رامبد جوان گفت: بعد از اتفاقات ۱۴۰۱ از تلویزیون پرسیدند که میآیی؟ گفتم خیر، و پیگیری دیگری هم نشد! فعلا قصد کار با تلویزیون را ندارم.
به گزارش جماران؛ رامبد جوان هفت سال پس از «قانون مورفی» سراغ کارگردانی یک فیلم جدید رفت؛ فیلمی که خودش از نقطه صفر آن را کلید نزده بود و در روزهایی که قصد جدی برای فیلمسازی نداشت، یک تماس تلفنی از نوید محمدزاده پای او را به ماجرای «زود پز» باز کرد. او حالا این فیلم را بهترین و پختهترین کارش میداند.
به گزارش همشهریآنلاین، «زود پز» با بازی نوید محمدزاده و محسن تنابنده به عنوان بازیگران اصلی، ماجراهای یک خانواده را در دوران موشکباران تهران روایت میکند که پس از یک هفته اکران در سینماها، حدود ۴۲ میلیارد تومان فروش (تا بامداد چهارشنبه، ۲۵ مهرماه) داشته است.
جوان که این روزها در تدارک تولید پروژه «کارناوال» برای پخش از شبکه نمایش خانگی است، در گفت وگویی از سختیها و شیرینیهای ساخت «زود پز» گفت. او با اشاره به اینکه در شرایط فعلی سینما دیگر هر کسی به راحتی نمیتواند فیلم بسازد بیان کرد، خرج سنگین تولید فیلم چنان عجیب و ترسناک است که تقریبا برای همه نتیجهای جز این باقی نمانده که تنها راه برگشت سرمایه در سینما ساخت فیلم کمدی است.
بخش هایی از این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
*شروع ماجرا هم این بود که یک شب نوید محمدزاده و بعد هم آقای سهرابپور تماس گرفتند و از من دعوت کردند که برای ساخت فیلم به آنها ملحق شوم. من یک سال و نیم بود هیچ کاری نکرده بودم. از تیرماه ۱۴۰۱ که «خندوانه» تمام شد و آن را تحویل دادم و بعد هم از شهریورماه همان سال که اوضاع به هم ریخت و همه چیز دچار التهاب شد، کار نکردم تا به این تماس رسیدم. واقعیت این است که برنامهای هم برای کار کردن نداشتم و درصدد راهاندازی پروژهای نبودم. آقای سهرابپور فیلمنامه را برایم فرستادند، خواندم، گپ و گفتی با ایشان داشتم و ابتدا درخواستم این بود که فیلمنامه حتماً بازنویسی شود و بعد به گروه اضافه شدم. اندک تغییراتی را در کاراکترها ایجاد کردیم، گریمها و لباسها دچار تغییراتی شدند و کار را شروع کردیم.
یک شب نوید محمدزاده و بعد منصور سهرابپور تماس گرفتند و دعوت کردند که برای ساخت «زودپز» به آنها ملحق شوم. من یک سال و نیم بود هیچ کاری نکرده بودم و برنامهای هم برای کار کردن نداشتم. اما وقتی فیلمنامه را فرستادند و آن را خواندم، از موقعیت بامزه و درعین حال تلخ داستان خوشم آمد.
من و محسن (تنابنده) برای بازنویسی متن به چند نویسنده فکر کردیم از جمله ابوالفضل کاهانی که آمد و چند سکانس اولیه را نوشت. دیدیم بانمک شده، بنابراین با نظارت محسن (تنابنده) فیلمنامه از ابتدا بازنویسی شد و اگر اشتباه نکنم از روزی که من وارد پروژه شدم تا زمانی که فیلمبرداری را کلید زدیم فقط یک هفته طول کشید. در طول مدت فیلمبرداری هم چند بار کار را متوقف کردیم تا فیلمنامه تکمیل شود. کلا با شرایط سخت و ویژه کار را پیش بردیم اما به نظرم نتیجه خوب شده است، بخصوص آنکه یکی از دلواپسیهای ما بجز طولانی نشدن فیلم، این بود که قصه درست تعریف شود و خُب محسن حواسش بود و من و منصور سهرابپور هم کنارشان بودیم.
داستان فیلم برای من که دوران جنگ را تجربه کردهام، شاید به شکلی دیگر اهمیت داشته باشد. کاملا به یاد دارم که زمستان سال ۱۳۶۶ صدام موشک زدن به تهران را شروع کرد و اگرچه تا قبل از آن اتفاقهای دیگری هم میافتاد اما اینکه ناگهان تهران موشکباران شد، برای من خیلی ترسناک بود. هیچ وقت آن روزها را یادم نمیرود؛ وقتی موشک از مرز کشور رد میشد آژیرها به صدا در میآمدند، حساب میکردیم که حدود ۱۰ دقیقه طول میکشد تا موشکها برسند و در همان زمان همه به زیرزمین پناه میبردند و بعد آن صدای مهیب انفجار را میشنیدیم.
وقتی آژیر سفید را میزدند همه به پشت بامها میرفتیم. ساختمانهای شهر کوتاه بود و از روی یک ساختمان سه طبقه میشد خیلی از نقاط شهر را دید. حدس میزدیم نقطهای که زده شده کجای شهر است و یکی از ترسناکترین لحظاتی که تجربه کردم این بود که فهمیدیم موشک به خانهای خورده که در آن جشن تولد بچهای بود. اتفاق بدتر هم این بود که وقتی موشک به جایی میخورد، نصف یک کوچه از بین میرفت و چندین خانه به طور کامل با هم تخریب میشدند، به همین دلیل با وجود تمام این تلخیهایی که مملکت پشت سر گذاشته و من هم در آن حضور داشتم و ترسش را جزء به جزء چشیدهام، برایم جالب بود که بعد از این همه سال یک نگاه کمدی به آن اتفاقها داشته باشیم. انگار یک تراپی است که میگویی بیاییم آسیبهای روحی و روانی را که همه تجربه کردهایم، از زاویهای دیگر نگاه کنیم و کمی به آن بخندیم - البته نه به معنای تمسخر- و با این نوع نگاه بود که کل این قصه برایم جذاب شد.
*واقعیت این است که اگر یک روز میخواستم به این فکر کنم که برای فیلم بعدیام چه قصهای را بسازم به احتمال خیلی زیاد به این نتیجه نمیرسیدم که قصه «زود پز» را تعریف کنم یعنی حتی اگر الان ایده «زود پز» را به من میدادند که بسازم، قطعاً بخاطر موقعیت بانمکش به آن فکر میکردم، ولی به احتمال زیاد انتخابم برای ساخت نبود چون شاید به این فکر کنم که الان در خودم نمیبینم آن دوران را بازسازی کنم؛ اما به دلیل آنکه ناگهان وارد این پروژه شدم شراط برایم متفاوت بود. این کار جوانب مثبت زیادی داشت،
ضمن اینکه مدتی بیکار بودم و هیجان کار کردن هم در من وجود داشت، پس ترغیب شدم که «زود پز» را بسازم. این فیلم تیم بسیار خوبی داشت، از خود منصور سهرابپور به عنوان تهیهکنندهای بسیار حرفهای و مدیر تا دیگر عوامل درجه یکی که سر کار بودند، مثل سارا سمیعی (طراح لباس)، کامیاب امین عشایری (طراح صحنه)، مرتضی نجفی (مدیر فیلمبرداری)، حسن ایوبی (تدوینگر)، امیر توسلی (موسیقی)، آروز حلاجی (طراح گریم)، مهران ملکوتی (صدابردار)، علیرضا علویان (طراح صدا) و بقیه عوامل که همگی یک مجموعه خوب را تشکیل داده بودند. همچنین باید از گروه کارگردانی نگار جنیدی، دانیال غفارزاده، مهران اکبری، پیمان عزتی و محمد سقازاده و نیز سهیلا کاشفی (منشی صحنه) تشکر کنم. وقتی آنها را کنار هم میبینی با خودت میگویی حتماً با این تیم میشود کار خوبی انجام داد چون همه کار خود را خوب بلدند.
اگرخودتان میخواستید بعد از هفت سال فیلم بسازید، آیا سراغ یک فیلم مفرح و به اصطلاح حالخوب کُن برای مردم میرفتید یا بر اساس فضای جامعه فیلمی میساختید که متناسب با حال و احوال اتفاقهای اخیر باشد؟ بخصوص آنکه شما وقتی فیلم «نگار» را ساختید تاکید داشتید پرداختن به قصه دختری که به دنبال گرفتن حقاش میرود برایتان اولویت داشت و این روزها پرداختن به چنین موضوعهایی جذابیت خود را پیدا کرده است.
واقعا نمیدانم سراغ کدام میرفتم. الان هم احتمال اینکه فیلمی را شروع کنم وجود دارد منتها فعلاً پروژه بزرگی به اسم «کارناوال» را میخواهم (برای شبکه نمایش خانگی) بسازم که یک مسابقه جذاب و عجیب خواهد شد.