وقتی شیپور نفاق و کفر به سرکردگی استکبار جهانی و حامیان پلید او در همسایگی ایران دمیدن گرفت، دلاور مردان شجاع و رشید سپاه اسلام از ایران برای دفاع از حریم ولایت بپا خاستند.
این دلاور مردان که برای پاسداری از ارزش های اسلام و دفاع از حریم ائمه اطهار(ع) قدم به سوریه گذاشتند، با دلاورمردی های خود جبهه کفر را عقب زده و همچون دوران پرافتخار دفاع مقدس برگ زرین دیگری را به کارنامه نظام جمهوری اسلامی در مقابله با تروریسم و دشمن افزودند.
از میان رزمندگان اعزامی برای دفاع از حرم، جمعی از آنان نیز توفیق نوشیدن شهد شهادت را داشتند که از این بین سهم استان قزوین تقدیم 12 شهید مدافع حرم بوده است.
یکی از این شهدا که همواره شهادت را آرزوی خویش عنوان می کرد، شهید حجت اسدی بود که در واپسین روزهای سال 94 در دفاع از حریم ولایت در دمشق به فیض شهادت رسید.
این بار اول نبود که حجت برای رسیدن به آرزویش به دنبال رفتن به میدان جهاد بود، او پیش از این در زمان حمله آمریکا به عراق اقدام کرده بود اما به خاطر محدودیت های قانونی موفق به انجام این کار نشده بود ولی قسمت این بود که قاضی الحاجات، آرزویش را در زمان و مکانی نصیبش کند که عزادار مادر واقعی خود حضرت فاطمه زهرا(س) بوده و در نزدیکی حرم دختر آن مادر بزرگوار در دمشق باشد.
همسرش می گفت در آن 12روزی که از رفتنش به لبنان و پس از آن به دمشق می گذشت هر روز در پیامک ها و تماس های تلفنی از وی می خواسته حاجتش برآورده شود و همان موقع که او برای حجت، ذکر یا قاضی الحاجات می گیرد نمی دانست که این ذکر یعنی جدا شدن روح از بدن حجت و نوشیدن شهد شهادت توسط او.
واسطه ازدواجشان همسر خواهرش بوده، سال 79 خواستگاری و عقد صورت می گیرد،بلافاصله پس از جاری شدن صیغه عقد است که حجت به او می گوید همیشه از خدا خواسته ام همسری با تقوا نصیبم شود چون تقوا،تمام چیزهای خوب دیگر را هم در خود دارد.
از دوره نامزدی تا ازدواج و شهادت 15سال طول می کشد، حاصل این ازدواج هم سه فرزند است محسن متولد فروردین 82، مجتبی فروردین 89 و محمدحسین فروردین سال 94 چشم به این دنیا گشود.
همسر شهید می گوید: به خاطر تحصیلات حوزوی حجت از پایه 6تا10 در قم با حقوق طلبگی زندگی می کردیم تا اینکه پس از تولد دومین فرزندم به خاطر اینکه درآمد حاصل از حوزه، کفاف زندگی را نمی داد به قزوین برگشتیم و حجت مغازه فروش محصولات فرهنگی راه انداخت.
اوایل فقط تولیداتی مثل پیشانی بند را به فروش می رساند اما کم کم با گسترش و رونق این مغازه لوازم دیگری مانند لباس طلبگی و چادر و سایر وسایل حجاب و عفاف هم به آن اضافه شد.
ام کلثوم نظری همسر شهید اسدی اضافه می کند: سال 94 آقا حجت به منظور موکب زدن برای اربعین به کربلا رفته بود و پس از 38روز دقیقا یک روز قبل از اربعین به قزوین برگشت وقتی از او پرسیدند چرا بعد از این مدت برای روز اربعین در کربلا نماندی جواب داد دلم برای محمدحسین تنگ شده بود اما من می دانستم محدحسین بهانه است، در واقع حجت می دانست در روز اربعین بسیاری از افراد و مسئولان به کربلا می آیند و نمی خواست آن روز کسی او را ببیند.
آقا حجت 2 موکب را در کربلا مدیریت می کرد و موکب زدن در زمینی مخروبه، پاکسازی کامل و داربست زدن شرایط سختی دارد و حجت نمی خواست کارش با دیدار مسئولان با او رنگ ریا بگیرد، پس دلتنگی فرزند را بهانه کرده بود و برای اربعین به خانه برگشت.
به محض برگشتن از اربعین حالات روحی آقا حجت خیلی تغییر کرده بود و تلاش زیادی کرد تا از طریق مراجع قانونی زمینه اعزام به سوریه را فراهم کند به خاطر همین در مرحله اول در تست های ورزشی سپاه پاسداران شرکت کرد اما در مرحله دوم به خاطر بیماری موفق به شرکت در این مراحل نشد و چون فکر می کرد که طی کردن این فرایند روند اعزام او را کندتر می کند تصمیم گرفت شخصا برای رفتن اقدام کند.
به همین خاطر در روز 18 بهمن ماه ابتدا به لبنان و سپس از آنجا به دمشق در سوریه حرکت کرد تا از طریق سپاه قدس در سوریه در جهاد شرکت کند.
حجت مسافرت زیاد می رفت، اما این رفتن با همیشه فرق داشت، حجت همیشه موقع سفر می گفت دل کندن از محمدحسین سخته و قبل از سفر به محسن می گفت: بعد از من تو مرد خونه ای و محسن هم با شنیدن این جمله رنگش می پرید و من هر بار برای دلداریش می گفتم نگران نباش بادمجان بم آفت نداره اما دفعه آخر دیگر این جمله را نگفتم و احساس کردم آقا حجت با این سفر قدم در راه بی برگشتی می گذارد.
کل زمان حضورش در سوریه 12 روز بود سه روز اول تنها بود اما پس از آن با یک جانباز کرجی به نام آقای صالحی آشنا و هم اتاق شده بود.
ورود آقای صالحی به سوریه هم ماجرای جالبی داشت، او که یک بار در زمان جنگ ایران و عراق در حالی که به خاطر سن کمش امکان رفتن به جبهه را نداشت و شناسنامه اش را دستکاری کرده بود این بار برای اعزام به سوریه سن بالایش مانع راهش شده بود و دست به تغییرات در محاسن و ظاهر خود داده بود تا جوان تر به نظر برسد.
همسر شهید می گوید در تمام مدت 12روزی که حجت در سوریه بود مدام از طریق تلفن و واتس آپ با هم در ارتباط بودیم و هربار هم در صحبت ها از من می خواست برای برآورده شدن حاجتش دعا کنم، روز قبل از شهادت هم ذکر یا قاضی الحاجات را برایش خواندم و از ته دل گریه کردم چون می دانستم با این ذکر دارم از حجت برای همیشه دل می کنم.
حکایت آن روزهای منتهی به شهادت هم شنیدنی است، همان روزها که شهید حجت و آقای صالحی و چند تن دیگر از جمله ابوتراب در یک اتاق کاملا نزدیک به حرم ساکن می شوند تا پس از آن به منطقه اعزام شوند.
اتاقی که آنقدر به حرم نزدیک بوده که به گفته همسر شهید وقتی در عکس به پنجره آن نگاه می کنی گویی اگر دست دراز کنی حرم را می توانی لمس کنی.
این همان پنجره ای است که شهید حجت در روز آخر زندگی از در آن رو به حرم و حضرت زینب اظهار نوکری کرده و زمزمه می کند «15سال نوکری شما را کردم یک شب آن را از من بخر و در شب شهادت حضرت زهرا(س) سند شهادت را امضا کن»، حجت مداح اهل بیت(ع) بود و هیچ گاه در قبال این کار صله ای دریافت نمی کرد.
آنطور که از خاطرات همسر شهید برمی آید شب قبل از شهادت، شب خاطره انگیزی بوده و حتی دقایقی از آن هم با دوربین ابوتراب که در پوشش تصویر بردار در اطراف حرم فعالیت می کرده به تصویر کشیده می شود، ابوتراب می گفت از هرکه تصویر برداری کرده بلافاصله آن فرد شهید شده و حجت هم در زمان ضبط تصویر می گوید«اگر بی بی پارتی ما بشه کار ما هم جور میشه».
آن شب تا اذان صبح بیدار می مانند و پس از چند ساعت خواب و صرف صبحانه برای جور کردن مقدمات اعزام به حلب از خانه خارج می شوند و بعد از ادای نماز ظهر به خانه بر می گردند.
هنوز مدت زیادی از صرف صبحانه نمی گذشت که با شنیدن صدای انفجار مهیبی هر دو از خانه بیرون آمده و همان جا در راه پله شهادتین را می گویند.
در این حادثه یک خودروی پر از مواد منفجره وارد بازار شده و پس از انفجار خیلی ها کشته می شوند، اهالی سوریه به تجربه می دانند که بعد از انفجار اول، عامل انتحاری وارد می شود و کسی جرات نمی کرد برای حمل مجروحان و جنازه ها جلو برود.
حجت و آقای صالحی شروع به کنار آوردن مجروحان و شهدا می کنند و همان جا از هم جدا می افتند، آقای صالحی در انفجار دوم مجروح و بیهوش می شود اما حجت در انتحاری بعدی به شهادت می رسد.
بعد از این را ابوتراب تعریف می کند: در زمان انفجار در اطراف حرم بودم و با روحیاتی که از حجت سراغ داشتم می دانستم با شنیدن انفجار در خانه نمی ماند، چون در آن لحظه امکان ورود به محل حادثه نبود دوربین را برداشتم و در قالب تصویربردار به محل رفتم و همه جا را در پی حجت و آقای صالحی گشتم اما اثری از آنها نبود.
بعد از چند ساعت که آقای صالحی تماس گرفت و از مجروحیتش در بیمارستان خبر داد و از حجت اظهار بی اطلاعی کرد، شروع به جستجو برای حجت کرده و چند بیمارستان دمشق را در پی او گشتم، در یکی از بیمارستان ها از مقابل یکی از اتاق ها مدام رد می شدم و حس می کردم که حجت در آن اتاق است اما نمی خواستم به خودم بقبولانم که حجت است، دست آخر با تردید وارد شدم و دیدم آقا حجت از ناحیه پهلو و بازو آسیب جدی دیده و صورتش هم کبود است، حجت در همان انتحاری پس از انفجار در دم به لقا الله پیوسته بود.
همسر شهید از روز شهادت همسرش می گوید: روز شهادت آقا حجت بعد از آن ذکرهایی که برای حاجت او از خدا خواسته بودم و پس از گریه های مجتبی و دلتنگی اش برای پدر، استرس عجیبی داشتم، به اصرار خواهرم به خانه مادر رفتم اما خیلی طاقت نیاوردم و به منزل برگشتم، به جز پدر و مادر آقا حجت و پدر و مادر من هیچ کس از خانواده و اهالی هیات نمی دانست حجت به سوریه رفته و به خواست خود آقا حجت به همه گفته بودیم که در کربلاست.
در خانه به خواب رفته بودم که ناگهان از خواب پریدم، رفتم سراغ گوشی تلفن و به آقا حجت پیامک زدم: معلومه که از من دل کندی که دیگه پیام نمی دی، اما هیچ جوابی نیامد، بی خبر از اینکه حجت من در همان لحظه که به او پیامک زده بودم به آرزوی همیشگی اش رسیده و شهادت نصیبش شده است.
شب همان روز هم با بیتابی های مجتبی برای پدرش بند دلم پاره شد و تا صبح بیدار صبح فردا بعد از فرستادن مجتبی به مدرسه به خانه که برگشتم، پدر و مادرم را دیدم که آنجا منتظرم نشستند و مادرم از خواب شب قبلش تعریف کرد که آقا حجت به همراه یک آقایی شبیه خودش به آنجا آمده و می خواهد حرف بزند اما فقط نگاه می کند، به خاطر همین خواب نگران شده بود و آمده بود تا خبری بگیرد.
عصر آن روز به همراه مادرم در مراسم شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) که خواهرم برگزار کرده بود شرکت کردیم، بعد از نماز مغرب یکی از دوستان پرسید از آقا حجت خبر داری؟ پرسیدم چطور؟ گفت: خبر آمد خبری در راه است، با شنیدن این جمله پاهایم سست شد و نشستم.
اولین کسی که از شهادت آقا حجت خبردار شده بود همسر خواهرش بود اما چون خواهرش از موضوع رفتن او به سوریه اطلاع نداشت باور نکرده بود و به مادرم اطلاع داده بود.
من که در آن شرایط هم نمی خواستم کسی بداند که آقا حجت در سوریه است طی تماس تلفنی با خواهرم و سوالات او گفتم نه حجت در کربلاست، خواهرم گفت: پس خدا رو شکر که شهید نشده است.
همان موقع در خانه را زدند و پس از آن بلافاصله خانه پر از جمعیت شد و آنجا بود که فهمیدم آری همسرم شهید شده بود، آن لحظه که دیدم نگرانی هایم بی مورد نبوده با صدای بلند گریه می کردم اما یکباره به یاد توصیه های آقا حجت افتادم که می گفت اگر من شهید شدم دوست ندارم با صدای بلند گریه کنی و از خود بیخود شوی صدایم را پایین آوردم و بی صدا برای رفتن همسرم اشک ریختم.
بسیار کم حرف و بیشتر اهل عمل کردن بود، هیچ وقت کاری نمی‌کرد که مادر و پدرش ناراحت شوند اگر هم ناخودآگاه این اتفاق می افتاد فورا از دل آنها درمی‌آورد و همیشه به مادرش سفارش می‌کرد برای شهادتش دعا کنند.
خانم نظری از خصوصیات همسر شهیدش می گوید: آقا حجت فوق العاده در مراسم ها پایبند به اصول دینی بودند و از مراسم گناه آلود به شدت دوری می کرد.
آقا حجت نسبت به رعایت حرمت پدر و مادر خیلی تاکید داشت و در صورتی هم که دلخوری پیش می آمد تا دست والدینش را نمی بوسید از خانه بیرون نمی رفت.
درون گرایی و رک گویی یکی از ویژگی های برجسته اخلاقی آقا حجت بود اما این موضوع را در کمال ادب و احترام نسبت به طرف مقابل ابراز می کرد و همیشه هم دائم الوضو بود.
وی موسس هیئت «حسین جان» بود و یک فروشگاه حسین جان هم در سبزه میدان قزوین افتتاح کرده است که هرماه مبلغی از درآمد این فروشگاه را به هیئت اختصاص می‌داد و می‌گفت امام حسین(ع) زندگی ما را بیمه کرده و آقا خودش امور اقتصادی زندگی ما را اداره می‌کنند و این حرف جزو اعتقاد قلبی شهید بود.
پدر شهید حجت هم در حالی که با یادآوری خاطرات پسرش برقی در چشمش درخشیدن گرفته به خصوصیات شهید می پردازد و می گوید تمام رفتارهای آقا حجت برای رضای خداوند بود و در برخورد با طرف مقابل فرقی نمی کرد که همسایه، دوست و فامیل باشد، همه را یکسان می دید.
آقا حجت در مقابل پدر و مادر و بزرگتر تمام قد می ایستاد و هیچ وقت با صدای بلندتر با بزرگتر صحبت نمی کرد.
موقع خواستگاری و عروسی حجت خیلی مراقب اسراف و بریز و بپاش بود، شب عروسی شهید، فیلمبردار مراسم لحظه تصویر برداری از حجت پرسید چه انتظاری از همسرت داری و او گفته بود انتظار دارم همسرم صبر حضرت زینب(س) را داشته باشد.
محمد علی اسدی می گوید: آقا حجت شاید در طول زندگی با همسرش بیشتر اوقات و روزهای خود را به سفر و کارهای جهادی و فرهنگی و برپایی موکب می گذارند و روزهای کمتری را در کنار خانواده بود.
شهید حجت از اول هم به دنبال شهادت بود و قبل از رفتن سوریه یک بار در زمان حمله نظامی آمریکا به عراق رفت اما دولت مانع آنها شد و برگشتند و بار دوم هم که زمان حمله داعش به عراق بود باز هم با چند تن از دوستانش به عراق عزیمت کرد اما این بار هم اجازه ندادند و گفتند نیرو به اندازه کافی داریم و در صورت نیاز اعزام می کنیم.
شهید حجت اسدی مداح و طلبه متولد 30 شهریورماه سال 1360از شهدای مدافع حرم قزوین است که در دوم اسفند 1394 در جوار بارگاه حضرت‌ زینب کبری (س) به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.
7388*3013*6012
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.