به گزارش ایرنا، تابش اولین اشعه های خورشید در سکوت صبحگاهی، زیبایی خانه های کاهگلی روستا را انعکاس دلپذیرتری داده و با ورود اولین مسافران و بوق ماشین ها و زوزه سگ های نگهبان خانه ها، سکوت و آرامش روستا می شکند...
فقط طعم دلپذیر کوفته های خاله جان و دورهمی سیزده بدری فامیل می توانست این وقت بامداد ما را به روستای آبا و اجدادی مان بکشاند.
بدون کوفته، سیزده همدانی ها بدر نمی شود و خاله جان از آن زن های قدیمی است که قِلق کوفته پزی را خوب می داند و نمی گذارد این رسم قدیمی فراموش شود.
صدای کِش دار خاله جان از داخل اتاق بلند شده و از حیاط بزرگش گذشت و به پشت در رسید: بفرمایید کلبه درویشی که صاحب و دربان ندارد...
کرسی میان اتاق هنوز نشسته بود و رویش یک سینی مسی ضخیم و بزرگ که بساط عید چیده شده بود با ته مانده ای از میوه و شیرینی درون کاسه های بلوری...
خاله از گلاب پاش روی کرسی به سرو رویمان گلاب پاشید و خوش آمد گفت.
سماور زرد رنگ خاله کنج اتاق قُل قُل می کرد و چند دست استکان کمر باریک و لب طلایی و نعلبکی هایی با عکس بانویی زیبا با لُپ های گل انداخته که از تمیزی برق می زند...
حبه های درشت قند را روی قندان جابجا می کند و چای سرگل و تازه دم برایمان می ریزد، اما ترجیح می دهیم با نقل های سفید سفره عید خاله چایمان را بنوشیم؛ به محض اینکه نقل ها زیر دندان آب می شود طعم گشنیزش به عطر دارچین چای غلبه می کند.
خاله جان از دیروز مواد کوفته را فراهم کرده و با آمدن ما مشغول پخت و پز می شود؛ لپه و برنج پخته شده را با گوشت چرخ شده و آرد نخود و چند قاشق نمک و ادویه مخلوط کرده و ورز می دهد.
گیس های حنا بسته اش هم با ورز دادن های کوفته تکان می خورد؛ مایه کوفته اگر خوب ورز نخورد موقع پخته شدن باز می شود.
خاله تاکید می کند که گوشت کوفته باید به طور حتم گوسفندی باشد که طبعی گرم دارد.
اجازه دخالت در کار کوفته پزی را نداریم؛ از قیل و قال و شلوغی بدش می آید و ما فقط تماشاگریم.
خاله ما را با مشتی از گندم بو داده، شاهدانه و تخمه مشغول کرده و ما چنان غرق تماشای حرکات موزون خاله و کوفته بودیم که پوست تخمه ها را روی قالی های دستباف و زیبای خاله می ریزیم که حکم عتیقه دارند.
کوفته همدانی همان کوفته برنجی تبریزی هاست با این تفاوت که سبزی ندارد.
خاله دست از ورز دادن می کشد، گویا همه مواد یکدست شده و به اندازه مشتش از مواد کوفته برداشته و گرد می کند و تخم مرغ پخته، آلو بخارا، گردو و یا کوفته ریزهایی سرخ شده از همین مواد وسط کوفته ها پنهان می کند.
سکه ای هم درون یکی از کوفته ها می گذارد کسی که خوش شانس باشد این سکه نصیبش می شود.
مخلوط رقیقی از آب، رب گوجه فرنگی و پیاز داغ درون قابلمه رویی کج و معوج می جوشد و خاله آهسته و آرام کوفته ها را درون این مخلوط رها می کند و حرارت زیرش را کم می کند تا کوفته ها مغز پخت شوند.
چند ساعتی باید منتظر بمانیم تا ناهار مخصوص سیزده بدر آماده شود و این فرصت خوبی است برای نشستن پای صحبت های شیرین خاله تا از گذشته ها برایمان نقل کند.
او پا به هفتاد سالگی گذاشته اما جوانتر به نظر می رسد و از جوانی هایش تعریف می کند از آن وقتها که اصغر را تازه از شیر گرفته بود و در فکر جهیزیه رقیه بود تا وقتی که همه بچه هایش را سرو سامان داده بود.
و من محو پرده مخملی روی دیوار که در گوشه اش آهویی در میان جنگل از دَم تیر شکارچی کمین کرده لای درختان می گریزد...
قلیان کدویی شکلی هم روی طاقچه گردن دراز کرده بود، یادگاری شوهر خدابیامرز خاله است، آنقدر به این قلیان پُک زده بود که تنگی نفس گرفته و مرده بود.
آماده کردن ظرف و ظروف ناهار و زیر انداز ماموریت خاله جان به ما بود.
گویا کوفته ها هم پخته شده و باید برای رفتن به امامزاده ای که در آن سوی روستا قرار دارد و صرف کوفته در هوای بهاری سیزده بدر آماده شویم.
البته خاله در میان راه توضیح می دهد که سیزده بدر نحس نیست و بسیار خوش یمن بوده و باید در شادی و سرسبزی بهار در این روز شریک شویم.
هوای روز سیزده بدر همیشه چهار فصل می شود، نه باران قابل توجهی دارد و نه می توان به آفتابش دل بست پس جای مناسب و دنجی اطراف امامزاده پیدا کردیم که از باران و آفتاب در امان باشیم.
خاله جان آتش ملایمی با خارو خاشاک روشن می کند و قابلمه کوفته را به آتش می سپارد تا سرد نشده و از دهان نیفتد.
پایین دست هم یکی با کلاه چرک گرفته و شال پهن دور کمر معرکه گرفته بود، ماری همچون چوب دستی ضخیم از درون جعبه جوبی سرو گردنش را بیرون آورده بود، مردم بهم فشار می آوردند ، سرها را از روی دوش یکدیگر بالا می آوردند تا بهتر ببینند.
مار هم با چشم های ریز و آبی به مردم زل زده بود و مارگیر در کشویی جعبه را محکم گرفته بود و بقیه تنه مار را درون جعبه مهار کرده بود و دنبال کسی می گشت تا چراغ اول معرکه را روشن کند.
هیاهوی معرکه گیر بلند شده بود و ما پشت سر خاله جان به زیارت امامزاده می رویم.
جمعیت زیادی منتظر داخل شدن به این صحن مبارک هستند، اطراف این بقعه مردم شمع روشن کرده اند، باد شعله شمع ها را کج و راست می کند، خاله جان می گوید شمع هرکس که خاموش نشود حاجت روا می شود.
دور تا دور ضریح چوبی امامزاده با پارچه سبز نازکی پوشیده شده و ما هم برگِردش می چرخیم و خاله عاقبت بخیری همه مان را طلب می کند و اشک هایش را با دامن سبز ضریح پاک می کند.
بعد از زیارت سفره ناهار را روی زمین نم دار بهار پهن می کنیم، عطر کوفته های خاله جان برای اهالی روستا آشناست و هرلحظه به مهمانان دور سفره اضافه می شود.
گرمای ظهر و بوی کباب از چادرهای بغلی نفسمان را بند می آورد اما کوفته های لذیذ خاله جان چیز دیگری است.
خاله جان که گویی کوفته با دندان های مصنوعی اش سازگاری دارد، آخرین نفری است که دست از سفره می کشد...
بعد از صرف کوفته سیزده بدر فرصت خوبی است تا همگی تن و بدن کوفته اشان را به داغی آفتاب بسپارند.
گره زدن سبزه و آرزو کردن بخش دیگری از آداب سیزده بدر است که خاله جان به دختران و پسران جوان سفارش می کند، انجام بدهند؛ گره هرکسی باز شود بخت با او یار شده و آرزوهایش برآورده می شود.
دخترها در حال گره زدن سبزه ها زمزمه می کنند: سیزده به در، سال دگر، بچه بغل، خانه شوهر...
سبزه هایی را که قبل از عید با دقت سبز کرده و مراقب بودیم، به آب روان سپردیم تا همراه خود درد و بلا و گرفتاری ها را بشوید.
ظرفهای ناهار را با دختران روستا کنار همین آب روان شستیم و خاله تذکر می داد که ظرفها را تمیز شسته و متلکی هم بارمان کرد: آهای دخترها گربه شور نکنید...
چیزی از کوفته ها باقی نمانده که زمین بهاری را آلوده کند یعنی کوفته با طبیعت دوست است.
کوفته با طبع گرمش شور و گرما می آفریند و سفره سیزده بدر همدانی ها را رنگین می کند تا نوروزی دیگر و سیزده بدری دیگر...
7527/2087
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.