به گزارش ایرنا، یک قرص نان برمی دارد اما بهای دو نان می پردازد و می گوید 'یکی هم برای دیوار' و نانوا پول را درون دخل انداخته و یک کاغذ به دیوار پشت سرش می چسباند. در حیرتم از نوع سفارش مشتری و کاری که صاحب مغازه کرد؛ دیوار پر بود از این کاغذها ... .
زنی که سر و رویش را در چادری کهنه پیچیده وارد شد و چشم دوخت به کاغذ های روی دیوار؛ نانوا گویی تقاضای زن را از نگاهش می خواند، یکی از کاغذهای چسیبده بر دیوار را پاره کرده و یک نان به زن می دهد بی آنکه پولی بگیرد.
و نگاه های پرسشگرم در پی کاغذ، دیوار و نان می چرخد تا ماهیت 'یکی برای من، یکی برای دیوار' را بیابد و جوانی که نان از تنور میستاند، کاردک به دست، نگاهم میکند.
جریان نان به حساب دیوار چیست؟ سوالی که تا نوک زبان می آورم و دوباره برمیگردانم و میجوم و مزه مزهاش میکنم.
شاگرد نانوا نانی دیگر از تنور میستاند و روی پیشخوان میاندازد و من دستم را می کشم از هراس داغی نان و او نپرسیده در جوابم با هیجان از تفاوت اینجا و نانواییهای قبلی که کار میکرده، میگوید 'راستش من نانواییهای زیادی کار کرده ام؛ چنین کاری را تا به حال هیچ جا ندیده بودم، اصلا همین اخلاق آدمهای این نانوایی 6 سال اینجا ماندگارم کرده، به نظرم همه کاسبهای محل باید بفکر نیازمندان باشند؛ در همین همدان خانواده های زیادی هستند که به نان شب محتاجند و طرح یکی برای دیوار نمی گذارد کسی گرسنه بماند'.
عطر نان سنگک نانوایی را پر کرده است؛ مشتری دیگری در صف دو تایی می ایستد بهای سه نان می دهد و دو نان می برد و یکی هم برای دیوار می گذارد، نان از تنور بیرون میافتد و با عجله سنگها را از تنش بیرون میکشد و می رود و کاغذ دیگری به کاغذهای روی دیوار اضافه می شود ... .
شاطر که پاهایش مدام در حرکتی منظم عقب و جلو میرود، نیم نگاهی به من و شاگرد نانوا دارد تا چیزی از خوبی های 'یکی برای دیوار' نگفته نماند.
آقا محمود شاطر است؛ 30، 35 ساله شاید. پای تنور و با بوی نان بزرگ شده و ازدواج کرده، اما به قول خودش زیر بار زندگی کمرش رگ به رگ شده است و با فشار دیگری میشکند؛ اما شکرگزار بوده همیشه. می گوید' کسی از این نانوایی بی نان بیرون نمی رود، دارا و ندار هم نمی شناسیم' و باز چونه ای به اندازه کف دو دستش از تغار خمیر برمی دارد و روی پاروی تخت و فلزی باز و تُنُک میکند تا به شکل نان سنگک دربیاد و سپس با حرکتی ماهرانه به درون تنور برده و بر روی سنگ ها می خواباند.
و باز تکرار رقص پا و حرکت های موزون دست ... .
با زیرپیراهنی گشاد و کلاهی سفید، پیشبندی که رنگ زرد کمرنگی به جانش رخنه کرده و پوستی نیم سوخته از هُرم آتش، می گوید 'روزانه 20 تا 30 نفر از اینجا نان رایگان می برند؛ آنهم نان تازه! به سفارش صاحب مغازه نان بیات و مانده از پخت زودرس و دیررس نانوایی را به نیازمندان نمی دهیم'.
تشخیص نیازمندان هم سخت سخت نیست، آنها به مِن و مِن میافتند و کیف و جیبشان شان را میگردند، آن موقع دیگر اجازه نمیدهیم چیزی بگویند، میگوییم صلواتی است؛ صلوات بفرست.
و من با دقت گوش میدادم مبادا چیزی از رسم زیبا و پسندیده نانواهای همدان از قلم بیفتد.
عطر نان مهربانی در بیشتر کوچه و محله های همدان پیچیده و به نانوایی دیگری در آن سوی شهر می کشاندم که می گویند صبح و عصر نان تازه به معلولان و سالمندان می رساند تا آنها که از گرمی خانواده محرومند حداقل از نان گرم بی نصیب نباشند.
پیرمردی با لباس های مرتب و اتو کشیده همزمان با من وارد نانوایی می شود، چند نفری که آن سوی بساط مشغول پخت نان ایستاده اند، گویا از سرشناسان این محله است و حاجی خطابش می کنند.
پس از خوش و بشی با اهل نانوایی، چند اسکناس از جیبش درآورده و درون صندوق می اندازد، حساب این صندوق جدا از دخل و خرج نانوایی است.
دست های پینه بسته اش را در پاسخ به دلیل کمک به صندوق نشانم می دهد که از کار سنگین متمادی حکایت دارد.
حاجی هرگز شکمهای گرسنه را از یاد نبرده زیرا طعم گرسنگی را در کودکی بسیار چشیده است و خوب می داند گاهی یک تکه نان خشک در سفره، چقدر ارزش دارد.
دستهایش را به کیسه های آرد درون مغازه تکیه می دهد و شمرده برایم توضیح می دهد که هروقت برای خرید نان می آید، بفکر سفره خالی تنگدستان نیز هست و مقداری پول درون صندوق نان مهربانی می اندازد.
دیوار این نانوایی هم پر از کاغذ است، کاغذهایی با شکل و شمایل تقدیرنامه که نشان می دهد این نانوایی هر ماه بیش از یک هزار قرص نان به موسسه های خیریه اهدا می کند.
کمتر کسی از کنار نانوایی های مهربان همدان می گذرد بی آنکه در این کار خیر سهیم شود و من عظمت روح و منش بانیان 'یکی برای دیوار' را با دریاها و رودهای خروشان مقایسه می کنم و این شعر را در ذهنم مرور می کنم:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
7527/2090
زنی که سر و رویش را در چادری کهنه پیچیده وارد شد و چشم دوخت به کاغذ های روی دیوار؛ نانوا گویی تقاضای زن را از نگاهش می خواند، یکی از کاغذهای چسیبده بر دیوار را پاره کرده و یک نان به زن می دهد بی آنکه پولی بگیرد.
و نگاه های پرسشگرم در پی کاغذ، دیوار و نان می چرخد تا ماهیت 'یکی برای من، یکی برای دیوار' را بیابد و جوانی که نان از تنور میستاند، کاردک به دست، نگاهم میکند.
جریان نان به حساب دیوار چیست؟ سوالی که تا نوک زبان می آورم و دوباره برمیگردانم و میجوم و مزه مزهاش میکنم.
شاگرد نانوا نانی دیگر از تنور میستاند و روی پیشخوان میاندازد و من دستم را می کشم از هراس داغی نان و او نپرسیده در جوابم با هیجان از تفاوت اینجا و نانواییهای قبلی که کار میکرده، میگوید 'راستش من نانواییهای زیادی کار کرده ام؛ چنین کاری را تا به حال هیچ جا ندیده بودم، اصلا همین اخلاق آدمهای این نانوایی 6 سال اینجا ماندگارم کرده، به نظرم همه کاسبهای محل باید بفکر نیازمندان باشند؛ در همین همدان خانواده های زیادی هستند که به نان شب محتاجند و طرح یکی برای دیوار نمی گذارد کسی گرسنه بماند'.
عطر نان سنگک نانوایی را پر کرده است؛ مشتری دیگری در صف دو تایی می ایستد بهای سه نان می دهد و دو نان می برد و یکی هم برای دیوار می گذارد، نان از تنور بیرون میافتد و با عجله سنگها را از تنش بیرون میکشد و می رود و کاغذ دیگری به کاغذهای روی دیوار اضافه می شود ... .
شاطر که پاهایش مدام در حرکتی منظم عقب و جلو میرود، نیم نگاهی به من و شاگرد نانوا دارد تا چیزی از خوبی های 'یکی برای دیوار' نگفته نماند.
آقا محمود شاطر است؛ 30، 35 ساله شاید. پای تنور و با بوی نان بزرگ شده و ازدواج کرده، اما به قول خودش زیر بار زندگی کمرش رگ به رگ شده است و با فشار دیگری میشکند؛ اما شکرگزار بوده همیشه. می گوید' کسی از این نانوایی بی نان بیرون نمی رود، دارا و ندار هم نمی شناسیم' و باز چونه ای به اندازه کف دو دستش از تغار خمیر برمی دارد و روی پاروی تخت و فلزی باز و تُنُک میکند تا به شکل نان سنگک دربیاد و سپس با حرکتی ماهرانه به درون تنور برده و بر روی سنگ ها می خواباند.
و باز تکرار رقص پا و حرکت های موزون دست ... .
با زیرپیراهنی گشاد و کلاهی سفید، پیشبندی که رنگ زرد کمرنگی به جانش رخنه کرده و پوستی نیم سوخته از هُرم آتش، می گوید 'روزانه 20 تا 30 نفر از اینجا نان رایگان می برند؛ آنهم نان تازه! به سفارش صاحب مغازه نان بیات و مانده از پخت زودرس و دیررس نانوایی را به نیازمندان نمی دهیم'.
تشخیص نیازمندان هم سخت سخت نیست، آنها به مِن و مِن میافتند و کیف و جیبشان شان را میگردند، آن موقع دیگر اجازه نمیدهیم چیزی بگویند، میگوییم صلواتی است؛ صلوات بفرست.
و من با دقت گوش میدادم مبادا چیزی از رسم زیبا و پسندیده نانواهای همدان از قلم بیفتد.
عطر نان مهربانی در بیشتر کوچه و محله های همدان پیچیده و به نانوایی دیگری در آن سوی شهر می کشاندم که می گویند صبح و عصر نان تازه به معلولان و سالمندان می رساند تا آنها که از گرمی خانواده محرومند حداقل از نان گرم بی نصیب نباشند.
پیرمردی با لباس های مرتب و اتو کشیده همزمان با من وارد نانوایی می شود، چند نفری که آن سوی بساط مشغول پخت نان ایستاده اند، گویا از سرشناسان این محله است و حاجی خطابش می کنند.
پس از خوش و بشی با اهل نانوایی، چند اسکناس از جیبش درآورده و درون صندوق می اندازد، حساب این صندوق جدا از دخل و خرج نانوایی است.
دست های پینه بسته اش را در پاسخ به دلیل کمک به صندوق نشانم می دهد که از کار سنگین متمادی حکایت دارد.
حاجی هرگز شکمهای گرسنه را از یاد نبرده زیرا طعم گرسنگی را در کودکی بسیار چشیده است و خوب می داند گاهی یک تکه نان خشک در سفره، چقدر ارزش دارد.
دستهایش را به کیسه های آرد درون مغازه تکیه می دهد و شمرده برایم توضیح می دهد که هروقت برای خرید نان می آید، بفکر سفره خالی تنگدستان نیز هست و مقداری پول درون صندوق نان مهربانی می اندازد.
دیوار این نانوایی هم پر از کاغذ است، کاغذهایی با شکل و شمایل تقدیرنامه که نشان می دهد این نانوایی هر ماه بیش از یک هزار قرص نان به موسسه های خیریه اهدا می کند.
کمتر کسی از کنار نانوایی های مهربان همدان می گذرد بی آنکه در این کار خیر سهیم شود و من عظمت روح و منش بانیان 'یکی برای دیوار' را با دریاها و رودهای خروشان مقایسه می کنم و این شعر را در ذهنم مرور می کنم:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
7527/2090
کپی شد