علی اکبر صادقی عنوان کرد؛

فقط دوران ماه عسل با کیارستمی نبودم!

در آخرین تماس تلفنی که با او داشتم، قرارمان بر این شد که قبل از طرح درخواست جدیدی برای مصاحبه، ابتدا نمایشگاهش را دیده باشم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس، امروز نه تنها سری به نمایشگاهش زده‌ام، بلکه هم‌صحبت مردی شده‌ام که ۶۲ سال سابقه دوستی با عباس کیارستمی را دارد. هنرمندی که همه را دوست دارد و حتی باور دارد که دو خط موازی هم می‌توانند با عنصر عشق بهم برسند. مردی که در هر دوره از زندگی کاری‌اش تحولاتی را پشت سر می‌گذارد که بیش از پیش او را در دنیای هنرهای تجسمی محبوب‌ می‌کند.

این مرد کیست؟

ایسنا نوشت؛ مقابل در منزلش هستم. اینجا خانه یکی از آخرین بازمانده‌های نسل هنرمندانی چون مرتضی ممیز، عباس کیارستمی و آیدین آغداشلو است؛ بله، علی اکبر صادقی.

هنرمندی که خود را دیوانه‌ای معرفی می‌کند که خواب‌های کودکانی را نقاشی می‌کند که پدرانشان در راه آزادی شهید شده‌اند.

در را برایمان باز می‌کند و چنان لبخند آشنایی بر لب دارد که گویی از پیش یکدیگر را ملاقات کرده‌ایم. موسیقی را به احترام قطع می‌کند و از بای بسم‌الله تا تای تمت برایمان می‌گوید. از آیدین آغداشلو و همسایگی با این هنرمند، دوستی‌اش با ایران درودی در اواخر زندگی این هنرمند، ۶۲ سال دوستی با عباس کیارستمی، کارهای انجام نداده، دغدغه‌های امروزش و ... .

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگویی است با علی‌اکبر صادقی، یکی از پرکارترین و موفق‌ترین هنرمندان نقاش سبک سورئالیسم که بی‌چون و چرا درِ کارگاهش را به روی خبرنگار ایسنا باز کرده است.

علی اکبر صادقی هیچ وقت از نقاشی دور شده است؟

سر صحبت را با فراق از یار و یاور همیشگی‌اش، هنر شروع می‌کنم. از او می‌پرسم: «یکی از دوره‌هایی که به نظر می‌رسد شاید شما را از نقاشی دور کرده باشد، دوره سربازی است. ارتباط شما در این دوره چطور با هنر ادامه پیدا کرد؟»

می‌گوید: «من در دوران سربازی آتلیه داشتم. اولا ۳۲ سال سن داشتم که به سربازی رفتم. بعد چون زن داشتم یکشنبه ها و پنجشنبه جمعه تعطیلی داشتم و به کارهای آتلیه‌ام رسیدگی می‌کردم. بعد هم انقدر من را دوست داشتند که سربازیِ خیلی راحتی داشتم. بعد هم اداره مهندسی نیروی هوایی رفتم و آنجا هم مدام نقاشی می‌کردم. من هیچ وقت از نقاشی دست نکشیدم.»

با بیانی شیرین از خاطرات دوران دبیرستانش می‌گوید: «دو سال در دبیرستان رفوزه شدم؛ کلاس هفتم و نهم. از بس که نقاشی می‌کردم. پدرم عاصی شده بود و مدام این سوال را مطرح می‌کرد که می‌خواهی چکاره شوی؟! وسایل نقاشی من را جمع می‌کرد. من در دبیرستان هم برای تئاتر مدرسه دکور می‌ساختم. هم گریم می‌کردم و هم خودم بازی می‌کردم. همه معلم‌های من می‌دانستند که من نقاش می‌شوم. هر سال حداقل چهار تا تجدیدی داشتم و به زور قبول می‌شدم و به کلاس بالاتر می‌رفتم. کلاس ششم متوسطه که بودم عکس پدر و مادر و زن معلم‌هایم را می‌کشیدم روی بشقاب و هدیه می‌دادم. همه متوجه بودند که من واقعا نقاش هستم. کلاس دوازدهم که خیلی هم سخت بود بدون یک تجدیدی قبول شدم. باور کردنش حتی برای خودم هم سخت بود. اولین سالی هم بود که کنکور برگزار می‌شد. رفتم و اسمم را نوشتم و همه چیزهایی که بلد بودم را تیک زدم. حتی یک غلط هم نداشتم. اصلا باور نمی‌کردم که قبول شده‌ام. چون دوستان دیگرم که از خانواده مرفه بودند و معلم سرخانه داشتند، رفوزه شده بودند. اول که شماره خودم را پشت شیشه دیدم، فکر کردم کسی که تایپ کرده، اشتباهی مرتکب شده باور نمی‌کردم. رفتم دیدم قبول شده‌ام. کارتم را گرفتم و وارد دانشکده هنرهای زیبای تهران شدم.»

درباره حاشیه‌های منتشرشده از آیدین آغداشلو چه فکری داشتید؟

تا مشغول تعریف کردن گذشته‌اش است، تلاش می‌کنم صحبت را به دوستی‌های آن دوران بکشانم، پس می‌گویم: «تا مشغول تعریف کردن خاطرات آن دوران هستید، نگاهی به دوستی‌هایتان نیز داشته باشیم. برای مثال آیدین آغداشلو که جایی گفته بودید زمانی همسایه دیوار به دیوار هم بودید. زمانی که شایعاتی درباره زندگی شخصی و کاری آیدین آغداشلو منتشر شد، چه فکری داشتید؟»

پاسخ می‌دهد: «من به کسی کاری ندارم. هر کسی هر کاری که انجام می‌دهد، سود و زیانش نیز متوجه خودش است ولی آقای آغداشلو یکی از باسوادترین هنرمندان هنر قدیم و جدید ایران محسوب می‌شود خیلی هم نقاش خوبی است. خیلی از افراد بودند و هستند. برای مثال ابراهیم جعفری که فوت کرد. ابراهیم حقیقی و ...؛ من با برخی از این افراد ارتباط دارم و همه آنها را دوست دارم.»

صحبت را به سمت تجربه ساخت انیمیشن می‌برد و می‌گوید: «من اصلا ساخت فیلم و انیمیشن بلد نبودم. زمانی که افسر نیروی هوایی بودم، از کانون پرورش فکری کودکان از من برای ساخت فیلم و انیمیشن دعوت کردند. گفتم من نه می‌دانم سناریو چیست و نه دکوپاژ و ... . اصلا از سینما هیچ چیزی نمی‌دانم. آقای شیروانلو یک نوشته خیلی سخت به من داد و من فیلم «هفت شهر» را ساختم که طولانی هم بود.»

سوال می‌کنم: «گویندگی فیلم هفت شهر را احمد شاملو انجام داده بود، خاطره‌ای از این همکاری مشترک در ذهنتان دارید؟»

صادقی می‌گوید: «ما با هم کاری نداشتیم ولی فیلم من را که دید، خوشش آمد که دیالوگش را انجام بدهد ولی انیمیشن خیلی مشکل بود و من اصلا هیچ چیزی از سینما نمی‌دانستم. حتی فیلم دومم که سناریو آن را خودم نوشته بودم، در آمریکا جایزه بهترین سناریو را گرفت ولی اصلا برای من مهم نبود. ولی وقتی کسی فیلم را نگاه می‌کند، متوجه می‌شود کار کیست. برخی می‌گویند ما پدر فیلم انیمیشن ایرانی هستیم اما اولین کسی که فیلم انیمیشن ایرانی را ساخت، من بودم، نصرت کریمی بود و چند نفر دیگر. همه با هم همکاری می‌کردیم. باید همه با هم همکاری کنند تا یک دنیای بهتری داشته باشیم.»

۶۲ سال دوستی با عباس کیارستمی چطور بود؟

۶۲ سال سابقه دوستی با عباس کیارستمی را دارد و درست زمانی که پرونده خاطرات دوستی‌هایش را مرور می‌کند، می‌پرسم: «عباس کیارستمی برای علی اکبر صادقی چه کسی است؟»

می‌گوید: «من فقط ۱۰ روز با عباس کیارستمی نبودم آن هم به‌خاطر این بود که تازه ازواج کرده بودم و ما به ماه عسل رفته بودیم. آن دوران خوش دوستی با عباس کیارستمی هیچ وقت از مغز من بیرون نرفت. هیچ وقت برای ملاقات از او به بیمارستان نرفتم؛ چون دوست داشتم آن دوران خوشی که سالم بود و با هم بودیم، از مغز من بیرون نرود. کسی که می‌میرد، وقتی او را داخل قبر می‌گذارند، رویش را باز می‌کنند که دیگران ببینند. من هیچ وقت تا به حال نه برای پدرم، نه مادرم و نه دو تا از خواهرهایم هیچ وقت نرفتم. همیشه آن روزهای خوش در مغز من به عنوان خاطره باقی خواهد ماند.»

علی اکبر صادقی فقدان ایران درودی را برای هنر چطور توصیف می‌کند؟

زمان طولانی‌ای از رفتن «ایران» نمی‌گذرد که فیلمی از او در کنار علی اکبر صادقی توجهم را آنچنان جلب می‌کند که می‌پرسم: «فیلم‌هایی از شما در کنار ایران درودی هم دیده شده، به نظر می‌آید که اواخر رابطه خوبی با ایشان داشتید. فقدان ایران درودی برای هنر ایران را چطور توصیف می‌کنید؟»

این هنرمند نقاش پاسخ پرسشمان درباره ایران درودی را اینگونه می‌دهد: «ایران درودی اولا اسپانسر داشته است. در هر صورت به نظر من یک نقاش سورئال خیلی خوبی بوده که متأسفانه یک مقدار، بیشتر کارهایش شبیه به هم هستند، ولی خیلی نقاش بزرگ و خوبی بوده است. البته من سال‌های زیادی با او دوست نبودم. این سه ـ چهار سال آخر عمرش با هم دوستی داشتیم و گاهی اوقات به اینجا می‌آمد. خیلی نقاش باسواد و خوبی بود ولی کمی بداخلاق بود.»

علی اکبر صادقی در ادامه یکی از خاطرات خود را با ایران درودی چنین شرح می‌دهد: «مثلا یک بار تولد من بود و دعوتش کردم. خیلی از هنرمندان بودند. با ویلچر آمد و وقتی گفتیم تولد طبقه سوم است، ناراحت شد و بداخلاقی کرد. خلاصه کمک کردند و او را به طبقه سوم آوردند. بعضی هنرمندان بداخلاق هستند اما همه آنها خوب هستند. من همه آنها را دوست دارم و از هیچ فردی کینه به دل ندارم. خیلی به من خیانت شده است. نزدیک‌ترین دوستانم حتی به من خیانت کردند اما هیچ وقت حتی به روی آنها نیاوردم. هیچ وقت به آنها نگفتم و در آتلیه من برای خودشان کار می‌کردند.»

چقدر آبتان با اقتصاد هنر و گالری‌ها در یک جوی می‌رود؟

دیرزمانی گالری‌ای با عنوان «نگارخانه سبز» را مدیریت می‌کرده اما همیشه می‌گوید که نمی‌تواند یک گالری‌دار باشد، چون: «وقتی پسرم اینجا را درست کرد، چند نمایشگاه برای هنرمندان برپا کردم اما متوجه شدم که من اصلا نمی‌توانم گالری‌دار باشم. یک گالری‌دار باید مدام با کلکسیونرها در تماس باشد. بعدش آمدم خانه و در خانه‌ام مدام کار می‌کردم.»

صادقی با انتقاد از سود گزافی که گالری‌دارها از هنرمندان دریافت می‌کنند، می‌گوید: «خیلی از بچه‌های شهرستان می آمدن و نمایشگاه میگذاشتند. من که می‌دیدم به زور هزینه قاب‌هایش را تهیه کرده، خیلی پول دریافت نمی‌کردم. اصلا گالری‌داری برای من سود نداشت اما الان گالری‌ها ۴۰ درصد سود دریافت می‌کنند که به نظر بی انصافی می‌آید. آن موقع ما  ۲۰ تا ۲۵ می‌گرفتیم.»

درباره گالری معتمدش می‌گوید: «الان یک نگارخانه هست که صاحب آن دوست خانوادگی ما و مورد اعتماد من است که گاهی اوقات کارها را برای نمایش به خارج از کشور می‌برد.

خیلی از گالری‌دارها خوب هستند اما یکی از گالری‌ها هم یکی دو تا نمایشگاه در خارج از کشور برای من برگزار کرد، ۴۰ هزار دلار پول من را خورد و من حتی شکایتی نکردم چون برایم مهم نبود. کلا پول برای من اهمیتی ندارد.»

در حراجی‌ها عموما شرکت نمی‌کند و معتقد است که باندبازی‌ در آن‌ها زیاد صورت می‌گیرد، اما: «یکی دو بار یکی از دوستانم به زور گفت که باید حتما شرکت کنی. بعد از آن هم هر کسی آمد، قبول نکردم. باندبازی در حراجی‌ها هست ولی نمی‌خواهم خیلی صحبت آن را بکنم. هر کاری که می‌خواهند، انجام دهند. من یک نقاش هستم. حراجی‌ها هر کاری که می‌خواهند انجام دهند. خودشان اثر آن را می‌بینند. من دیده‌ام که باند بازی‌های زیادی در حراجی‌ها وجود دارد.»

مصمم از نگاه منفی‌ای که به حراجی‌ها دارد، می‌گوید: «تا وقتی من زنده هستم، دوست ندارم آثارم در حراجی‌ها باشد. بعد از من پسرانم هرکاری که خواستند، می‌توانند انجام دهند. چون به اندازه کافی فروش دارم و احتیاجی هم به پول زیاد ندارم.»

کارنامه هنری علی اکبر صادقی به قبل و بعد از انقلاب تقسیم می‌شود؟

در هر صحبتی که می‌کند، دوست دارم سر آن را بگیرم تا به سوال جدیدی برسم، اما به سراغ کارنامه هنری‌ علی اکبرصادقی می‌روم: «چنین به نظر می‌رسد که کارنامه هنری شما به قبل و بعد از انقلاب تقسیم می‌شود. قبل از انقلاب بیشتر انیمیشن و فیلم و حتی تصویرگری را در کارنامه خود دارید. بعد از انقلاب اما نقاشی پررنگ‌تر می‌شود. خود شما چقدر این تقسیم‌بندی را در کارنامه هنری خودتان قبول دارید؟»

می‌گوید: «من قبل از انقلاب در سال ۱۳۳۷ اولین ویترای را به‌وجود آوردم. کارهای تبلیغاتی و خیلی کارهای مختلفی انجام می‌دادم. هیچ وقت هم جایی نمایشگاه برگزار نکردم. اما فیلم‌هایم هرجای دنیا که می‌رفت، حتما روی پرده به نمایش گذاشته می‌شد. جایزه‌های زیادی هم دریافت کردم. بین ۲۰۰۰ فیلم، فیلم رخ من جایزه اول را گرفت. دو بار جایزه صلح گاندی را دریافت کردم. حداقل ۴۰ ـ ۴۵ مورد جایزه گرفتم. اولین کنکور نُما که متعلق به تصویرگران آسیایی بود، اولین باری که در اینجا افتتاح شد، جایزه اول را به من دادند.» 

ولی از نگاه او: «هیچکدام از اینها مهم نیستند؛ مهم این است که عاشق همه باشم و همه را دوست داشته باشم. مثلا پیرمردی را می‌بینم که زیر بغلش نان است و درحال رفتن به خانه است. با خودم می‌گویم نوش جانشان. ان‌شاءالله بهترین غذا را بخورند. دائما درحال دعا کردن برای دیگران هستم.»

موسیقی برای علی اکبر صادقی چه جایگاهی دارد؟

در جدیدترین نمایشگاهش با عنوان «دیوانه» مستندی از او در ابتدا پخش می‌شود که سلیقه موسیقی این هنرمند را به رخ می‌کشد. در جایی گفته است که آهنگ‌های خواننده‌های قدیمی ایرانی را گوش نمی‌کند. با اشاره به موسیقی که در فضا در حال پخش است، توضیح می‌دهد: «من موزیک اینطوری دوست دارم و خیلی کم از موزیک‌های ایرانی و قدیمی گوش می‌کنم. چند نفر از خواننده‌های قدیمی را دوست داشتم. اما وقتی نقاشی می‌کنم، ترجیح می‌دهم آهنگ‌های خارجی گوش کنم چون زبان هم بلد نیستم، همین موزیک در مغز من خیلی اثرهای خوبی می‌گذارد.»

مثال می‌زند: «بنان را خیلی دوست داشتم. ولی اولین موسیقی‌هایی که خیلی دوست داشتم، موسیقی‌های ایتالیایی و فرانسوی بوده است. زبانشان هم اصلا بلد نیستم اما ریتم خواندنشان خیلی فرق می‌کند.»

اگر موسیقی را از علی اکبر صادقی بگیریم؟، «خودم یک قابلمه کنار دستم می‌گذارم و با یک چکش هی می‌زنم رویش.»

کارهای نکرده‌ی علی اکبر صادقی چیست؟

اشتیاقش را برای ادامه گفت‌وگو کمی از دست داده است؛ بنابراین به سراغ سوالی می‌روم که شاید حوصله‌ی او را دوباره برگرداند: «کارهای نکرده‌ی علی اکبر صادقی چیست؟»

می‌گوید: «من شاید بیش از ۲۰۰ مورد طراحی دارم که اینها را اجرا نکردم. حدود ۴۰۰ مورد بوده که ۲۰۰ تای آن را اجرا کرده‌ام و خیلی‌هایش اجرا نشده است. یا قابل اجرا نبوده و یا وقت نکردم که اجرا کنم. من خیلی دوست دارم که کارم تنوع داشته باشد. هر چند سال یک بار سبک و تکنیکم را عوض می‌کنم.»

تحول را در سبک کاری‌اش مهم می‌داند و مثال می‌زند: «همین کاری که مشغول انجام دادن آن هستم. یکسری دیوها روی درخت‌ها نشسته و قلاب انداخته و آدم‌ها را دارند به بالا می‌کشند. یک چکش هم در دست دارند. ریشه‌های درخت‌ها هم همه مار هستند. این کار قصه‌ای هست که خود من ساخته‌ام.»

در ادامه دوران افسردگی‌اش را به صحبت می‌گذارد و درباره کار شاعری می‌گوید: «نقاشی کردن زوری نیست. نه برای پول نه چیز دیگری من هرجور که بخواهم کار می‌کنم. من یک سال افسرده شده بودم، رنگ‌هایم خشک شده بود. ولی چون نمی‌توانستم بیکار باشم، حدود ۲۰۰ صفحه شعر نوشتم که در نمایشگاه اخیرم رونمایی شد اما متأسفانه هم فونتش ریز بود و هم روی کاغذ قرمز بود که چشم بیننده را اذیت می‌کرد.»

بدون اینکه بر دوران افسردگی‌اش مکث کند، خاطره‌ای از بازدید یکی از مخاطبان کارهایش برایم تعریف می‌کند: «آن موقع که نگارخانه سبز را داشتم، یک آقایی با خانم و دختر و پسرش به آنجا آمده بودند. به کارمند گفته بود که می‌خواهیم آقای صادقی را ببینیم. منم بالا نشسته بودم و مشغول نقاشی کردن بودم. به من گفتند که آقای صادقی ما پنجشنبه بعدازظهرها همیشه خانوادگی به جایی برای تفریح می‌رویم. این بار با خانمم صحبت کردم، گفت که بریم نگارخانه سبز؛ برای من این اتفاق خیلی لذت‌بخش بود.»

کارهای محبوب علی اکبر صادقی چه می‌شوند؟

کارگاهش پر از کتاب و تابلو است. وجود برخی تابلوهایش این نکته را یادم می‌اندازد که شاید این همان آثار مورد علاقه‌اش است که هیچ‌وقت نمی‌خواهد آن‌ها را بفروشد. می‌پرسم: «کدام کارتان را بیشتر دوست دارید؟ چه بلایی بر سر کارهای مورد علاقه‌تان می‌آید؟»

می‌گوید: «همیشه آخرین کارم را دوست دارم. یک چندتا از کارهایم هست که پایین در خانه‌ای که زندگی می‌کنیم، هستند و نمی‌خواهم بفروشم. کارهایم را می‌فروشم ولی برایم فرقی ندارد بخرند یا نه. من دوست ندارم روی کارهایم اسم بگذارم. دوست دارم هر چیزی که بیننده فکر می‌کند باشد. نمی‌خواهم به مخاطب لاینی بدهم و بگویم باید در این مسیر حرکت کنید. دوست دارم آزاد باشد مخاطب تا با اسبش بتازد و هر جوری که دوست دارد فکر کند.»

با گذر از توصیف بلایی که بر سر کارهای مورد علاقه‌اش می‌آید، درباره حضور در دانشگاه می‌گوید که تا به حال در جایی استخدام نشده و در دانشگاه تدریس نمی‌کند؛ «برای کانون هم به صورت قراردادی کار می‌کردم. یک بار قبل از انقلاب در دانشگاه هنر سینما و انیمیشن تدریس کردم. خورد به انقلاب و خوشحال شدم که دانشگاه‌ها تعطیل شده است. بعد از انقلاب یک روز ممیز آمد گفت که ما استادی برای تصویرگری نداریم. اگر ممکن است تو بیا و درس بده. من هم گفتم که اصلا دوست ندارم درگیر این باشم که فلان روز بروم و درس بدهم. خلاصه من را به زور برد و سه ماه درس دادم. دیدم که بچه‌ها خیلی تنبل هستند. گفتم که آقای ممیز من این سه ماه را هم که آمدم، پولی نمی‌خواهم و خداحافظی کردم ولی دانشجوها و افرادی که برای پروژه‌هایشان استاد راهنما می‌خواهند را راهنمایی می‌کنم.»

علی اکبر صادقی چگونه سوژه تابلوهای خودش شده است؟

در نمایشگاهش با عنوان «دیوانه»، پرتره‌هایی از چهره خودش در ابعاد یکسان به نمایش گذاشته شده است: «ایده استفاده از چهره خودتان به عنوان یک سوژه در آثارتان از کجا شکل گرفته است؟»، پاسخ می‌دهد: «آدم چون بیشتر از هرچیزی خودش را در آینده می‌بیند، ناخودآگاه در مغز آدم می‌ماند و این غیرارادی است.»

او در ادامه نقش بنیاد علی اکبر صادقی را بیان می‌کند: «بنیاد علی اکبر صادقی در آینده کتاب‌ها و نقاشی‌هایم را ارائه خواهد کرد. هر کسی که بخواهد، آزاد است که به اینجا بیاید. شما برید سراغ موزه های معروف، اگر به انبار آنها بروید پر از تابلو است اما بی‌خود نیست که اثر یک هنرمند روی دیوار موزه قرار می‌گیرد. بالاخره تاریخ معلوم می‌کند که چه کسی هنرمند است.»

حوصله‌اش کمتر شده و سعی می‌کنم کوتاه بپرسم: «کار خوب از نظر علی اکبر صادقی چه ویژگی‌هایی دارد؟»

می‌گوید: «خیلی‌ها فقط در یک مقطع کوتاه کار می‌کنند. تنوع در کار خیلی مهم است. بعضی هنرمندان متأسفانه از اول تا آخر عمرشان کارهایشان یک شکل هستند؛ برای مثال برخی فقط منظره کار می‌کنند. ولی من پیرو پیکاسو هستم. کارهای او خیلی متنوع است و من هم دوست دارم کارهایم مدام تغییر کنند.» 

در ادامه بزرگ‌ترین چالش این روزهایش را برایم چنین تعریف می‌کند: «من سعی می‌کنم هر مسأله ای که من را درگیر کند، زود فراموش کنم. مسائل شخصی را که زود فراموش می‌کنم. انسان خطاکار است. افراد فعال در داعش و طالبان را شستشوی مغزی داده‌اند. باید کاری کنیم که دنیای خوبی داشته باشیم و مدینه فاضله را به وجود بیاوریم.»

با آمدن نام داعش و طالبان علاقه‌اش به مشارکت سیاسی برایم جالب می‌شود که درباره این موضوع عقیده دارد، انسان سیاسی نیست.

 

دیدگاه تان را بنویسید