روایت کمتر شنیده شده از عزتالله انتظامی
از همان زمان که بچه بودیم، او «آقای بازیگر» بود؛ هنرمندی بزرگ و به همان نسبت مردمی.
به گزارش جماران؛ آن زمان نمیدانستیم که این «آقای بازیگر» برای به دست آوردن این عنوان چه مسیری را طی کرده، پستی و بلندی زیادی را از سر گذرانده و این عنوان قشنگ را هرگز آسان به چنگ نیاورده است.
ایسنا نوشت؛ فردا، ۳۰ خرداد ماه سالروز تولد عزتالله انتظامی است و به این انگیزه، بخشی از خاطرات او را درباره ورودش به دنیای پیشپردهخوانی و بازیگری مرور میکنیم. به این امید که الهامبخش باشد برای انبوه نوجوانان و جوانانی که شیفته بازیگری هستند تا اجازه ندهند سختیهای این راه، مایوسشان کند، تا ببینند چگونه نوجوانی مانند او بدون هیچ پشتوانهای و تنها با اتکا به تلاش خود به چنین جایگاهی رسیده است.
آنچه پیشرو دارید، بخشهایی است از کتاب «جادوی صحنه» که دربردارنده زندگی تئاتری انتظامی در گفتگو با اعظم کیانافراز است و از سوی نشر افراز منتشر شده است.
«بین دباغخانه و درخونگاه، مدرسهای بود که عزتالله انتظامی ۶، ۷ ساله را در آن ثبتنام کردند؛ دبستان عنصری. تابستانها کار میکرد مثل خیلی از شاگرد مدرسهایهای آن زمان؛ کارهای موقتی، از شاگرد سمساری گرفته تا سلمانی.
در خانوادهای مذهبی و پرجمعیت چشم به جهان گشوده بود، در تهران و آن طور که در شناسنامهاش درج شده، در سیامین روز خرداد سال ۱۳۰۳. پدری داشت که خصلت روستایی و غرور بیحد نظامیگریاش را حفظ کرده بود و مادری دلسوز و مهربان که در محل، مکتبخانهای راه انداخته بود و با دریافت اندکی پول، به بچههای محله درس میداد.
دوره شش ساله ابتدایی را هفت ساله گذراند و بعد به مدرسه صنعتی آلمانها رفت. چهارده ساله بود، همان سالهایی که در محله سنگلج، پارک شهر را میساختند. در مدرسه صنعتی، رشته برق میخواند و کارهای فنی دیگری مثل آهنگری و سوهانکشی را فرا میگرفت تا تابستانها در کارخانهها کار کند، اما از تماشاخانه «کشور» سردرآورد؛ کوچه برلن، خیابان لالهزار، در ازای ماهی ۲۵ تومان کنترلچی شد؛ پولی که هرگز دریافت نکرد اما مسیر زندگی را دستخوش تغییری شگرف کرد.
انتظامی از همان پنج شش سالگی در عروسیها، مجذوب نمایشهای روحوضی شد. در نوجوانی مشتری پر و پا قرص نمایشهای روحوضی بود؛ حاجیبازیها و سیاهبازیها در قالب قصههای سنتی.
در سینمای سپه برای اولین بار بلیت خرید و نمایش کمدی «خروپف» را با بازی حسین خیرخواه ـ که در آن روزها خیلی جوان بود ـ دید. «امیر ارسلان» را هم در سینمای سپه دید و بعدها «مشدی عباد» را در تئاتر مرکزی ـ در خیابان فردوسی رو به روی سوم اسفند ـ تماشا کرد. در این دو هم حسین خیرخواه بازی میکرد.
در آن سالها هشت یا نه تئاتر فعال در لالهزار بود؛ تئاتر کشور، تماشاخانه هنر، تماشاخانه جامعه باربد، تماشاخانه فرهنگ، تئاتر تابستانی تهران و ... که تماشاگران خاص خود را داشتند.
...انتظامی در مدرسه صنعتی با کسانی دوست شد که مسیر زندگیاش را عوض کردند؛ حمید قنبری، هوشنگ بهشتی، محمدعلی جعفری، نصرتالله کریمی و تقی کهنمویی. انتظامی یک سال از آنان عقبتر بود...
آنها در مدرسه صنعتی نمایش اجرا میکردند. هوشنگ بهشتی، محمد علی جعفری، حمید قنبری و نصرت کریمی به هنرستان هنرپیشگی رفتند؛ کاری که انتظامی ۲ سال بعد به سراغ آن رفت. او میخواست به هر قیمتی که شده، وارد تئاتر شود اما با وجود پدر و مادری متعصب، این کار مشکل بود.
... در کوچه برلن تماشاخانهای بود به نام تماشاخانه کشور که فقط سالن تابستانی داشت. زمانی که انتظامی شاگرد کلاس اول مدرسه صنعتی بود، به او گفتند تماشاخانه کشور یک کنترلچی میخواهد. او هم رفت و کنترلچی تماشاخانه شد. وقتی برای اولین بار پیشپردهخوانی «عباس حکمت شعار» را در جامعه باربد دید، از حمید قنبری خواست تا فوت و فن پیشپردهخوانی را به او بیاموزد ...
... در تماشاخانه کشور کسی بود که میدانست این جوانک به پیشپردهخوانی علاقه دارد. یک شب قرار بود عده زیادی بیایند برای پیشپردهخوانی امتحان بدهند. پرویز خطیبی و مجید محسنی هم از آنها امتحان میگرفتند تا یکی را انتخاب کنند. ده دوازده نفری امتحان دادند و تمام. حجب و حیا نمیگذاشت او علاقهاش را به شرکت در این امتحان نشان بدهد اما همان کسی که میدانست انتظامیِ جوان به پیشپردهخوانی علاقه دارد، او را به خطیبی نشان داد و گفت: «این هم هست!» پرویز خطیبی به او نگاه کرد و گفت: «برو بالا ببینم!»
انتظامی روی صحنه رفت و همان پیشپرده «کارمند دون پایه» عباس حکمت شعار را خواند. هنوز دو بند بیشتر از تصنیف را نخوانده بود که خطیبی گفت: «همین خوب است!»
همان شب او را روی صحنه فرستادند. به جای کت و شلوار سبزِ مدرسه صنعتی، کت و شلوار و کراوات مرتب تنش کردند. بالا رفت و خواند. روز جمعه بود و سالن خیلی شلوغ. وقتی کارش تمام شد، تماشاچیان او را به شدت تشویق کردند. از روی صحنه که پایین آمد، حال عجیبی داشت و قبل از آن که به خانه برود، ساعتی در کوچه نشست. شبهای بعد هم پیشپرده خواند و سعی کرد که هر شب از شب قبل بهتر باشد...»
و این سرآغاز ورود او به جهان هنر بود.
برای اینکه آقای بازیگر بشود، مرارتها کشید،کودتا و تعطیلی و به آتش کشیدن تئاتر سعدی، زندان و مهاجرت و همه اینها سختیهایی را پیشروی او قرار داد اما تاب آورد و نومید نشد و کوشید و جنگید تا شد همان هنرمندی که همه ما میشناسیم.
دیدگاه تان را بنویسید