تابلوی شمال شاید روزگاری در نظر خود شمالی ها عادی و البته بسیار خوشایند، یک خوشایند عادی و معمولی اما برای هر بیننده ای از خارج این خطه چشم نوازی غیرقابل وصفی داشت که هر ذهن و روح و ذوق مشتاقی را برای هرچه زودتر دیدن و سفر قلقلک می داد.
یادم می آید قدیم های نه خیلی دور وقتی می گفتند شمال، تصویری از پهنه ای بی نهایت سبز علفی و باران و رطوبت و خنکی و بسته ای ترکیبی از زیبایی در ذهنم بی هیچ معطلی ترسیم می شد، شالیزارهایی در حواشی جاده با زنان و مردان قدیمی پوش باصفایی که نم کشیدن پاهایشان را تا زانو در آب، حس می کردی و مغازه هایی که سرشار از دست ساخته و صنایع دستی حصیری و چوبی، ترشی و مرباهای خاص منطقه و انواع و اقسام کالاهایی بود که هر سرنشین و مسافری را متوقف می کرد.
دریایی پر از خروش، هیجان و ابهت و جنگل هایی که افراشتگی اش میخکوبت می کرد در عظمت خلقت، خیابان هایی صمیمی در محاصره درخت و رنگی خالص از سبزی و شمالی که همیشه خیس بود و آسمانی که کمتر آفتاب به خود می دید، جاده هایی پر از مه و ابر و باران، سه یار قدیمی آسمان جاده ای که هر کیلومترش خود پر از لذت و شادی بود.
از پایتخت که بیرون می آمدی و تابلوی سبز شهرهای شمال را که می دیدی دیگر برایت مسیر و طی آن احساس نمی شد و لحظاتی که برای رسیدن به نگین این تابلوی شگفت انگیز به شمارش می افتاد.
امروز اما شمال بویی از قدیم ندارد، امروز به برکت توسعه صنعت و هجوم بی رویه ملازمات شهرنشینی، طبیعت شمال پر از رنگ و لعاب یک طبیعت منحصر بفرد تر از بسیاری نقاط نیست.
امروز در سایه ویلاسازی های بی محابای لجام گسیخته صاحبان سرمایه از داخل و خارج استان سبز مازندران ، شمال دیگر یک پهنه سبز نیست تراکمی از انبوه ساختمان های نخراشیده و بی تناسب با طبیعت بکر و پستی و بلندیهای تپه و کوه هایی است که بیشتر شبیه یک نقاشی بود تا صحنه ای از طبیعت.
امروز در شهرهای مازندران بویی از شمال به مشام نمی رسد، ساختمان های آپارتمانی هر روز بیشتر و بیشتر جای درخت و فضای سبز را گرفته اند، ساختمان هایی که بی هیچ ضابطه اصولی قد می کشند و بر سایه سار درختان نارنج خیابان ها غول بی شاخ و دمی می شوند که حتی اجازه نفس کشیدن به درختان نمی دهند، درختان شهرهای مازندران امروز دلتنگ خورشیدند.
جنگل و ساحل ما امروز به جای حلزون و لاک پشت و صدف تا چشم کار می کند ظروف پلاستیکی و زباله و هرچه برچسب یکبار مصرف دارد که به بهانه یک بار مصرف بودن در طبیعت رها می شوند تا یک قرن طول بکشد تجزیه شود.
شمال، امروز دیگر شمال نیست، شهرهایی است همچون تمام شهرهای ایران؛ جنگل روز به روز به بهانه های مختلف نابود می شود و عرصه های طبیعی که سزای میزبانی بی ریایشان آتش می شود که به دست مسافران بی ملاحظه ارزانی طبیعت بکر می گردد تا هر روز شاهد سوختن و از بین رفتن هکتارها باشیم.
و در سایه تمام این بی ملاحظگی ها امروز حتی هوا نیز قهر کرده و با کاهش باور نکردنی نزولات پاییزی و زمستانی در شمالی که هر روز تابستانش هم خیس بود، تابستان هایی داغ و حتی داغ تر از دیگر نقاط کشور به واسطه شرجی بودن در این خطه و زمستانی خشک رقم می خورد.
امروز جای مغازه های صنایع دستی کنار جاده ها را هم رستوران ها و فست فودها گرفته و رهاورد توسعه امروز به جای شالیزارهای کنار جاده ساختمان های لوکسی است که در هر کجا یافت می شوند و پاساژهایی که صمیمیتی در خود ندارند و خیابان هایی که همه به فارسی صحبت می کنند.
تنها از شمال امروز بازارچه های موقتی روز در برخی نقاط باقی مانده و دریایی غریب و جنگل هایی که از ترس هجوم حتی جرات خودنمایی ندارند گویا.
هوای شمال امروز دیگر شمالی و مثال زدنی نیست، صدای رودخانه ها آهنگ قدیمی نیست فقط ناله است و نایی از سر اجبار، نفس هایی که انگار به آخرهایش رسیده و امیدی که انگار قطع شده از پایان روزگار ناخوشایندی که به دست انسان و مدرن شدن بر آنها می گذرد.
امروز شمال یعنی ترافیک چندساعته، گرما و سرمای خشک و خالی در تابستان و زمستان به اقتضای فصل، فصل هایی که در گذشته مرز نداشتند، غذاهای رستورانی و فست فودهای غربی، دریایی که هیچ میلی گویا دیگر به پذیرفتن آدمیان ندارد و در بسیاری از روزهای تابستان در میان ازدحام آدمیان که شمال می آیند تا تنی به آب بزنند بییشتر تداعی کننده استخری بیش نیست.
رودخانه هایی که به جای برگ و بن، زباله های اهدایی ما به طبیعت را حمل می کنند و تحویلمان می دهند، زباله هایی که بلای جان رودخانه و جنگل و دریا و هرچه سرسبزی است، شده اند و بوی زباله و لجن و فاضلاب مرحمتی آدمیان که جای بوی نارنج و بهارش را در همه جای شمال امروز گرفته است.
جنگل هایی که روزی بوی شمال می داد ترکیبی از بوی ماهی و سبزه و سنگفرش فصل خزان خیابان هایش روزگاری از جنس برگ بود و نارنج و امروز پر از نخاله های ساختمانی و مانده های کندوکاوهای غیراصولی است.
و آنچه در این میان تاسف بارتر و بسیار مایه دلهره و نگرانی بیشتر است عادی شدن این شرایط و اوضاع و گذر معمولی مردم از کنار این پدیده شوم و نامیمون است، گذر ساده و عادی از کنار آنچه امروز بر سر شمال قدیم و طبیعت و فرهنگش می آید خود بزرگترین دغدغه و نگرانی است.
توسعه امکانات نیز به فراخور افزایش جمعیت مسافر بد نیست اما چه خوب است که این توسعه با اصالت و تلاش برای کمترین تعرض به گذشته، شکل گیرد.
صفای شمال را امروز می توان با مهربانی با طبیعت برگرداند، با طبیعت و اصالت و هویت و فرهنگمان مهربان باشیم و نگذاریم شمال کودکی هایمان افسانه شود.
خبرنگار مرکز ساری
یادم می آید قدیم های نه خیلی دور وقتی می گفتند شمال، تصویری از پهنه ای بی نهایت سبز علفی و باران و رطوبت و خنکی و بسته ای ترکیبی از زیبایی در ذهنم بی هیچ معطلی ترسیم می شد، شالیزارهایی در حواشی جاده با زنان و مردان قدیمی پوش باصفایی که نم کشیدن پاهایشان را تا زانو در آب، حس می کردی و مغازه هایی که سرشار از دست ساخته و صنایع دستی حصیری و چوبی، ترشی و مرباهای خاص منطقه و انواع و اقسام کالاهایی بود که هر سرنشین و مسافری را متوقف می کرد.
دریایی پر از خروش، هیجان و ابهت و جنگل هایی که افراشتگی اش میخکوبت می کرد در عظمت خلقت، خیابان هایی صمیمی در محاصره درخت و رنگی خالص از سبزی و شمالی که همیشه خیس بود و آسمانی که کمتر آفتاب به خود می دید، جاده هایی پر از مه و ابر و باران، سه یار قدیمی آسمان جاده ای که هر کیلومترش خود پر از لذت و شادی بود.
از پایتخت که بیرون می آمدی و تابلوی سبز شهرهای شمال را که می دیدی دیگر برایت مسیر و طی آن احساس نمی شد و لحظاتی که برای رسیدن به نگین این تابلوی شگفت انگیز به شمارش می افتاد.
امروز اما شمال بویی از قدیم ندارد، امروز به برکت توسعه صنعت و هجوم بی رویه ملازمات شهرنشینی، طبیعت شمال پر از رنگ و لعاب یک طبیعت منحصر بفرد تر از بسیاری نقاط نیست.
امروز در سایه ویلاسازی های بی محابای لجام گسیخته صاحبان سرمایه از داخل و خارج استان سبز مازندران ، شمال دیگر یک پهنه سبز نیست تراکمی از انبوه ساختمان های نخراشیده و بی تناسب با طبیعت بکر و پستی و بلندیهای تپه و کوه هایی است که بیشتر شبیه یک نقاشی بود تا صحنه ای از طبیعت.
امروز در شهرهای مازندران بویی از شمال به مشام نمی رسد، ساختمان های آپارتمانی هر روز بیشتر و بیشتر جای درخت و فضای سبز را گرفته اند، ساختمان هایی که بی هیچ ضابطه اصولی قد می کشند و بر سایه سار درختان نارنج خیابان ها غول بی شاخ و دمی می شوند که حتی اجازه نفس کشیدن به درختان نمی دهند، درختان شهرهای مازندران امروز دلتنگ خورشیدند.
جنگل و ساحل ما امروز به جای حلزون و لاک پشت و صدف تا چشم کار می کند ظروف پلاستیکی و زباله و هرچه برچسب یکبار مصرف دارد که به بهانه یک بار مصرف بودن در طبیعت رها می شوند تا یک قرن طول بکشد تجزیه شود.
شمال، امروز دیگر شمال نیست، شهرهایی است همچون تمام شهرهای ایران؛ جنگل روز به روز به بهانه های مختلف نابود می شود و عرصه های طبیعی که سزای میزبانی بی ریایشان آتش می شود که به دست مسافران بی ملاحظه ارزانی طبیعت بکر می گردد تا هر روز شاهد سوختن و از بین رفتن هکتارها باشیم.
و در سایه تمام این بی ملاحظگی ها امروز حتی هوا نیز قهر کرده و با کاهش باور نکردنی نزولات پاییزی و زمستانی در شمالی که هر روز تابستانش هم خیس بود، تابستان هایی داغ و حتی داغ تر از دیگر نقاط کشور به واسطه شرجی بودن در این خطه و زمستانی خشک رقم می خورد.
امروز جای مغازه های صنایع دستی کنار جاده ها را هم رستوران ها و فست فودها گرفته و رهاورد توسعه امروز به جای شالیزارهای کنار جاده ساختمان های لوکسی است که در هر کجا یافت می شوند و پاساژهایی که صمیمیتی در خود ندارند و خیابان هایی که همه به فارسی صحبت می کنند.
تنها از شمال امروز بازارچه های موقتی روز در برخی نقاط باقی مانده و دریایی غریب و جنگل هایی که از ترس هجوم حتی جرات خودنمایی ندارند گویا.
هوای شمال امروز دیگر شمالی و مثال زدنی نیست، صدای رودخانه ها آهنگ قدیمی نیست فقط ناله است و نایی از سر اجبار، نفس هایی که انگار به آخرهایش رسیده و امیدی که انگار قطع شده از پایان روزگار ناخوشایندی که به دست انسان و مدرن شدن بر آنها می گذرد.
امروز شمال یعنی ترافیک چندساعته، گرما و سرمای خشک و خالی در تابستان و زمستان به اقتضای فصل، فصل هایی که در گذشته مرز نداشتند، غذاهای رستورانی و فست فودهای غربی، دریایی که هیچ میلی گویا دیگر به پذیرفتن آدمیان ندارد و در بسیاری از روزهای تابستان در میان ازدحام آدمیان که شمال می آیند تا تنی به آب بزنند بییشتر تداعی کننده استخری بیش نیست.
رودخانه هایی که به جای برگ و بن، زباله های اهدایی ما به طبیعت را حمل می کنند و تحویلمان می دهند، زباله هایی که بلای جان رودخانه و جنگل و دریا و هرچه سرسبزی است، شده اند و بوی زباله و لجن و فاضلاب مرحمتی آدمیان که جای بوی نارنج و بهارش را در همه جای شمال امروز گرفته است.
جنگل هایی که روزی بوی شمال می داد ترکیبی از بوی ماهی و سبزه و سنگفرش فصل خزان خیابان هایش روزگاری از جنس برگ بود و نارنج و امروز پر از نخاله های ساختمانی و مانده های کندوکاوهای غیراصولی است.
و آنچه در این میان تاسف بارتر و بسیار مایه دلهره و نگرانی بیشتر است عادی شدن این شرایط و اوضاع و گذر معمولی مردم از کنار این پدیده شوم و نامیمون است، گذر ساده و عادی از کنار آنچه امروز بر سر شمال قدیم و طبیعت و فرهنگش می آید خود بزرگترین دغدغه و نگرانی است.
توسعه امکانات نیز به فراخور افزایش جمعیت مسافر بد نیست اما چه خوب است که این توسعه با اصالت و تلاش برای کمترین تعرض به گذشته، شکل گیرد.
صفای شمال را امروز می توان با مهربانی با طبیعت برگرداند، با طبیعت و اصالت و هویت و فرهنگمان مهربان باشیم و نگذاریم شمال کودکی هایمان افسانه شود.
خبرنگار مرکز ساری
کپی شد