وقتی صحبت از آموزش و پرورش می شود، همه دیدگاه ها و اندیشه ها متفق القول بر این عقیده اند که آموزش و پرورش کلید حل همه مشکلات و چراغ راه آینده جوامع است. در حقیقت این تعلیم و تربیت است که قطار توسعه را در بهترین مسیرمنزل به سر منزل مقصود رسانده و می تواند به پویایی جوامع، رشد و پیشرفت های هر چه بیشتر بینجامد. اما نکته ای که اغلب در میان این هیاهوهای گفتمانی گم می شود، نحوه رسیدن به این هدف، چگونگی کاربست راهکارهای گوناگون و میزان سرعت در رسیدن به نقطه ی ایده آل است.
معمولاً هر جامعه ای با توجه به فرهنگ، منش ملی، جغرافیای طبیعی و سیاسی، اقتضائات امنیتی، منابع، امکانات و محدودیت ها پارادایم خاصی از توسعه را بومی سازی می کند. اصلی ترین مفهوم در کاربست آموزش و پرورش برای توسعه، همین بومی سازی مفهوم توسعه است. بومی سازی مفهوم توسعه است که راه رسیدن به به آنرا مشخص و نتایج توسعه را در کشورهای مختلف نشان می دهد. هر چه کشوری در امر توسعه در قسمت های مختلف اعم از توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موفق تر عمل کرده، نشان از موفقیت در بومی سازی کاربست آموزش و پرورش در توسعه بوده است.
برای این بومی سازی، سال های سال بحث و مطالعه انجام شده و همچنان کشورهای مختلف جهان در نظام های فکری خود به این مشغول هستند که چگونه می توانند به کاربست بهتر تعلیم و تربیت در امر توسعه مشغول باشند. همانگونه که در بالا مطرح شد، اینکه تعلیم و تربیت می تواند کلید حل معمای توسعه باشد برای همه پذیرفته شده است. آنچه بر سر آن وحدت رویه و اشتراک نظر وجود ندارد، چگونگی کاربست آموزش و پرورش در ایجاد توسعه می باشد. به همین خاطر ما در نخستین مرحله به این نیازمندیم که تکلیف خود را بر سر رسیدن به مفهومی مشترک از این موضوع روشن کنیم.
تقریباً به طور گریزناپذیری سال های سال است که آموزش و پرورش در کشور ما با این مشکل مواجه است. یعنی به طور دقیق مشخص نیست آموزش و پرورش قرار است چه وظیفه ای را بر عهده گرفته و در رسیدن به توسعه چگونه مورد استفاده قرار گیرد. آیا آموزش و پرورش ابزاری برای رسیدن به توسعه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است یا آنکه باید به عنوان هدفی والا ترسیم شود؟ مشکل اصلی آموزش و پرورش در کشورهای همچون ایران، ابتدا این است که مشخص شود آموزش و پرورش قرار است چه کرده، چه پاسخی دهد، چه نیازی را مرتفع سازد و چه مسئولیتی را بر عهده داشته باشد؟
بنابراین آموزش و پرورش دچار دو مسئله می شود: نخست اینکه چه اندیشه ای باید مشخص کند آموزش و پرورش در فرایند توسعه چه مسئولیت هایی دارد؟ و دوم اینکه آیا خود آموزش و پرورش در بومی سازی مفهوم توسعه می تواند نقش آفرین باشد؟ تلاش ها برای پاسخ به سوال نخست تا حدی در سال های اخیر جدی گرفته شد که نتیجه آن با تدوین یکی از بزرگترین اسناد ملی کشورمان یعنی سند تحول بنیادین در آموزش و پرورش همراه بود. سند تحول بنیادین در آموزش و پرورش تلاش برای حل این مناقشه است که مشخص کند چه اندیشه ای می تواند کاربست آموزش و پرورش در توسعه را مشخص کند.
اما پاسخ به پرسش دوم است که با مناقشه های چندگانه روبرو می شود. آیا آموزش و پرورش می تواند خود به عنوان یک گفتمان پیشرو در چشم انداز کلی نظام نقش آفرین بوده و مسیر حرکت توسعه را مشخص کند؟ آموزش و پرورش در سوال نخست ابزاری برای توسعه و در پرسش دوم فاعل توسعه محسوب می شود. به نظر می رسد که هر دو نگاه می توانند برای رسیدن به توسعه مطلوب، دارای اهمیت بوده و نقش آفرین باشند.
منتهی چگونگی انجام مکانیسم های مختلف در پرسش دوم مسأله ای است که در سال های اخیر به شدت محل بحث بوده است. اینکه چه فضا و فرصتی به آموزش و پرورش داده شود تا بتواند خود را به عنوان یک عامل پیشرو و سازنده در اندیشه توسعه مطرح سازد. این مستلزم آن است که آموزش و پرورش در نگاه کلی و چشم انداز بالادستی چنان جدی گرفته شود که بتواند خود به عنوان یک اندیشه منسجم، قدرتمند و تحول آفرین نقش آفرین باشد. این نقطه آغازین حرکت به سمت آن است که آموزش و پرورش را ماشین حرکت توسعه در نظر گرفته و آنرا در معمای توسعه گفتمان ساز بدانیم.
مرحله دوم یک کار پژوهشی مستقل، دقیق و علمی است. یعنی اینکه آموزش و پرورش با توجه به اقتضائات و اندوخته های خود و در نظر گرفتن زمان اجتماعی که کشور در آن قرار دارد، به ایده سازی روی آورده و تولید اندیشه کند. این اندیشه می تواند بر دغدغه های اصلی کشور، مشکلات عدیده، چارچوب های آینده و مسائل اصلی نظام، مردم و کشور استوار باشد. اینجاست که نقش وحدت نظر معنا می یابد. برای مثال اگر آموزش و پرورش به این نتیجه رسید که مسئله اصلی نیم قرن آینده کشور مسئله اعتماد اجتماعی، مسئله کمبود منابع آبی، مسئله محیط زیست و مسئله سبک زندگی است، چگونه می توان در جمع بندی بر سر این مسائل به اشتراک نظر رسید؟ چگونه می توان بر سر دغدغه های ملی به یک جمع بندی مشترک رسید؟
مرحله سوم این است که چگونه به آموزش و پرورش فرصت داده شود تا بتواند این مسائل ملی را مدیریت کرده و از چه ابزارهایی برای دهه های آینده استفاده کند تا بتواند این بحران ها را حل کند؟ در حقیقت بزرگ ترین رسالت آموزش و پرورش در قرن بیست و یکم این است که کشور را برای چشم انداز دهه های آینده از جنبه های مختلف آماده کند. برای مثال اگر در سه دهه آینده کشور با بحران منابع آبی روبرو است آموزش و پرورش چه تمهیدات فکری برای حل این مسئله بیابد؟ اگر کشور در چهار دهه آینده با بحران مشروعیت فکری روبرو خواهد شد، آموزش و پرورش چه تمهیدات آینده نگرانه و بلند مدتی برای سیستم تعلیم و تربیت در 4 دهه آینده طرح ریزی کند؟
در نتیجه باید گفت به نظر می رسد بزرگ ترین مشکل آموزش و پرورش حال حاضر این است که به روزمرگی گرفتار شده و نمی تواند به عنوان یک عامل پیشرو در تحولات آینده نقش آفرینی لازم را ایفا کند. با توجه به بحث بالا می توان نتیجه گرفت آموزش و پرورش در حال حاضر به این نیازمند است که خود را از مهلکه روزمرگی نجات بخشیده و با تولید یک گفتمان آینده نگرانه، در سیستم تصمیم سازی کلان مداخله کند. تنها با مداخله آموزش و پرورش آینده نگرانه در بومی سازی مفهوم توسعه است که می توان به آینده ای روشن براساس توسعه مناسب کشور امیدوار بود.
*عسکری نیکزاد ،
«مدیرکل آموزش و پرورش مازندران»