به گزارش ایرنا؛ مادر با پای برهنه کودکش را سوار بر جعبه ای پلاستیکی با ریسمانی می کشد و کودک از تکان های جعبه غرق شادی و لذت می شود، پیرمردی عصا زنان می رود و می ترسد مبادا نرسد، یکی قرآن به دست بلند بلند می خواند و در همهمه صداها گم می شود، آن یکی دائم روبرو را نگاه می کند و صورتش را با آستین پاک می کند.
با همه امکانات هم که عازم شده باشی، بیست کیلومتری کربلا باید همه را جا بگذاری، ماشین را رها کنی، بارها را هم به کسی بسپاری که با موتوری چیزی بیاورد و در کربلا تحویلت بدهد و پیاده راه بیفتی... .
چشمانت که به غبار صحرا عادت کند روبه رو تا افق، چادر و عباهایی است که باد به بازی شان گرفته، سر به عقب که برمی گردانی، تا چشم کار می کند، چهره های درهم رفته و آفتاب خورده اما آرام زائران اربعین است و لب هایی که مدام ذکر یا حسین (ع) می گویند.
تا چشم کار می کند جمعیت است و تو گم می کنی هزار بار، نه راه را، که خودت را و چون قطره ای ذوب می شوی در دریای دوست داران حسین(ع).
اول راه که هستی از ترس بیماری از چای و غذای موکب های اعراب دوری می کنی از اینکه میلیونها نفر را با یک دست استکان چای می دهند و حتی نمی شویند.
اما به نیمه راه که رسیدی و همرنگ جماعت شدی، میل داری به همان چای در استکان به ظاهر کثیف جوانک عرب...
اگر نخوری اخم می کند و تو که همین موکب قبلی ناهار خورده ای برای دلداری اش مجبوری دوباره غذا بخوری، دیگر نمی توانی راه بروی، پس باید استراحت کنی و همین که می خواهی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی به زور هم که شده مشت و مالت می دهد.
و تو حیران می مانی که او در قبیله اش کسی است برای خودش حالا تو را ماساژ می دهد و خادمی می کند.
اینجا نه صحبت از نژاد و خون است آن طور که در دیروز بود و نه حرف از مال و منصب آن گونه که امروز هست؛ اینجا همه سنت های جاهلی قدیم و جدید مرده است.
از موکب اعراب که بیرون می آیی تا چشم کار می کند چشم و سر و دست و پاست که می رود... .
خورشید هم کم کم غروبش را جمع می کند و می رود تا فردا با همه توان به ظهر اربعین بتابد.
میلیونها زائر، بی هیچ امکاناتی، با لباسی خاکی، شب را صبح می کنند نه هتلی هست نه مسافرخانه ای اگر هم باشد گنجایش انبوه زائران حسین (ع) را ندارد.
به کربلا که می رسی راه حرمین را می دانی؛ بی تابلو و راهنما.
کربلا مثل روزهای شلوغ حرم امام رضا (ع) شده به ندرت می توانی درست گام برداری و متوقف نشوی. گاهی برای طی مسافت صد متری، باید یک ساعت سرپا در میان فشار جمعیت بایستی گاهی با خودت تصمیم می گیری اشهدت را بگویی، حادثه که خبر نمی کند!
اما اینجا کسی از فشار جمعیت قالب تهی نکرده است چراکه اینجا حسین(ع) مدیر است...
دلت می خواهد که بمانی و نروی و تو که عادت به بغل گرفتن ضریح امام رضا داری و ساعت ها درد و دل کردن از سیر تا پیاز زندگی ات با او، دلت می خواهد که پیش امام حسینت هم بمانی و ضریحش را بغل کنی و ... .
زیارت معروف اربعین اباعبدالله الحسین (ع) را هم صدا با مردم می خوانی بلند و تند تند البته با شوق و محبت و با موج جمعیت به ضریح می رسی، می بوسی و نمی مانی و راهی بین الحرمین می شوی و سلام و زیارت عباس(ع) با وفا... .
همه چیز در ساعتی شاید هم کمتر رخ می دهد. این تمام اربعین حسین(ع) است و تو هنوز حیرانی! آخر این چه آتشی ست که شعله هایش دامن مردم را گرفته ؟ اصلا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
اربعین را از قاب تصویر تلویزیون و از روزنه اخبار رسانه ها نمی توان دید یا از این نوشته محقر من، باید مزه اش کنی تا بفهمی چه می نویسم، طعم اربعین چشیدنی است... .
7527/2087
با همه امکانات هم که عازم شده باشی، بیست کیلومتری کربلا باید همه را جا بگذاری، ماشین را رها کنی، بارها را هم به کسی بسپاری که با موتوری چیزی بیاورد و در کربلا تحویلت بدهد و پیاده راه بیفتی... .
چشمانت که به غبار صحرا عادت کند روبه رو تا افق، چادر و عباهایی است که باد به بازی شان گرفته، سر به عقب که برمی گردانی، تا چشم کار می کند، چهره های درهم رفته و آفتاب خورده اما آرام زائران اربعین است و لب هایی که مدام ذکر یا حسین (ع) می گویند.
تا چشم کار می کند جمعیت است و تو گم می کنی هزار بار، نه راه را، که خودت را و چون قطره ای ذوب می شوی در دریای دوست داران حسین(ع).
اول راه که هستی از ترس بیماری از چای و غذای موکب های اعراب دوری می کنی از اینکه میلیونها نفر را با یک دست استکان چای می دهند و حتی نمی شویند.
اما به نیمه راه که رسیدی و همرنگ جماعت شدی، میل داری به همان چای در استکان به ظاهر کثیف جوانک عرب...
اگر نخوری اخم می کند و تو که همین موکب قبلی ناهار خورده ای برای دلداری اش مجبوری دوباره غذا بخوری، دیگر نمی توانی راه بروی، پس باید استراحت کنی و همین که می خواهی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی به زور هم که شده مشت و مالت می دهد.
و تو حیران می مانی که او در قبیله اش کسی است برای خودش حالا تو را ماساژ می دهد و خادمی می کند.
اینجا نه صحبت از نژاد و خون است آن طور که در دیروز بود و نه حرف از مال و منصب آن گونه که امروز هست؛ اینجا همه سنت های جاهلی قدیم و جدید مرده است.
از موکب اعراب که بیرون می آیی تا چشم کار می کند چشم و سر و دست و پاست که می رود... .
خورشید هم کم کم غروبش را جمع می کند و می رود تا فردا با همه توان به ظهر اربعین بتابد.
میلیونها زائر، بی هیچ امکاناتی، با لباسی خاکی، شب را صبح می کنند نه هتلی هست نه مسافرخانه ای اگر هم باشد گنجایش انبوه زائران حسین (ع) را ندارد.
به کربلا که می رسی راه حرمین را می دانی؛ بی تابلو و راهنما.
کربلا مثل روزهای شلوغ حرم امام رضا (ع) شده به ندرت می توانی درست گام برداری و متوقف نشوی. گاهی برای طی مسافت صد متری، باید یک ساعت سرپا در میان فشار جمعیت بایستی گاهی با خودت تصمیم می گیری اشهدت را بگویی، حادثه که خبر نمی کند!
اما اینجا کسی از فشار جمعیت قالب تهی نکرده است چراکه اینجا حسین(ع) مدیر است...
دلت می خواهد که بمانی و نروی و تو که عادت به بغل گرفتن ضریح امام رضا داری و ساعت ها درد و دل کردن از سیر تا پیاز زندگی ات با او، دلت می خواهد که پیش امام حسینت هم بمانی و ضریحش را بغل کنی و ... .
زیارت معروف اربعین اباعبدالله الحسین (ع) را هم صدا با مردم می خوانی بلند و تند تند البته با شوق و محبت و با موج جمعیت به ضریح می رسی، می بوسی و نمی مانی و راهی بین الحرمین می شوی و سلام و زیارت عباس(ع) با وفا... .
همه چیز در ساعتی شاید هم کمتر رخ می دهد. این تمام اربعین حسین(ع) است و تو هنوز حیرانی! آخر این چه آتشی ست که شعله هایش دامن مردم را گرفته ؟ اصلا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
اربعین را از قاب تصویر تلویزیون و از روزنه اخبار رسانه ها نمی توان دید یا از این نوشته محقر من، باید مزه اش کنی تا بفهمی چه می نویسم، طعم اربعین چشیدنی است... .
7527/2087
کپی شد