یادبود رسول ملاقلیپور کارگردان فقید سینما همزمان با اکران فیلم سینمایی «گلهای باوارده» در جشنواره فیلم «مقاومت» برگزار شد.
جی پلاس، فیلم سینمایی «گلهای باوارده» به کارگردانی مهرداد خوشبخت شامگاه ۱۵ اسفندماه در هفدهمین جشنواره فیلم «مقاومت» به نمایش درآمد.
مهر نوشت؛ پس از نمایش فیلم انسیه شاهحسینی کارگردان سینما روی صحنه آمد و بیان کرد: وقتی فیلم را دیدم یاد سال ۶۰ افتادم که به عنوان گروه خبری ایرانی و خارجی به بازدید پالایشگاه نفت رفتیم آن زمان به دلیل یک اتفاق ما حس غرور کردیم و آن این بود که مسئولان پالایشگاه در جریان این بازدید فقط ایرانیها را به داخل راه دادند. وقتی وارد پالایشگاه رفتیم دیدم دود غلیظی بلند از پالایشگاه بلند شده است از یکی از مسئولان پرسیدم این دود برای چیست و آنها گفتند ما از عمد این دود را ایجاد میکنیم تا عراقیها فکر کنند پالایشگاه را زدهاند و دوباره نیایند و پالایشگاه را بمباران نکنند.
وی در بخشی از این برنامه که به یاد رسول ملاقلیپور کارگردان فقید سینما برپا شده بود، بیان کرد: رسول ملاقلیپور اگر بودجهای را که برای «گلهای باوارده» صرف شده است، در اختیار داشت آنگاه میدید چه فیلمی میساخت!
شاهحسینی مطرح کرد: من با رسول خیلی دوست بودم. او هر آنچه را میخواست به دست بیاورد به سختی به دست میآورد. آنهایی که او را نمیشناختند فکر میکردند او یک فرد عصبی است ولی او سراپا غریزه بود همین باعث شده بود که بچهها این چیزها را از او به یاد داشته باشند وقتی آدم میخواهد کاری کند و ایده دارد ولی آموزشی ندیده مثل کشتی پر از آذوقه است که اگر به راه نیفتد کارایی او مشخص نمیشود رسول هم چنین بود او غریزه زیاد داشت ولی چون آموزش ندیده بود خیلی وقتها دچار مشکل میشد مثل موزیسینی بود که نت بلد نبود. او حتی سیزیف را نمیشناخت اما شخصیت جالبی داشت.
این کارگردان اظهار کرد: رسول ملاقلیپور آدم زحمتکشی بود و عاشق کارش بود. در «هیوا» آن قسمتی که بچهها به تفحص میپردازند پیشنهاد من بود، رسول با دنیای زنان بیگانه بود برای همین سعی کردم در نوشتن دیالوگ زنان کمکش کنم. مثلاً در «سفر به چزابه» خیلی کمکش کردم او هم البته سعی میکرد این کمکها را جبران کند.
وی مطرح کرد: وصیتش این بود که کنار مادرش دفن شود، یادم است که خیلی از خواهرش یاد میکرد و مدام درباره او حرف میزد، روزی که داشتند رسول ملاقلیپور را دفن میکردند حواسم به خواهر او بود، دیدم که او صورتش را روی قبر رسول گذاشت و گفت رسول راحت شدی، نمیدانم چه گذشته تلخ و دردناکی داشتند که وقتی او فوت شد خواهرش میگفت راحت شدی.