرضا نصرتی را منتشر کرد:
«پدربزرگم یک روستایی ساده بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت، زمستانها، که هوای دشت بسطام به زیر صفر می رسید و همه چیز یخ می زد، پدر بزرگم کرسی گرم و نرمش را رها می کرد، چکمه هایش را می پوشید و به مزرعه اش می رفت و در حالی که دستان پینه بسته اش را پشتش گره کرده بود، سرش را پایین می انداخت و روی زمین ییخزده قدم می زد. هر چند ساکت بود اما حس می کردم در درونش با کسی حرف می زند.
یک بار دلیل کارش رو پرسیدم و پدر بزرگم با همان لهجه محلی و کلمات ساده اش برایم توضیح داد که مزرعه در زمستان، محصولی ندارد، هیچ چرنده ای روی آن نمی چرد، هیچ پرنده ای برایش آواز نمی خواند و هیچ کسی به آن سر نمی زند، برای همین خیلی تنهاست، اگر من هم که صاحبش هستم به آن سر نزنم، قلبش می شکند و با من قهر می کند، آنوقت در بهار و تابستان به من محصول نمی دهد.
این حرفهای پدر بزرگم، فقط یک باور شخصی نیست، بیشتر مردم آن منطقه چنین اعتقاداتی دارند و رابطه شان با آسمان و زمین و آب و باد، از جنس دیگری است.
برای همین، خیلی عجیب نیست که دو قله بزرگ عرفان ایران، جناب بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی در چنین فرهنگی بدنیا آمده و رشد کرده اند.
این مردمان مهربان و قدر شناس، زمستان که تمام می شد، پاداش خود را دریافت می کردند، آسمان و زمین دست به دست هم می دادند و زندگی این مردمان را لبریز از خیر و برکت می کردند.
بهار که می آمد، باران می بارید، خورشید می تابید و زمین پر می شد از علف و گلهای نو رسیده، شکوفه های زردالو باز می شد و عطر مست کننده گلهای محمدی تمام کوچه باغ ها را پر می کرد.
این نگاه قدرشناسانه و همراه با تواضع به زندگی، چیزی است که ما آدمهای امروزی فراموش کرده ایم، ما قدر همدیگر را نمی دانیم، هوای یکدیگر را نداریم، گذشت نمی کنیم، مهربان نیستیم، خیرمان به یکدیگر نمی رسد و مدام گله می کنیم که چرا زندگیمان برکت ندارد.
حقیقت این است که خیر و برکت از آسمان نمی آید، آسمان فقط آینه ایست که آنرا به ما بر می گرداند. برکت واقعی در دلهای ما خلق می شود، وقتی که بی هیچ انتظاری دیگران را دوست داریم و به آنها مهر می ورزیم.
به قول حضرت مولانا:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد
فعل تست این غصه های دم به دم
این بود معنای قَد جَفٌَ القَلَم..!»