ساکنان مناطق حاشیهای راهآهن شمال یکم اردیبهشت پس از چند هفته سوت و صدای قطار بین شهری و قطارهای مسافری را شنیدند. از ۱۲ اسفند که تصمیم گرفته شد به دلیل شیوع کرونا محدودیتهایی در ترددها ایجاد شود، رفت و آمد قطارها نیز کم شد. در راهآهن شمال هم این تصمیم اتخاذ شده بود و کاهش تعداد سفر قطار بین شهری در روز و همچنین قطارهای مسافری بین استانی در دستور کار قرار گرفت.
همسایههای راهآهن عادت داشتند در هر شبانهروز ۸ بار صدای رفت و برگشت قطار محلی را بشنوند. علاوه بر آن قطارهای مسافری و باری بین استانی هم تردد میکردند. اما شیوع کرونا باعث شد که به مرور تردد قطارهای مسافری محلی و بین استانی کاهش یابد. کاهشی که به قطع کامل سفر قطارهای بین شهری یا همان ریلباس انجامید و حدود ۴۰ روز هم طول کشید تا بسیاری از همسایههای راهآهن دلشان برای سوت و صدای قطارها و تماشای رفتوآمد مسافران تنگ شود. همسایههایی مانند " سکینه " خانم که پس از شنیدن خبر از سرگیری تردد قطارهای محلی و مسافری برای این غول بیجان آهنی اسپند دود کردند تا دیگر بلایی باعث توقف چند روزه آن نشود.
فیلم ۳۸ ثانیهای اسپند دود کردن بانوی مهربان اهل زیراب و چند تن از همسایههای او برای قطار چند ساعت بعد از اقدام او به یکی از فیلمهای پربازدید فضای مجازی تبدیل شد و به سرعت دست به دست شد و سر از شبکههای اجتماعی و بخشهای خبری تلویزیون در آورد. همان قطار و ریلی که ایرانیها چند سال است در هر قسمت از سریال «پایتخت» آن را دیدهاند و عبورش از دل زندگی روزمره مردم منطقه را تماشا کردهاند.
از دهقان فداکار تا همسایه مهربان
۵۹ سال پیش در یک شب سرد پاییزی «ریزعلی خواجوی» با مشعلی که از لباساش ساخته بود به استقبال قطاری رفت تا از یک حادثه جلوگیری کند و این بار «سکینه حنجرینژاد» با اسپند دود کردن به استقبال قطاری رفت که دلش برای آن تنگ شده بود. قطار با چراغهایی روشن به او نزدیک میشود و یک بوق یا به قول اهالی سوت هم برای چند بانوی زیرابی که به استقبالش آمدهاند میزند. خاله سکینه به محض رسیدن قطار اسپنددودکن را بالا میگیرد و تا رد شدن کامل قطار روی هوا میچرخاند که بلا از این جسم بیجان که در باور همسایههای راهآهن موجودی زنده و نمادی از زندگی است، دور باشد. بعد از رد شدن قطار هم میگوید:
«بورین خِدا شِمه هِمرا، این مریضی رفع بَوِّه» (بروید خدا به همراه شما، الهی که این مریضی از بین برود)
صدای زندگی روی ریل
۴۸ ساله است و میگوید تمام این ۴۸ سال را در همین شهر و همسایگی ریل راهآهن گذراند. اهالی محله او را با فامیلی همسرش میشناسند؛ خانم سیاوشی. میگوید مثل همسایههایش به حضور و صدا و عبور قطار عادت کرده و این غیبت طولانی برایش یکی از عجیبترین دلتنگیها را رقم زده است. انقدر زیاد که وقتی شنید ریلباس از پلسفید حرکت کرده، دست از کار کشید و زود خود را به خانه رساند تا بساط اسپند دود کردناش را راه بیندازد و به استقبال قطار برود.
«دلیل این همه وابستگی به قطار چیست؟» این پرسشی است که در ابتدای گفتوگوی تلفنی و پس از احوالپرسی از او میپرسم. به زبان مازندرانی حرف میزند و بعد از استقبالی گرم و مهربانانه میگوید: «ما همسایههای ریل از بچگی صدا و سوت قطار را شنیدهایم و به بودن آن عادت داریم. برای ما نبودن قطار مثل این است که بخشی از زندگی را نداریم. وقتی به خاطر کرونا رفت و آمد قطار قطع شد، روز به روز دلتنگتر شدم. انگار امیدواری زندگی من و همسایهها رفت و آمد همین قطار و مسافرانش بود. همین که میآمد و صدا و سوتاش را میشنیدم حالم خوب میشد و حس میکردم که زندگی هنوز اینجا جریان دارد.»
حرفها و استدلالهای جالبی درباره زندگی دارد. جملههایش گاهی بیشباهت به شعر نیستند: «قطار صدای زندگی ماست!»
با این که به گفته خودش کارگر است و از اقشار متوسط جامعه محسوب میشود، میگوید دلخوشیهای زندگی کم نیستند، فقط حواسمان به این داشتهها نیست:
«من و همسایهها گاهی که بیکار میشدیم مقابل خانه و در حاشیه ریل مینشستیم و حرف میزدیم. قطار هم میآمد و میرفت. اما این چند هفته که قطار نمیآمد انگار چیزی گم کرده بودیم. این روزها همیشه به خودم میگفتم که چرا قدر همین دلخوشی روزمره را نمیدانستم. یک بار کنار ریل از دلتنگی برای رفت و آمد قطار و مسافرانش گریهام گرفت. شاید اولین بار بود که در زندگی اینقدر دلتنگ شده بودم. همانجا به خودم گفتم که برای اولین حرکت قطار بعد از این روزها باید اسپند دود کنم. قطار دلخوشی من و خیلیهای دیگر است؛ صدایش صدای زندگی ماست.»
قطار؛ نمادی از زندگی
در میان حرفهایش از همسایهها نیز تشکر میکند که خواستهاش را فراموش نکردند. از آنها خواسته بود که هر کدامشان از حرکت قطار با خبر شدند به او اطلاع دهند تا اگر در خانه نیست خودش را برساند:
«این خوشحالی را فقط من نداشتم. همسایهها که به من این خبر خوش را دادند هم آمده بودند و کنار ریل ایستادند. قطار که رفت و آمد میکند دلمان خوش است که زندگی جریان دارد، کاسب مشغول کار است و مردم میآیند و میروند. این روزهای سخت به نظرم دردناکترین روزهای کشورمان هستند.صدای قطار که نمیآید یعنی کسب و کارها متوقف است. دائم نگران کاسبانی هستم که بازارشان خوابید. خدا کند زودتر این مریضی رفع شود و همه مردم دنیا به زندگی عادی برگردند.»
چنان با عشق و علاقه از قطار حرف میزند که انگار درباره یکی از اعضای خانوادهاش صحبت میکند. از این که دامادش «علی خلیلپور» در راهآهن کار میکند خوشحال است و آرزو دارد که ۲ نوهاش هم روزی در راهآهن مشغول کار و به قول خودش رئیس قطار شوند.
بین صحبتهایش دائم از این که مردم فیلم رفتار او را دست به دست پخش میکنند و برخی مسئولان هم با او تماس گرفتهاند و تشکر کردند به قول خودش خجالتزده میشود و میافزاید:
«خدا شاهد است که من نمیخواستم کاری کنم که معروف شوم. فیلم را هم دخترم گرفته بود. اصلا فکر نمیکردم که به این کار این همه توجه شود. خیلیها شرمندهام کردند. من فقط از سر علاقه و دلتنگی برای قطار این کار را کردم. برای من و همسایههایم دیروز یک روز خوشحالکننده بود.»
نوستالژی ۸۰ ساله
این علاقه به قطار و راهآهن در منطقه سوادکوه زیاد دیده میشود. بسیاری از ساکنان شهرها و روستاهای این منطقه دلبستگی خاص و جالبی نسبت به این محصول اثرگذار مدرنیته دارند. طی ۸۰ سال فعالیت راهآهن در منطقه به آن وابسته شدهاند و دوستش دارند. قطار و راهآهن در خوشیها و ناخوشیها همراهشان بود.
به سهخط طلا و پل ورسک و پل کلانتری و ایستگاههای راهآهن منطقه تعلق خاطر دارند و آن را جزئی جدا نشدنی از زندگی خود میدانند؛ حتی برای یک ماه. این باور حتی در ذهن نسل جدید هم نهادینه شده است.
«بهزاد صمدی کردآسیابی» جوان اهل دوآب سوادکوه است که کودکیاش را در این منطقه گذراند. او نیز از دلبستگی خودش و بستگانش به قطار میگوید. از این که صدا و سوت قطار برای آنها بخشی از طبیعت و محیط خانه پدربزرگاش محسوب میشود و نبودناش را نمیپذیرند. او حتی به خاطرات تلخ برخی بستگاناش از حوادث قطار نیز اشاره میند و میگوید که هیچ وقت ندیده اهالی منطقه بابت حوادث پیش آمده از وجود راهآهن در منطقه دلخور شوند.
نفوذ قطار به دنیای هنر و ادبیات
«علی حسننژاد» پژوهشگر برجسته فرهنگ عامه مازندران و مؤسس گروه فرهنگی «آیین زندگی مازندران» معتقد است که ارتباطی دوسویه بین قطار و مردم وجود دارد که در بسیاری از جوامع دیده میشود. او اشارهای به حضور پررنگ قطار در ادبیات و شعر فرهنگها و جوامع مختلف دارد و میگوید:
«قطار در ادبیات و شعر کودکان، ادبیات عاشقانه، ادبیات جنگ و سایر آثار ادبی و حتی سینمایی بسیار پررنگتر از سایر زیرساختهای حمل و نقل حضور دارد. آن اندازهای که شاعران در دلتنگیهای خود قطار را وارد آثارشان کردند وسایل نقلیه دیگر به چشم نیامدند. ما حتی در شعرهای بومی مردم منطقه سوادکوه نیز آثاری را داریم که قطار در آن گنجانده شده است. در سینمای جهان هم بارها و بارها از قطار بهره گرفته شده است. در همین خط ریلی فیلمها و مستندهای زیادی ساخته شده است. به نظرم پس از ورود مدرنیته به جوامع، قطار به عنوان بحثبرانگیز و پرنفوذترین عنصر حمل و نقل مورد توجه جامعه قرار گرفت و خود را به فرهنگ سنجاق کرد.»
جزئی از زندگی
این پژوهشگر فرهنگ عامه که مدیر روابط عمومی اداره کل راهآهن شمال نیز است ، دلیل دیگر ارتباط عاطفی مردم منطقه با راهآهن را کمخطر بودن آن و اثرگذاری در زندگی روزمره میداند و میافزاید:
«قطار مشکلات کمتری را نسبت به دیگر عناصر حملونقل عصر مدرنیته برای مردم ایجاد کرد. از طرفی حتی در بروز حوادث نیز مردم قطار را مقصر حادثه نمیدانند. علاوه بر این موضوع، تردد ثابت و روزمره قطارها برای مردم ساکن منطقه میزبان ریتمی هماهنگ و منظم در زندگی ایجاد میکند. در این منطقه تأخیر رفت و آمد قطار به عنوان یک نقص یا اتفاق در مردم پرسش ایجاد میکند که چرا قطار دیرتر حرکت کرد یا نیامد؟ همسایههای راهآهن بخش مهمی از زندگی خود را با حرکت قطارها تنظیم میکنند. صبح برای نماز با صدای قطار بیدار میشوند و در میانه روز با صدای آن گذر زمان برایشان یادآوری میشود. اینها اجزای وابستگی به یک عنصر مدرنیته در زندگی روزمره هستند.»
حسننژاد معتقد است که نقش قطار در معیشت مردم و اقتصاد جامعه بومی نیز تاثیر زیادی در این دلبستگی دیرینه و ۸۰ ساله به راهآهن و قطار دارد. او اظهار میکند:
«به این دلایل باید محاسن همسایگی برای ساکنان و کارکنان راهآهن را هم افزود. مردم با قطار همیشه هزینه کمتری را نسبت به خودرو برای تردد پرداختهاند. از سوی دیگر در هر طایفهای از این منطقه میتوان فرد یا افرادی را یافت که در راهآهن شاغل باشد یا بازنشسته این مجموعه باشد. این مسائل در باور مردم وابستگی ایجاد میکند. ضمن این که معمولا کارکنان راهآهن بسیاری از مایحتاج غذایی محلی خود را از همسایههای راهآهن تهیه میکردند.»
به رسم همسایگی
این پژوهشگر فرهنگ بر این باور است که مجموعه راهآهن هم لطف جامعه را نسبت به این زیرساخت دیده است و به همین دلیل کارکنان این مجموعه همواره مردم را بخشی از این ساختار میدانند. او به همراهی همیشگی همسایههای ریل با عوامل و کارکنان راهآهن در مواقع ضروری اشاره میکند و میافزاید:
«در سیل سال گذشته که ریل خسارت دیده بود مردم داوطلبانه پای کار آمدند و کمک کردند. اصلا کسی که ریزش ریل را اطلاع داد و از بروز یک حادثه بزرگ جلوگیری کرد یکی از همسایههای راهآهن بود. چندین بار حادثه شکسن ریل و ریزش و سرقت از راهآهن را همسایهها گزارش دادند. چند سال پیش که قطار ساری-مشهد راهاندازی شد خود مردم در ایستگاههای زیراب و پلسفید گوسفند قربانی کردند و به رسم بومی مازندرانیها چاوشیخوانی راهانداختند. در مقابل راهآهن هم طی تمام این ۸۰ سال حواسش به نیازهای مردم بود. در دورهای که هنوز برخی روستاهای منطقه جاده نداشتند دانشآموزان با قطار جابه جا میشدند و هر ماه نیز یک بار قطار ارزاق اهالی را برای خرید به شهر میبرد و برمیگرداند.»
او به نقش قطار و راهآهن در فرهنگ رفتاری و گسترش نسبتهای فامیلی مردم منطقه هم اشاره میکند و میگوید:
«راهآهن از زمان آغاز ساخت با خودش فرهنگ رفتاری و زبانی جدیدی وارد منطقه کرد. حضور خارجیها و آذریها، لرها و برخی اقوام دیگر در منطقه باعث پیوند فرهنگها شد. باعث و بانی این پیوند فرهنگی که به مرور مسبب ازدواجها و خویشاوندیها شد راهآهن بود. به ویژه مردم منطقه سوادکوه که به خاطر کوچنده نبودنشان این موضوع را بیشتر حس کردند و پذیرای فرهنگهای مختلف بودند.»
گره فرهنگ بومی و مدرنیته
حسننژاد معتقد است که همه این عوامل باعث میشود تا شهروندانی مانند خاله سکینه قطار را یک موجود زنده در زندگی خود بدانند و برایش دلتنگ شوند. او میافزاید:
«این بانوی مهربان مازندرانی در چند ثانیه تمام فرهنگ مهربانانه مازندرانی را به روح یکی از مظاهر مدرنیته گره زد. به نظرم ما اگر ساعتها فکر میکردیم که چگونه بین مدرنیته و فرهنگ عامه ارتباط برقرار کنیم نمیتوانستیم به این نتیجه برسیم که خاله سکینه رسید و این چیزی جز برونداد یک فرهنگ عمیق چندین ساله نیست که اینطور مدرنیته را با رفتاری مهربانانه و برآمده از فرهنگ بومی در آغوش بگیرد. این اسطورهزایی در عصر مدرن غنیمتی است.»
این قبیل رفتارها از نگاه جامعهشناسان قابل تحلیل است. گذر انسان از دورههای مختلف تاریخی همواره رفتارهای جدیدی را هم در پی داشت. اما به اعتقاد جامعهشناسان انسانها همواره بخشی از سنت را همراه با خود کشیدهاند و به دورههای جدید آوردهاند. به همین دلیل است که در هزاره سوم نیز حتی در توسعهیافتهترین و مدرنترین کشورها، رفتارهایی برآمده از سنت به چشم میخورند.
استمرار حیات سنت
دکتر «احمد رضایی» جامعه شناس و عضو هیأت علمی دانشگاه مازندران بر این باور است که رفتار این بانوی سوادکوهی را استمرار حیات سنت در کنار مدرنیته است و اعتقاد دارد که انسانها آرام آرام با جهان جدید مأنوس میشوند و به آن دلبستگی پیدا میکنند، اما در این مسیر بسته به شرایط مختلف محیطی و فرهنگی، سنتهایی را هم با خود حفظ میکنند.
این استاد دانشگاه معتقد است که مدرنیته و مدرنیزاسیون هرچند که با هم به کار میروند، اما نسبت به یکدیگر تفاوت ماهوی دارند. او میگوید:
«مدرنیته یعنی اصول اولیه مدرنیته در ذهن انسانها نهادینه شود؛ نخست تکیه بر عقل جمعی و دوم به رسمیت شناختن فردیت. اما مدرنیزاسیون شامل مظاهر مدرنیته است؛ مثل قطار، هواپیما، صنعت و سایر زیرساختهای مشابه. جامعهشناسان میگویند یک پروسه است، نه یک پروژه. چون پروژه یک دفعه اتفاق میافتد و پروسه تدریجی است. مدرن شدن یک جامعه هم به تدریج اتفاق میافتد و در این پروسه بخشهایی از سنت نیز در کنار مدرنیزاسیون باقی میمانند.»
رضایی به رفتارهای مشابه دیگر در جامعه ایرانی هم اشاره میکند و با بیان این که رفتارهای سنتی در بسیاری جوامع مدرن و توسعهیافته نیز بین گروههای فکری مختلف دیده میشود، میافزاید:
«در بین ما ایرانیها مرسوم است که اگر خودروی جدیدی بخرند قربانی میکنند و به قول خودمان خون میریزند. یا برای خرید یک کالا اسپند دود میکنند. این یعنی سنت در کنار مدرنیته زنده است و پیش میآید. اتفاقی که در کشورهای دیگر هم به اشکال دیگر مانند باور خوشیمن بودن یک عروسک یا نماد دیده میشود.»
استاد جامعهشناسی دانشگاه مازندران اعتقاد دارد که زندگی طولانی در کنار راهآهن، تاثیر گرفتن از دستاوردهای این زیرساخت، روابطی که توسط آن ایجاد شده و مهمتر از همه عادت کردن به حضور همیشگی آن در زندگی روزمره، انس گرفتن با همین شئ بیجان را رقم میزند و این مأنوس شدن باعث میشود که در صورت نبود آن دلتنگی و نوستالژی سراغ افراد وابسته به آن بیاید.
دلتنگی «سکینه حنجرینژاد» برای قطار را میتوان در اشکال دیگری بین مردم شهرهای دیگر نیز یافت. مانند قائمشهریها که سالهاست دلشان برای شنیدن صدای سوت کارخانه نساجی تنگ شده و رفتوآمد کارگران به این کارخانه که روزی اعتبار و اقتصاد شهر به آن گره خورده بود را در خاطرات خود مرور میکنند. پیوند سنت و مدرنیته ریشه و مصداقهایی گوناگون دارد که این بار در سوادکوه توسط خاله سکینه با دلتنگی و دست از کار کشیدن برای اسپند دود کردن مقابل قطار به تصویر کشیده شد.