به گزارش جماران، حجت الاسلام والمسلمین سعید صانعی فرزند مرحوم آیت الله العظمی شیخ یوسف صانعی، مدرس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم است. وی در این گفتوگو به برخی از زوایای کمتر گفتهشده زندگی پدر بزرگوارشان پرداخت.
ضمن عرض تسلیت درگذشت مرجع عالیقدر آیتالله العظمی صانعی خدمت شما و بیت شریف و معظم صانعی، در آغاز به معرفی دورههای مختلف زندگی ایشان بپردازید.
دورههای حیات مرحوم پدر مکمل یکدیگر بودند و بنده راز موفقیت ایشان را در طی کردن تدریجی و پلهپله تکامل فکریشان میدانم؛ یعنی اینطور نبوده که نظریاتی که مرحوم والد در سالهای اخیر بیان کرد، مربوط به سالهای دور و مثلاً پیش از انقلاب زمانی که به درس حضرت امام میرفت، باشند؛ اما نگاه عمیق و روح پرسشگر ایشان همواره اینگونه بوده است.
آیتالله صانعی هرگز از پرسش در عرصههای اعتقادی و دینی واهمه نداشت و اینگونه نبود که از ترس انحراف، جلوی پرسشگری ذهنی خود را بگیرد. متأسفانه بسیاری از بزرگان خودسانسوری میکنند و به جاهایی میرسند که خلاف اعتقادشان است، اما از ابراز آن میترسند؛ اما این سبک فکری از آغاز در مرحوم ابوی وجود داشت و طی سالیان عمر مبارکشان تکامل پیدا کرد.
تحصیلات حوزوی ایشان از کجا آغاز شد؟
مرحوم ابوی ابتدا وارد حوزه علمیه اصفهان شد. در آن زمان بحث روی کار آمدن دکتر مصدق مطرح بود و به گفته خودشان، همان شرایط موجب شد که ایشان درگیر جریانات سیاسی شود و از همان دوره با مردم ارتباط خوبی داشت. دوره بعدی حضورشان در حوزه علمیه قم است که در آنجا چند سالی مشغول تحصیل دروس سطح شد و با اساتید و افراد مختلف ارتباط پیدا کرد. همچنان این روح پرسشگرِ بیقرارِ دانستن، همراهشان بود تا اینکه به حضرت امام میرسد و این کشتی، در آن دریای علم و معرفت آرام میگیرد و کمکم در محضر امام این نوع تفکر ایشان پیشرفت میکند. آیتالله صانعی هر روز در دروس حضرت امام شرکت میکرد و یادداشت برمیداشت. شکل و شمایل و سبک بحثهای حضرت امام، بنمایه اندیشههای بعدی ایشان را تقویت کرد و وارد ساحت اندیشه و تفکری متفاوت شد. مباحث حضرت امام هم به این شکل بود که یکسری غوامضی که دیگران به آن توجه نداشتند، مورد بحث و بررسی قرار میگرفت. همان چیزی که روح پرسشگر ابوی تشنه آن بود و این باعث رشد و بالندگی بیش از پیش او میشد.
پس مدتی جریان انقلاب و مبارزات و مباحث اجتماعی پیش آمده و بحث زمان و مکان در جریان فقه مطرح میشود. آنچه شهید مطهری از آن با تعبیر «فقه فقیه روستاییبوی روستا میدهد و فقه فقیه شهریبوی شهر میدهد» مطرح میکند به عینه در فقه آیتالله صانعی وجود دارد.
ایشان در جریان انقلاب و مبارزات فعال بود و طی 18 سال در تهران، سخنرانیهای متعدد ایراد کرد و در میان اهل فکر، چه بازاریها و افراد سنتی و چه حوزویان و دانشجویان دانشگاهها به خطابه میپرداخت و در همین دوره، بیش از پیش با نوع نگاه جامعه آشنا شد. چرا که مردم سؤالات بسیاری مطرح میکردند و علاوه بر آنها، خود ایشان نیز برای خود طرح مسئله میکرد. مثلاً در جریان دیه و حقوق انسانها، برای ابوی قابل باور نبود که خدای خالق انسانها به جهت تفاوت جنسیتی، حقوق متفاوتی برای انسانها در نظر بگیرد؛ مگر اینکه دلیل قاطعی وجود داشته باشد.
در چنین شرایطی، ایشان به بازخوانی ادله میپرداخت تا به پاسخ پرسش خود دست پیدا کند.
یکی از دلایل شیوه فکری خاص آیتالله صانعی، ارتباط گسترده با مردم و شناخت شرایط و نیازهای جامعه بود. پس از انقلاب که ارتباط ایشان با عامه مردم کمتر، و بیشتر درگیر مسئولیتهایی در نهادهای علمی حاکمیتی مانند شورای نگهبان شد هم دغدغههای جدیدی در خصوص شیوه حکومت و اداره جامعه پیدا کرد.
چطور شد که ایشان به عضویت شورای نگهبان درآمد؟
در آن دوره ایشان و حضرت آیتالله العظمی صافی گلپایگانی و بزرگان دیگری در شورا حضور داشتند و اگر تصاویر جلسات را ببینید یا از حقوقدانان آن دوره که در قید حیات هستند، بپرسید خواهند گفت که عمدة مباحث میان ایشان و آیتالله صافی در میگرفت.
با اینکه مرحوم والد، جوانی 46 ساله بود به خاطر جایگاه ویژهای که نزد حضرت امام داشت به عنوان نماینده ایشان در شورای نگهبان معرفی شد؛ آنهم در شرایطی که بزرگانی نظیر آیتالله صافی در آن نهاد حضور داشتند.
امام خمینی با آن تیزبینی فوقالعاده، ایشان را که آن زمان شاگرد مطرحشان بود، برای دفاع از تفکر خود به شورای نگهبان فرستاد؛ در حالی که میدانیم این جریان تا چه حد اهمیت داشت.
آنچنان که ابوی میفرمود در دورهای که درگیر مسئولیت عضویت شورای نگهبان شد، سؤالات بسیاری ذهنش را مشغول کرد. چراکه معتقد بود با آن نگاه به فقه نمیتوان جامعه را اداره کرد.
اهم دغدغههای ایشان پس از انقلاب چه بود؟
مهمترین نکته در اندیشههای آیتالله صانعی نحوه اداره جامعه بود؛ یعنی ایشان به دنبال یک فقه کارآمد بود که بتوان به وسیله آن از نظریه جمهوری اسلامی که نوع خاصی از حکومت بود، در جهان دفاع کرد؛ یعنی معتقد بود ما باید تعریفی از این حکومت ارائه کنیم که قابل پیاده شدن در سایر جوامع نیز باشد. در این حوزه، غرب دموکراسی و انواع دیگری از حکومتها نظیر شیوه کمونیستی را ارائه کرده است و آن را بهطور کامل توضیح داده و از سوی کشورهایی هم مورد استقبال قرار گرفته است. کما اینکه امروزه کشورهای کمونیستی بسیاری وجود دارند و طبقه کارگر این نوع حکومت را پسندیده است. حکومت به روش دموکراسی هم که از سوی بسیاری کشورها پذیرفته شده، آنچنان که امروزه همه دم از دموکراسی و اهمیت آراء مردم میزنند.
حالا در مقابل این جریانات، شما میخواهید یک شیوه جدید حکومتداری را به جهان عرضه کنید. خوب این شکل حکومت باید کارآمد باشد. اولین سؤالی که پرسیده میشود این است که اصول جمهوری اسلامی چیست؟
پس شما باید ارکان آن را مشخص کنید.
در مرحله بعد به بحث قانونگذاری میرسیم. این حکومت در مقام قانونگذاری چه چیزی برای عرضه دارد؟ در بحث قانونگذاری باید قوانینی تدوین شوند که اگر مورد پذیرش عموم مردم نیستند، حداقل مورد پذیرش حقوقدانان قرار بگیرند.
نظر من این است که ما باید فقه آلالله را به عنوان یک نظام حقوقی در دنیا مطرح کنیم. در کشورهای مختلف نظیر انگلستان، آمریکا، آلمان و فرانسه نظامات حقوقی گوناگونی وجود دارند که البته بلااشکال نیستند. حتی فرانسه که مدعی نظام حقوقی کاملی است که همه حقوق در آن رعایت شده، امروزه به مشکلاتی برخوردهاند، پس در این زمینه جای کار وجود دارد.
اگر ما میگوییم باید علوم اهلبیت احیا شود، باید آن را در قالب یک نظام حقوقی قابل رقابت با سایر نظامهای حقوقی دنیا تعریف کنیم و پس از آنکه این نظام حقوقی مورد پذیرش قرار گرفت، آنگاه از ما خواهند پرسید که: چه کسی این نظام حقوقی را تعیین کرده است؟ ما هم وحی و اهلبیت را بهعنوان سرچشمه این نظام حقوقی معرفی میکنیم و در این شرایط است که میتوان سایر معارف را نیز به ایشان عرضه کرد.
برخی از بزرگان فرمودهاند که ما نمیتوانیم با احکام فقهی، اسلام را گسترش دهیم؛ بلکه باید از طریق اخلاق پیش برویم. البته این نکته بسیار مهمی است که من هم آن را قبول دارم اما از نظر من اگر بتوانیم فقه را به عنوان یک نظام حقوقی ارائه دهیم، حتی با فقه نیز میتوانیم جوامع را با اهلبیت آشنا و جذب دین اسلام کنیم.
همین فقهی که میگوید مجازات ساب النبی مرگ است، گفته که ساب حضرت عیسی مسیح و موسی کلیم هم همان حکم را دارد. چرا؟ چون ضروری اسلام، یعنی تکریم انبیا را انکار کرده است. کرامت انسانی و تکریم انبیای عظام جزو ضروریات دین اسلام است. کسی که این ضروری را انکار کند، مرتد است و حکم کسی که هریک از انبیا را ساب میکند، قتل است. ما باید فقه خود را به این شکل ارائه دهیم، نه اینکه بگوییم فقط مجازات ساب نبی اسلام مرگ است. چنین چیزی پذیرفته نیست و فقهای بزرگی مانند شهید ثانی در «مسالک» نیز به این قائل شدهاند.
اگر ما فقه را به عنوان یک نظام حقوقی عرضه کنیم و جهانیان ببینند که این نظام حقوقی دینی بر پایه عدالت و کرامت انسانی و سایر اصول پسندیده، بنا نهاده شده است، آن را میپذیرند. چرا که حقیقتاً دنیای امروز در جستجوی چنین چیزی است.
متعدد شنیدهایم که در کشورهای غربی کتابخانههای تخصصی اسلامی، خصوصاً در حوزه مذهب شیعه دایر است و محققینی وجود دارند که در برخی حوزهها به اذعان دوستانی که با آن پژوهشگران در ارتباط هستند، مطالعات پیشرفتهتری نسبت به علمای مسلمان دارند. این نشاندهنده آن است که آنها هم به دنبال حقیقت هستند و تعصبی ندارند.
آیتالله صانعی گرچه نواندیش بود، اما هرگز از حوزه کتاب، سنت، عقل و اجماع، البته با تفسیر خودشان که جای بحث دارد، خارج نشد.
وقتی به مسئلهای وارد میشد، با استفاده از کتاب، سنت، عقل و اجماع آن را حل میکرد و شما در تمامی ادله ایشان شواهدی از کتاب و سنت میبینید.
علت تمایز فتواهایشان، این بود که به کتاب به عنوان محک روایات توجه بسیار داشت. از این جهت که میگفت: وقتی میگوییم عدالت الهی یا اخلاق و کرامت انسانی در کتاب مطرح شده، اینها باید در فقه وارد شوند.
فقط بحث مسائل اجتماعی نیست که بگوییم تکریم ارباب رجوع و در برابرش به احترام بلند شویم. این کرامت باید در بحث حقوق پررنگتر از حیطه اجتماعی باشد. وقتی کرامت انسانی در حقوق جدی گرفته شد، خود به خود در امور اجتماعی نیز پررنگ خواهد شد.
آیتالله صانعی چنین مواردی را در مقابل نظر داشت. مثلاً در بحث دیه عاقله، با توجه به آیه «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی» فرمود که با این اصل قرآنی سازگاری ندارد. ایشان معتقد بود وقتی حکمی با اصول مسلم قرآنی و فطری نساخت، باید آن را بازخوانی کرد و در جایی که روایات، از نظر سند مشکل و یا معارضه دارند ما موظفیم که به قرآن مراجعه کنیم.
توجه ایشان به اصولی مانند عدالت و کرامت که در کتاب نیز وجود داشت، بسیار عمیق و جدی بود. یکی از کارهای مهم مرحوم والد ورود بیش از پیش اخلاق در فقه بود. البته فقهای قبل هم به این مسئله توجه داشتند، اما ایشان در سطح بالاتری به این امر پرداخت. ایشان به اصول اعتقادی و فطری مانند عدالت، در فتاوای خود تأکید بسیار داشت و با استدلال به عدالت بسیاری مسائل را حل کرد.
برخورد ایشان در مقابل بیمهریها و موضعگیریهای متعصبانه چگونه بود؟
من کمتر جایی قسم خوردهام؛ اما از آنجا که به نکتة مهمی اشاره کردید باید بگویم که والله من ندیدم که حتی یکبار از توهین یا اطلاعیههایی که علیه ایشان صادر میشد، ابراز ناراحتی کرده باشد.
حتی خاطرم هست در بحث خلع مرجعیتشان، تهران بودم که با ایشان تماس گرفتم و گفتم: ظاهراً میگویند که جامعه مدرسین شما را از مرجعیت خلع کردهاند. خدا را شاهد میگیرم که گفت: «هیچ مشکلی نیست، مسئولیتم کمتر شد.» بعد هم که به قم آمدم، دیدم انگار نه انگار که چنین اتفاقی افتاده است.
شاید این صبر و آرامش در مواجهه با این مسائل هم نتیجه همنشینی با حضرت امام بود؛ چون ما مشابه چنین برخوردهایی را از امام خمینی بسیار شنیدهایم. یکبار سید حسن آقا از قول عموی من[آیتالله حاجشیخ حسن صانعی] نقل میکرد که ظاهراً در پشت درب منزل امام خمینی اعلامیه توهینآمیزی علیه امام نصب شده بود و عمو آن را کنده بود و نزد امام برده بود که جریان را به ایشان اطلاع دهد. حضرت امام هم فرموده بود: من هم دیدم اما آن را نکندم!
یعنی این خبر، هیچ اثری سوئی بر خلقوخوی ایشان نداشت.
چطور میشود که برخی بزرگان مانند حضرت امام و مرحوم آیتالله صانعی به چنین مرتبهای میرسند؟
امثال شخصیتهای بزرگی که مطرح کردید، در مراحل و مراتبی بالاتر از دیگران حضور دارند که دیگر از این قیل و قالها نمیرنجند. همانطور که در بازی میان کودکان، ممکن است چیزهای بسیار جزئی و بیارزشی باعث اختلاف و دعوا شود و بزرگترهایی که ناظر این درگیری کودکانه هستند، به دغدغههای کوچک کودکان که شاید عروسک، ماشین یا تفنگی باشد، از آنجا که در سطح بالاتری از نگرش و درک نسبت به کودکان هستند، میخندند، مرحوم والد هم با چنین نگرشی نسبت به این ناملایمات برخورد میکرد.
چون از سالهای دور، به دریایی از شناخت و علم متصل شده بود، دیگر چیزی به این سادگی، نمیتوانست موجب تشویش ایشان شود. تصور کنید یک جوان 18 ساله، حدود 10 سال از مهمترین سالهای زندگیاش را در کنار حضرت امام بگذراند. خوب مشخص است که چقدر این همراهی در روش و منش ایشان اثرگذار بوده است.
خود ابوی میفرمود: حضرت امام من را که حدوداً جوانی 25 ساله بودم، به جمع علمای تهران برد و گفت: آقای صانعی شما ادامه بحث را بگویید.
این رفتار مسئولیت بزرگی را برای ایشان ایجاد کرد. وقتی میدید که انسانی با آن عظمت از ایشان میخواهد که ادامه بحث فقهی را به دست بگیرد، متوجه میشد که مسئولیت بزرگتری به دوش دارد و در برابر این سطح از محبت و توجه، انتظار امام هم از او بیشتر خواهد بود.
ایشان در عالم بالاتری سیر میکرد و برای مقامات دنیوی اعتباری قائل نبود. تألم ناشی از توهین برای انسانهایی است که دنیا برایشان مهم باشد، اما ایشان از همه این تعلقات فارغ بود. وضعیت منزل و دفتر مرحوم والد که در سطح حداقلی بود هم نشانگر همین مسئله است؛ اما درعینحال والد هرگز دم از زهد نمیزد و هیچگاه نمیپسندید که مردم فقیر باشند. بالعکس همیشه دوست داشت مردم بهترین زندگی را داشته باشند. واقعاً تنگدستی مردم، دغدغه ایشان بود و به محض اینکه پولی به دستش میرسید، همان روز آن را میان نیازمندان تقسیم میکرد، چون خود آن بزرگوار فقر را چشیده بود.
یک روز صبح به من فرمود: به فلان آقا مبلغی را بده. من هم از روی سهلانگاری یا کمتوجهی و چون از اهمیت این موضوع نزد ایشان بیخبر بودم، تعلل کردم. وقتی ظهر پدر را دیدم، پرسید: مبلغ را به دست آن آقا رساندی؟ گفتم: نه. ایشان بسیار عصبانی شد و گفت: تو فقر را نمیفهمی!
درست هم میگفت. چون من که مانند ایشان زندگی نکرده بودم.
سپس برایم خاطرهای تعریف کرد که: خواهرت مریض بود و من پولی برای مداوای او نداشتم. مادرت او را به من سپرد که به درمانگاه ببرم. به او نگفتم که پول ندارم و راهی شدم. از میانه مسیر برگشتم و به مادرت گفتم که نیازی به دکتر نیست، از خاکشیر و همین چیزهایی که در منزل داری به او بخوران تا خوب شود.
بعد گفت: تو هرگز نفهمیدی که من در آن لحظات چه کشیدم. الان که به تو میگویم فلان کار را بکن به این خاطر است که نمیخواهم آن حس ناخوشایند برای آن شخص هم حاصل شود.
یعنی این مسئله ملکه ذهن ایشان شده بود که تا جایی که میتواند مانع از تکرار چنین حسی در دیگران شود. این میزان از عطوفت و محبت، هم در اثر همنشینی و همراهی با حضرت امام بود و هم از پدر مهربانشان به ارث رسیده بود.
فارغ از بحث پدر و فرزندی، لطفاً در چند جمله حضرت آیتالله صانعی را برای مخاطبان معرفی بفرمایید.
ایشان شخصیتی پرسشگر، جستجوگر و مهربان بود. باید بگویم که واقعاً عطوفتشان مثالزدنی بود.
قابل توصیف نیست برایتان بگویم که تا چه حد ایشان در دغدغه زندگی کسانی که با ایشان در ارتباط بودند و یا به نحوی از زندگیشان مطلع میشد را داشت. حقیقتاً نگرانی اصلی مرحوم ابوی این بود که زندگی افراد چه در بعد مادی و چه در بعد روحی و معنوی دچار اختلال نشود. خیلیها این روزها آمدند و گفتند که: آیتالله صانعی با ما تماس میگرفت و از ما احوالپرسی میکرد. بهطوری که شرمنده میشدیم که چرا خودمان جویای احوالشان نشدهایم.
به نظر من توجه به مسائل اخلاقی مهمترین دلیل پیشرفت ایشان بود. بسیار نکتهسنج بود و جزئیاتی که شاید از نظر بسیاری افراد مغفول واقع میشد، برای ایشان مهم بود.
خوب است خاطرهای در همین زمینه به عنوان شاهد بیاورم: یک آقای پزشک و همسرشان سالهای سال برای پرداخت وجوهات از خارج به ایران نزد پدر میآمدند. حدود 15 سال پیش، اولین بار که برای محاسبه و پرداخت وجوهات آمده بودند به من گفت: میدانی ما چرا هر سال از خارج فقط و فقط برای محاسبه وجوهات به اینجا میآییم؟ من هم عرض کردم: نه، قطعاً وجهی دارد.
ایشان تعریف کرد: روزی با یکی از بستگان به اینجا آمده بودیم. وارد که شدیم حضرت آقا روی زمین نشسته بود و با تعدادی افراد مشغول بحث علمی بودند. به محض ورود ما، با وجود اینکه شناختی هم نداشت، مقابلمان بلند شد و احترام گذاشت. من هم نشستم و جذب آن بحث علمی شده بودم.
پس از مدتی خادم چای آورد. به من که رسید چون فقط یک چای در سینی باقی مانده بود، ایشان به جای من چای را مقابل شخصی که کنار من نشسته بود و پیدا بود که از علماست، قرارداد.
نه اینکه بخواهد به من بیاحترامی کند، اما چون آن شخص سن و سال بیشتری داشت و روحانی بود، بنا به تشخیص خود احساس کرد باید احترام او را بیشتر حفظ کند. حاج آقا به محض اینکه این رفتار خادم را دید، ضمن نگاهی به او، خودش بلند شد و سینی چای را مقابل من گذاشت. بهطوری که هم به آن خادم بیاحترامی نشده باشد و هم آن شخص روحانی دلخور نشود فرمود: اگر به ترتیب قرار است پذیرایی کنی، چای این بچه را هم فراموش نکن!
این آقا میگفت از همان زمان رفتار ایشان در ذهن من ماندگار شد که چطور شخصی تا این حد پایبند به اخلاق است و پس از آن هم مرید مرحوم والد شده بود.
در پایان گفتوگو اگر پیام خاصی خطاب به دوستداران و علاقهمندان مرحوم آیتاللهالعظمی صانعی دارید، مطرح بفرمایید.
در این ایام بسیاری از افراد، ابراز نگرانی کردهاند که برای جبران خلأ حضور ابوی که ستونی برای نگاه عقلانی دینی بود، دغدغه مردم را داشت و غمخوار و همراه ایشان بود، چه باید کرد؟ بنده به نوبه خودم فکر میکنم از آنجا که دین فطرت الله است، آن چنان که خداوند ایشان را برای اعتلای دین و فقه آل محمد انتخاب کرد، پس از ایشان هم ذخیرههایی را دارد. چون این راه و این جریان، مسیر تکامل است و مسیر تکامل در جهان خلقت متوقف نمیشود و هیچکس نمیتواند در مقابل تکامل اندیشه بایستد.
به جهت فطری بودن دین، باید به عمق آن برسیم و این مسیر قطعاً ادامه خواهد داشت. من خطاب به کسانی که دلواپس این جریان هستند عرض میکنم نگران نباشید و انشاءالله این مسیر توسط ذخیرههای الهی ادامه پیدا خواهد کرد.
البته افرادی هم که چنین دغدغهای دارند باید کمر همت ببندند و اگر میخواهند جامعه به سمت کمال حرکت و دین مبین اسلام گسترش پیدا کند، میبایست در حد توان خود تلاش کنند و هر شخصی چنین احساس مسئولیتی داشته باشد تا جریان تکامل سرعت بیشتری بگیرد. چرا که جریان تکوین و خلقت اگر چه ممکن است کند شود، اما هرگز متوقف نمیشود و تلاش ما در جهت سرعت بخشیدن انتقال معارف به انسانهای دیگر است.