خورشید از فراز حرا می دید
اشک های تو را
و ناله های جگر سوز دختران که به ظلم
در قبرهای جهالت
به خاک می رفتند.
.
مهتاب هر شبی که به سر می برد
در گوشه های غار حرا می دید
اشکی که از دو چشم تو می آویخت
در سوگ آن کنیزک بی یاور.
آن بردگان یکسره در زنجیر
زنجیر های سرد خردسوزی
در بندهای گم شده، می مردند.
با جامه های یکسره بر تن چاک می رفتند
.
تو از بلندی سحری روشن
از آسمان نور به نور آذین
وقتی که در جواب تظلم ها
از بام کهکشان به زمین رفتی
هر دل که از غرور و جهالت دور
هر جان که از شمیم خدا مسرور
نام تو را به عرش برین می برد
با عشق تو به سدره افلاک می رفتند.
.
وقتی مدینه در غم تو گم شد
وقتی که فاطمه همه در خون شد
وقتی که ظلم عادت مردم شد
وقتی که مرگ در تو نمایان شد
وقتی که شهر غرق تلاطم شد
وقتی علی
وقتی حسن
وقتی حسین
چشم به در ماندند
وقتی که پشت در
یا در میان مسجد و در کوچه
وقتی که عشق طعمه کژدم شد
مهر و وفا به راه تو می رفتند
از شهر کوچ کرده و غمناک می رفتند.