گپی با گزارشگر معروف فوتبال
از الله اکبرهای معروف تا بازیگری مجانی در معمای شاه!
اسکندر کوتی، گزارشگر معروف و قدیمی فوتبال این روزها دل و دماغی برای صحبت کردن ندارد.
جی پلاس، بار اول که تماس گرفتم گوشی را با تاخیر برداشت. خودم را که معرفی کردم عذرخواست و توضیح داد که در بیمارستان است و دارد پسرش را ترخیص میکند. درخواست کرد تا یکی دو ساعت دیگر تماس بگیرم و بعد گوشی را قطع کرد.
صدایش آرام بود، هر چقدر تلاش کردم تا در پس راهروهای خاک آلوده خاطرات، صدایش را به یاد بیاورم چیزی یادم نیامد. چند سالم بود وقتی در بازی ایران و عربستان داور پنالتی گرفت و او ناباورانه و بی قصد قبلی، فریاد زد که «الله اکبر»!
کمی بعدتر، حدفاصل بین ترخیص و مصاحبه، بچههای تحریریه از برنامه جنگ فوتبال آسیا گفتند و کمی صدایش یادم آمد. کمی هم طول کشید تا سبک گزارشهایش یادم بیاید. صدایش هیچ شباهتی به این آدم آرام نداشت.
دو ساعت بعدتر تماس گرفتم. این بار در مسیر بازگشت بود به خانه، به سمت کرج. پسر بیمارش را برده بود تهران و حالا داشت در کنار او به آرامی به تهران برمیگشت. این مصاحبه در تمام مدت، به صدای سرفههای خشک فرزندش آغشته شده. سرفههایی به خشکی سرفههای علیرضا دهکردی در فیلم از کرخه تا راین.
کمی آرامتر و به همان تلخی صدای اسکندر کوتی صدای مردی نبود که روزگاری میکروفون سلاح رزمش بود و فوتبال میدان ترک تازیاش. اسکندر کوتی به مردی میمانست که این روزها دارد آب شدن فرزندش را از نزدیک میبیند. سخت است که فرزندت را اینگونه بیمار ببینی و صدایت غرور غرش روزهای قبلت را حفظ کند. با اینهمه ذهنش به همان تیزی بود و کلماتش به همان تندی.
بی هیچ پیش زمینهای تماس گرفتم با او. نه سرچی در اینترنت برای اینکه بدانم اهل کجا بوده و روزگارش چگونه گذشته و پایههای امپراطوریاش چگونه به آرامی و به گذشت زمان، سست شده و حالا دیگر از آن روزهای زرین گذشته، تنها برنامهای در رادیو دارد و بس. سرچ نکردم برای اینکه یادم بیاید اهل جنوب است و زبان عربیاش فول فول و اینکه گزارشگر جنگ بوده و بعدها فوتبال، تبدیل شده به جایی برای ادامه نبرد شخصیاش. سرچ نکردم تا بدانم باید از او چه بپرسم. زدم به دل جاده بی آنکه حساب چیزی را کرده باشم. با اسکندر کوتی که حرف میزنی نیازی نیست خودت را برای چیزی آماده کنی. او خودش همه سوال است و همه جواب.
بار دوم که تماس گرفتم دیالوگ ورودیاش، کلید ورود بود به سرزمین درددلهایش. به جایی که شاید کمتر پیش بیاید که غریبهای مثل من را راه بدهد داخلش و با این همه غربت سرفههای تلخ و خشک فرزند بود یا نیاز به بیان کردن برخی حرفها که من غریبه را هم محرم دردها دانست؟ از من میشنوید همهاش بود اما مهمتر از این دو دلیل، امید بود به اینکه از دل این مصاحبه چیزی در بیاید. چیزی مثل راهاندازی یک کلاس برای یاد دادن فنون گزارشگری به جوانترهای با استعداد و بیمعلم که در گوشه و کنار این سرزمین، چقدر نیاز داشتند به بزرگتری مثل او که چم و خم جاده گزارشگری را بیاموزدشان.
حدسم این است که این مصاحبهِ بدون سوالهای از پیش مشخص شده، دست گذاشت روی درددل هایش، روی زخم بزرگ زندگیاش در این سالها. دشواریهای ماندن در حاشیه برای کسی که حضوری آنچنان پرنگ در متن داشته، آسان نیست. نمیخواهم اغراق کنم و نمیخواهم چیزی بنویسم برای آنکه کسی فکر کند مشغولم به قرض دادن نان اما خیلی شبیه بود به حاج کاظم آژانس شیشهای. نمیدانم حاج کاظم بعد از گروگانگیری یا حاج کاظم قبلش. مردی بوده با عادت به بزرگی و حالا کشیده کنار زندگی با همه بیرحمیهایش از او و همه سابقههایش گذشته و او هم بیگلایه کشیده کنار. مدیران جدیدش نمیدانند او کیست و نسل جدید دل داده به نسل جدید گزارشگرهایی که احتمالا هیچ کدامشان مثل او، اهل جنگ و جبهه و دیدن شهادت نزدیکترین نزدیکها نبودهاند. این همه چیزی بود که باید به انتهای این مطلب اضافه میکردم. حالا شما فکر کن من دارم نانی قرض میدهم.چه باک.
اسکندر کوتی در مورد این روزهایش صحبت کرد، از اینکه چرا فقط یک برنامه در رادیو دارد، اینکه چرا در سریال معمای شاه بازی کرد و ... متن این گفتوگو را در زیر میخوانید:
* شفیع رفیق دارد و من ندارم!
* برای ثوابش در نقش شهید مفتح بازی کردم
* موقع فوتبال نگاه کردن صدای تلویزیون را میبندم
* کاری کردیم به دایی خوش نمیگذرد و صدای او در آمده
* 8 نفر از تیممان شهید شدند
* حواشی کیروش و برانکو را دوست ندارم
* بازیکنان پرسپولیس و استقلال با 10 هزار تومان تیم عوض میکنند
* قبل از آنکه وارد فضای مصاحبه شویم شاید بهتر باشد در مورد پسرتان بگویید، چرا بیمار است؟ انشاءلله که جدی نیست؟
(آهی از سر حسرت میکشد و کلمات مسلسل وار از دهانش بیرون میریزند) پسرم سرطان دارد، ریههایش قارچ زده. چند سالی هست درگیر بیماریاش هستیم و پول زیادی هم برایش هزینه کردیم اما وضعش بهتر نشده، وضعیت تلخی است. خیلی سخت، خانهای که داشتم فروختم و تا الان هم خیلی برای سلامتیاش پول پرداخت کردهام اما هنوز به جایی نرسیده. گفته بودند ببریدش بیمارستان شهید دانشوری در دارآباد که دولتی است. شش روز آنجا بود و آخرش هم مرخصش کردیم. گفته بودند دولتی است و حداقل هزینههایش کمتر میشود اما برای همین شش روز نزدیک 5 میلیون پول دارو و بستری شدن دادیم! گله کردیم که در بیمارستان دولتی چرا باید چنین پولی بگیرند و خیلی راحت گفتند که اینجا دولتی نیست و نیمه دولتی است.
دیدیم خرج بیخود میکنیم و آوردمش بیرون. اگر میدانستم چنین پولی میگیرند همان بیمارستان خصوصی بستریاش میکردیم. نمیدانم (کلافه است) ما که زورمان به کسی نمیرسد. توکل کردیم به خدا، بالای چشمش مشکل دارد و سینوسهایش را هم درآوردند. دوباره میبریمش بیمارستان لاله. نهایتش کلیههایم را میفروشم دیگر! از فرزند عزیزتر که نداریم.
* صدا و سیما حمایتی نمیکند؟
تا زمانی که پسرم دانشجو بود زیر نظر صدا و سیما بود اما بیست و پنج سالش که شد گفتند دیگر زیر نظر ما نیست. سرطانش همان سال شروع شد. دو سالی هست درگیریم و یک خانه فروختم برای سلامتیاش. ( صدای سرفه آغاز میشود. ازاینجا به بعد صدای این سرفه تا انتهای مصاحبه، بک گراند صوتی صدای خشدار اوست) صدای سرفهاش را حتما میشنوی، نمیشود نشنید. من بعد از این همه سال عادت نکردهام چه برسد به شما. خودم دارم به خودم می خندم به خودم میگویی کجای دنیایی اسکندر... برش میگردانم پیش دکتر اولی.
* تلخ بود این حرفها، کجایید الان؟ کجا برنامه دارید؟
رادیو جوان هستم.برنامهای دارم به نام ایستگاه ورزش، مجری آنجا هستم. عصرها ساعت 6، سی دقیقهای پخش میشود. موضوعات روز ورزش را دنبال میکنیم و کلاسمان هم بالاست (میخندد) با بازیکنها کاری نداریم. فقط روسای فدراسیونها و سرمربیان تیم ملی یا کارشناسان. مشکلاتی که هست را بررسی میکنیم. مشکلاتی که شاید دیگران اصلا توجهی نکنند اما برای ما مهم باشد، برنامه خوبی است. غیر ازمجریاش که خیلی درب و داغان شده بقیه عوامل برنامه خوبند (می خندد) برنامه سالمی داریم. گنجشگ را جای قناری دست مخاطب نمیدهیم.
* ببخشید آقای کوتی اما سهم شما از برنامههای ورزشی رادیو و تلویزیون همین یک برنامه است؟ برای شما کم نیست؟
کم که هست یعنی ظرفیت و توانایی من همین الان بالاتر از این حرفهاست اما شبکهها را کم کردهاند و همه نیروهایی که باید باقی میماندند را اینجا جمع کردهاند. یک برنامه ورزش به من رسیده بقیهاش به جوانها. دیگر آنقدر وضع بودجه خراب است که به این فکر نمی کنند چه کسی قدیمیتر است و چه کسی باید بیشتر کار بگیرد. میخواهند به همه یک لقمه نان حلال برسانند. بعدش هم من بازنشسته هستم و همین برنامه را از سر لطف دادهاند. علنا میتوانند به من بگویند آقای اسکندر شما از فردا نیا چون جوانترها هستند. همین اندازه که من پیرمرد را هم تحمل میکنند باید بگویم شکر و تشکر.
* ولی آقای شفیع رفیق قدیمیتان هم بازنشسته است. برای او از دولت مجوز میگیرند که در فدراسیون بماند و برنامه هفتگی هم داشته باشد و پسرش را هم بیاورد داخل برنامه. جنس بازنشستگی شما دو نفر با هم فرق دارد؟
(می خندد) ایشان رفیق دارد و من ندارم، آدم دارد. مهمانهای آنچنانی دعوت میکند به برنامهاش. اسکندر کوتی ماندم سر همین. یک خاطره در ذهن قدیمیها، گاهی وقتها مردم در ورزشگاه یا کوچه و خیابان میشناسند و اظهار لطفی میکنند. همین احترام برای ما کافی است.
* در سریال معمای شاه هم بازی کردید. این هم از آن احترام بود؟
(می خندد) دو سال پیش آقای ورزی، کارگردان سریال من را جایی دید و همانجا به من اعلام کرد شما قیافهات شبیه شهید مفتح است، به کار ما میآیی. من هم گفتم خدا رحمت کند ایشان و دیگر شهدا را، در خدمتیم. آمدیم برای تست گریم و به قول ایشان خوب درآمد. گفتند عین خودش شدی. من هم برای ثوابش بازی کردم.
* قرارداد میلیاردی که نبستید؟
(میخندد) یک ریال، خدا شاهد من است که حتی یک ریال هم نگرفتم. یعنی ندادند که بگیرم وگرنه ما هم از پول بدمان نمیآید. یکطوری با من تا کردند که از همان اول فهمیدم حرف اضافه نباید بزنم. خدا را شکر ما همیشه پسر خوبی بودیم شام ندادند صدایمان در نیامد. آژانس نگرفتند نخواستیم، خودمان پولش را دادیم. بالاخره این جماعت هم، آدم طرفشان را میشناسند دیگران دستشان درد کند. گلایهای ندارم، برای ثوابش بازی کردم.
* یک مستند هم بازی کرده بودید.
بله، قبلتر بود. نقش یک مفتی اعظم سعودی را بازی کردم. دوستم دکتر علیرضا محمدی داشت جهل مرکب را می ساخت و به من گفت: چون عربی بلدی بیا.
* شما عربیتان خیلی خوب است ظاهرا.
دلیل سادهای دارد. من عربم، عرب اهواز. پدر پدربزرگم اهل اهواز بود، جد اندرجد از ناصریه تا اهواز اهل این منطقه بودیم. بعضی اهوازیها از طوائف دیگری هستند. ما هم عربیم مخلص همه اهوازیها و غیر اهوازیها هم هستیم.
* به اهواز که سر میزنید؟
سال به سال می روم آنجا، خواهرم و برادرم را میبینم.
* رادیو و تلویزیون اهواز به شما که سرآمد گزارشگرهای اهواز بودی و هستی، نمیگویند بیا اینجا برنامهای درست کن؟ بیا اینجا یادمان بده؟ بیا اینجا کلاسی بگذار؟
همه گرفتار هستند. دیگر کسی برای این کارها وقتی ندارد. ببینید اوضاع خرابتر از این حرفهاست، بیپول شدهاند. الان وقتی یک گروه میرود برای تصویربرداری، خود تصویربردار گزارشگری میکند و نویسنده هم مجریگری، تجربه مهم نیست. بودجه کفاف استفاده از تجربه را نمیدهد.
* فوتبال را چه می کنید. ما که نمیتوانیم باور کنیم شما دیگر با فوتبال بیگانه شده باشید.
فوتبال را که نگاه میکنم و بی تعارف صدای تلویزیون را میبندم، میبخشیدها ولی صداهایی هست که آدم نباید گوش کند.
* خودتان که گزارش نمی کنید؟
(میخندد) در خانه؟ نه. از این خبرها نیست، فقط صدا را میبندم. همیشه هم البته نه بعضی وقتها هم میتوانم تحمل کنم. چندتایی جوان امیدوار کننده هستند، هم در رادیو هم در تلویزیون. خوب کار میکنند، عادل و مزدک را دوست دارم. این جوانی که چند سالی است آمده کدام است؟ محمدی؟
* علیرضا احمدی؟
بله خودش است، خوب است کارش.
* الان به جایی در مصاحبه رسیدیم که همه مخاطبان انتظار دارند اسم جواد خیابانی را هم بپرسم.
(میخندد) من هم همه مخاطبان را خوشحال میکنم و میگویم جواد از خوبها و قدیمیهاست، ببین همه خوبند. سلیقه است که باعث میشود من صدا و سبک یکی را بپسندم یا نه. من خودم هم گزارش کنم شاید خیلی ها صدای تلویزیون را ببندند.
* خب اینطوری که شما در کوچه محافظه کاری پارک کردید دیگر کسی نماند که شما صدای تلویزیون را قطع کنی!
ما را دعوا نینداز برادر. تازه اول رفاقت من و شماست، بذار این جوانها از من راضی باشند.
* ببخشید میپرسم. شما از این فوتبال لذتی میبرید؟ حس میکنم هیچ کس لذت نمیبرد.
نه من که لذتی نمیبرم. اصلا. بعضی وقتها فاجعه آمیز است، فوتبال خارجی اینطوری نیست. یعنی حتی صدای گزارشگر هم به وقت گزارش یک لذتی دارد که در بازیهای داخلی ندارد. یعنی انگار گزارشگر هم همه حواسش هست که وقت گزارش بازی داخلی یک چیزی نگوید که شر بشود. فوتبال خودمان را ببینید! همه فوتبال شده دعوا، همه فوتبال شده لب خط داد زدن. بردن به هر قیمتی، بردن به قیمت جار و جنجال. این که دیگر فوتبال نیست! شما علی دایی را ببینید یک کاری کردیم به علی دایی لب خط خوش نمیگذرد. یک کاری کردیم صدا که نه، نعره او باید سر هر بازی در بیاید. خب این فوتبال نشد که. شما آنور را نگاه کن یورگن کلوپ هم نود دقیقه لب خط دارد حرص میخورد اما جنس حرص خوردنش فرق دارد. بردن به هر قیمتی در فوتبال جایی نداشت در ورزش جایی نداشت.
* شما از چه سالی در فوتبال هستید؟
من از سال 59 یعنی 4 ماه قبل از جنگ وارد رادیو اهواز شدم تا امروز که در خدمت شما هستم. این مسیری بوده که تا الان طی کردم.
* هیچ وقت پشیمان نشدید؟
نه، هیچ وقت. این عشقی بود که داشتم گزارشگر و گوینده جنگ بودم. از این وادی وارد ورزش شدم تا وقتی جنگ بود در این فضا بودم. بعد که تمام شد گفتند برو در وادی ورزش خدمت کن.
* اهل فوتبال بودید؟
اهوازی باشی و اهل فوتبال نباشی؟ من مربی بودم، تیم داشتم خودم. وقتی اعلام میکنم پشیمان نیستم دلیلش این است که به وادی غریبهها نیامدم. من مدرک A ملی داشتم. آسیایی نه. آنموقع مدرک آسیایی را هر کسی نداشت.14 سال سرمربی جوانان و نوجوانان بودم. عنوان قهرمانی کشوری دارم. سرمربی منتخب خوزستان بودم در نخستین دورهای که مسابقات جام فجر برگزار شد و مجارستان و غنا هم حضور داشتند.
* در مربیگری هم که پولی نصیبتان نشد. شد؟
(می خندد) من همیشه دیر میرسم، یا آنقدر دیر میرسیدیم که سفره را جمع کرده بودند یا آنقدر زود میآمدیم که هنوز سفرهای پهن نشده بود، ناراحت هم نیستم.
*شما هم عین آقای علیفر به دفاع خطی انتقاد دارید؟
(بلند میخندد) به من چه مربی با چه سیستمی کار میکند! من که سرتمرین نبودم. شمایی که مربی هستی اول باید سر تمرین باشی تا بتوانی تصمیم بگیری که چه سیستمی و چه ترکیبی را انتخاب کنی. همینطوری که نمیشود به مردم بگویی چه کنند. من اهل این حرفها نبودم.
* آقای کوتی! چه چیزی خوشحالتان میکند؟
دوست دارم تجربههایم را انتقال بدهم .باور کنید چیزی غیر از این شادم نمیکند. ما الان خیلی استعدادها را داریم که از خیابان صدا و سیما هم اجازه ندارند رد شوند. صدای خوبی دارند، استعدادشان شگفت انگیز است اما کسی حواسشان به آنها نیست. من دوست دارم به اینها کمک کنم، آموزش بدهم همین. چه ایرادی دارد ما قدیمیترها کمک حال باشیم؟
* فکر کنم شما از یاد دادن لذت ببرید. فکر کنم وقتی مربی بودید هم برایتان از نتیجه مهمتر، آموزش بود.این همان چیزی نیست که الان در فوتبال نداریم؟ اینکه دیگر معلم نداریم و فقط مربی داریم.
مربی از نظر من یعنی معلم. حتی وقتی جوانتر بودم و در محلات مربیگری میکردم برایم از برد شیرینتر، این بود که ببینم بچهها دارند یاد میگیرند. لذتی از برد هم اگر کسب میکردیم از این بود که بچهها با معلومات جدیدشان، بازی را بردهاند. یک تیم داشتم به نام سجادیه که هشت نفرشان شهید شدند. مال خیلی وقت پیش است این بحث، سال 61. آن تیم برایم بزرگترین تیم دنیا بود و هست. یعنی مربی منچستریونایتد هم بشوم آن خوشیها را تجربه نمی کنم. در فضای جنگ و شهر جنگ زده فوتبال بازی کردن و تیم داشتن داستانی دارد برای خودش.
* اسمهایشان یادتان هست؟
نه، سی سال بیشتر گذشته و من هم پیر شدهام.
* سر میزنید به شاگردهایتان؟
هر وقت بروم اهواز به بهشتآباد سر میزنم. میروم در جایگاه شهدا و دوستانم را میبینم. رفقایم را، بازیکنهایم را، همسایههایم را، خویشاوندانم را. میروم آنجا سلامشان میکنم. میروم آنجا التماسشان میکنم که وقتی آمدم پیشتان هوایم را داشته باشید.
*آقای کوتی! تیم ملی را دنبال میکنید؟ کارلوس کیروش و دعواهایش با برانکو را چطور؟
دوست ندارم این حواشی را. فقط میگویم کارلوس کیروش خیلی خدمت کرده و اثرگذار بوده.حالا اینکه در دعواهایش درست عمل میکند یا نه را نمیدانم. شخصیتی دارد که قابل کتمان نیست.
* استقلال و پرسپولیس را چطور؟
ببینید پرسپولیس و استقلال زمان ما خوب بود. سرشان میرفت از تیمشان جدا نمیشدند. یکی میخواست از تیمش جدا شود واقعا قدم در جاده مین میگذاشت. الان با هزار تومان بیشتر تیم عوض میکنند و با دههزار تومان بیشتر برمیگردند! عشقی به پیراهن نیست.
* ببخشید اما فکر میکنم این که میگویید شامل زندگی همه بود. تیم تنها نه. میکروفون هم حرمتی داشت، قلم هم ، روزنامه نگارها و گزارشگرها طور دیگری بودند و مربیان و بازیکنها هم.
درست گفتید، الان سیاسی کاری شده. آن لذت گم شده دیگر نیست. همه چیز مصنوعی شده، الان آدم تلویزیون را روشن میکند که گرفتاری زندگی را فراموش کند، یک فوتبال ببیند دو ساعت به بدبختیها فکر نکند. نمیشود! تا روشن میکنیم طرف داد میزند به بیست بیست و سی سی و چهل چهل پیامک بزنید از تیم ملی حمایت کنید و یک خانه ببرید! همین الان بیان چهار را بزن و شش را بزن، اصلا حالم بد میشود. کانال را عوض میکنم
* یعنی حتی صدایش را هم نمیبندید؟
نه، عوض میکنم. سعی میکنم به خاطر بسپارم که دفعه دیگر چند دقیقه دیرتر بازی را ببینم که این بازیها تمام شده باشد! ببخشید من رسیدم منزل، باید فرزندم را ببرد داخل.
منبع:میزان
دیدگاه تان را بنویسید