دریا از خواب برخاسته و با سینه ای پر مهر و مواج، مشتاقانه برای درآغوش کشیدن ساحل، خیز برمی دارد،
ماهی های پولکتن به تماشای خورشید آمده اند، ماهیگران آرام آرام ، قلابها در دست تورها برشانه، به کرانه آبهای زلال کیش روانه می شوند.
خورشید در تن زلال دریا می درخشد، انگار دریا لباس زرین وسیمین بر تن کرده است، تن صخره کم کم گرم می شود، خرچنگهای ریز و درشت از لابلای سنگها سرک می کشند، به صبح سلام می کنند و آرام آرام و شرمانه از هزار توی مرجانها بیرون می آیند.
جشن بچه ماهی ها برپا می شود، در آب شفاف و شیشه ای به رقص درمی آیند، چنان انبوه که گمان می بری نهنگی زیر پای اسکله جوبین چمره زده .
پسرکی،سبزه رخ، طلیعه دار سپاه صیادان، باپای برهنه به آب می زند، دستها را بالامی برد، گویی دیسک پرانی در المپیک است، قلاب آروزهایش تا دور دست پرتاب میکند، حالا سمفوتی صیادان آغاز می شود، شور زندگی و هیاهو در کرانه کیش می دمد.
قایقها بادبان برافراشته اند، به شور شور دریای کیش می زنند، گردشگران خرامان در شنهای مرجانی و مزرعه خرده صدفها گام برمی دارند و آهسته قدم به کرانه می گذارند.
گل همیشه بهار، به میهمانان لبخند می زند، کیش با هوای روحنواز و گرمای زندگی بخش آفتابش و دستان گرم و تبدار و شرجی اش انان را درآغوش می کشد.
ظهر گاهان است خورشید به نیمه آسمان رسیده و با تمام قدرت می درخشد، ملکه گشاده دست آسمان کیش به دریا، شنها، ساحل و میهمانان ،گرما می بخشد.حالا تن مرجانی گل همیشه بهار زیر پاهای کودکان شاد و بازیگوش غلغلک می شود.
کودکان غرق در دنیای کودکی با موج بازی می کنند، جلو می روند و از ترس خیس شدن به عفب برمی گردند.
عکاسها دوربین بردوش به ساحل می آیند، لبخندها درقاب دوربین نقش می بندد، گل همیشه بهار بازهم شکوفه بر لب، می خندد و کیش در زلال ذهنشان ماندگار می شود.