تمام مواردی که امام فریادی کشیدند یا فرمانی دادند بر اساس گزارش صحیح دقیقی بود که به ایشان رسیده بود و بلافاصله هم اقدام می کردند. ایشان بعد هم گله کردند که چرا فرمانشان دقیق اجرا نشد. یک روز با همین هیئت رفتیم خدمت شان. تا نشستیم خواستیم شروع کنیم به صحبت کردن. گفتند:«شنیده اید یک شوخی درست کرده اند. [به نظرم خودشان درست کرده بودند] گفتند: دو ماده به این هشت ماده اضافه شده است. ماده 9: هیچ یک از این موارد را اجرا نکنید! ماده 10: ماده 9 قطعی است.»
جامعه انقلابی ایران در آذر ماه سال 1361 شاهد یکی دیگر از اقدامهای حماسی-انسانی بنیانگزار جمهوری اسلامی بود. آنگاه که گزارشهایی از برخوردهای برخی از انقلابیون به نام اسلام و انقلاب انجام میگرفت، حضرت امام خمینی(س) در 24 آذر پیامی خطاب به ملت بزرگ و انقلابی ایران صادر کردند که بار دیگر چهره انسانی از اسلام به جهانیان نشان داده شود.
این پیام بعدها به فرمان هشت مادهای شهرت یافت و شخصیتهای بسیاری درباره آن گفتند و نوشتند و اقدامات مهمی نیزدر آن روزگار انجام گرفت. اینک پس از گذشت سی سال از صدور آن فرمان، به سراغ برخی از صاحبان اندیشه و حقوقدانان رفتهایم و به بازخوانی آن نشستهایم.
متن ذیل حاصل مصاحبه با حضرت آیتالله دکتر سید مصطفی محقق داماد رئیس وقت سازمان بازرسی کل کشور، عضو و دبیر ستاد فرمان هشت مادهای است که با هم متن گفتگو را میخوانیم.
پیام هشت مادهای حضرت امام در 24 آذر سال 1361 منتشر و به فرمان هشت مادهای معروف شد. ایشان تا آخرین روزهای حیاتشان پیگیر اجرای این فرمان بودند. بندهای مختلف این پیام به حوزههای زندگی، حقوق شهروندی و حریم خصوصی مردم و قوانین دادگاهها و استقلال قضات و موضوع های مختلف دیگر میپردازد. امام آن ستاد را از عالیترین مقامات اجرایی و قضایی کشور تشکیل داد. همچنین امام در شب 22 بهمن 57 و در 9 اسفند 57 در پیامهایی جداگانه به رعایت حقوق زندانیان و مردم و دوری از اعمال خلاف شرع تأکید کردند. یعنی این مسئلهای نبود که ناگهان امام به آن رسیده باشند. سؤال ما این است که چه حوادث و عواملی به انتشار این پیام منجر شد؟
فصل ممیز و امتیاز مهم انقلاب اسلامی ایران این است که یک مرجع تقلید در رأسش بود. به تعبیر دیگر آنچه انقلاب را به وجود آورد مرجعیت شیعه بود که به تدریج در رهبری حضرت امام خمینی (رضوان الله علیه) خلاصه شد. به خاطر دارم مقام رهبری جملهای گفت که فکر میکنم از جملههای طلایی تاریخ زندگی ایشان است و کم به آن توجه شد. این که:«اگر کسی در مخیّله اش خطور کند که این انقلاب را روحانیت فعلی انجام داده سخت در اشتباه است. این نتیجه زحمات روحانیت چهارده قرن شیعه است.» بنابراین روحانیت در پیشاپیش این انقلاب بود و در آخر هم تقریباً همه احزاب رهبری امام خمینی را پذیرفتند و این انقلاب به نام ایشان تمام شد و در رأس این کشور قرار گرفتند. فکر می کنم یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین تئوری های حکومت که در دنیا ممکن است انجام شود حکومت دینی در قالب شیعی است. همانی که الان ما تشکیل دادهایم. به این دلیل سخت است که وقتی رئیس یک حکومت، که از طریق انتخابات یا کودتا انتخاب شده باشد، یک حرفی بزند از او مستندی نمیخواهند. نهایتاً اگر دموکرات باشد به او میگویند باید در حدود اختیاراتش حرف بزند. اما وقتی رئیس حکومت فقیه باشد و حکومتی بر پایه فقه شیعی تشکیل بدهد هر کلمهای که میگوید، هر مطلبی که مینویسد و هر پیامی که میدهد تمام اینها یک فتواست و باید مستند به منابع فقهی باشد. چون رئیسش فقیه است. این دست و پای انسان را خیلی می بندد. من در شگفتم که افرادی به این نکته کمتر توجه دارند. واقعیت این است برخی نمیدانند قبول این مسئولیت چقدر مشکل است. مثلاً یک نفر که امام جمعه یکی از شهرستان ها می شود چقدر شرایط فقهی لازم دارد که نماز مردم صحیح باشد؟ اگرحرفش یک ذره مختصری بوی خلاف شرع بدهد همه نمازهای مردم زیر سؤال می رود و بار سنگین بطلان نماز مردم به عهده او قرار خواهد گرفت. این مشکل در زندگی حکومت دینی است. یک حکومت عادی سلطنتی چنین مشکلاتی ندارد بلکه به یک نفر ابلاغ میکند که امامت جماعت مسجدی را به عهده بگیرد. درست است که هر امام جمعهای باید عادل باشد اما دیگر کسی از او مسئولیت اینچنینی نمیخواهد. چون همینطور این سلسله مراتب بالاتر میرود. من یک سؤالی را مطرح میکنم و خودم نظر میدهم. این عقیده شخصی من است. شاید هنوز جایی ننوشته باشم ولی بنا دارم که بر روی آن یک تحقیق عمیقی کنم و در یک مقاله یا یک کتابی اظهارنظر کنم. سؤال این است: فقه ما ابعاد و بخشهای مختلفی دارد. بخش حقوق خصوصی مثل بیع و تجارت و هبه و صلح و اجاره، بخش مجازاتها مثل حدود و دیات و قصاص، بخش عبادات مثل نماز و روزه و زکات، بخش سیاسات به معنای روابط بینالمللی مثل جهاد و صلح و بخشهای دیگر. مهمترین بخش این فقه که میتواند در نظام فعلی جهان پرجاذبه باشد کدام است؟ اگر کسی بگوید مجازاتها. می دانید ما امروز در این زمینه چقدر مشکل داریم و جهان اصلاً نمیتواند قبول کند دست کسی را قطع کنند، چشم دربیاورند، رجم کنند و این مسائل. در مورد روابط خصوصی مثل بیع و تجارت هم دنیا عقلش را به جایی رسانده که اینها را عقلانی کرده است. همان روز هم این مسائل عقلانی بوده و حالا ما باید دفاع کنیم که برخی قواعد عقلایی است. اما پاسخ من این است که به نظرم یک بخش دیگری برای فقه ما وجود دارد تحت عنوان حقوق عمومی. آن بسیار مهم است و باید در بارهاش خیلی کار کنیم. به عنوان یک طلبه این رشته میتوانم بگویم ما باید «طَرف کله کج بنهیم و تند بنشینیم و افتخار کنیم.» برای این که اولاً عمل چهارده قرن حکومتهای دینی هیچ کدام قابل دفاع نیست و برای ما اصلاً حجت نیست. این که معاویه، یزید، هارونالرشید و حتی خلفای حکومتهای عثمانی در قرن دهم چه کردهاند به درد ما نمیخورد. آنها گاهی اوقات کارهایی میکردند که آدم سرش را پایین میاندازد. مثلاً تیمور لنگ یا محمدخان قاجار یک کارهایی کردند که آدم اصلاً خجالت میکشد بگوید پادشاه اسلام هستند. حتی ناصرالدین شاهی که در برای حضرت سیدالشهدا (صلوات الله و سلامه علیه) نوحه سرایی میکند یک کارهایی میکند که خجالتآور است. یا صفویهای که این همه خدمات در تظاهرات به مسائل شیعه می کردند گاهی در باره شان نقل می کنند که آدمخوار داشتند. اینها ننگ است. ما هیچ کدام از اینها را قبول نداریم. اما چند منبع داریم که برای ما حجیت دارد. یک: قرآن. دو: سیره عملی نبوی از طریق روات معتبر که اهل بیت راویان آن هستند. سه ـ چهار سال حکومت علوی. چیز دیگری نداریم. درون همین منابع معدودی که بعد به فقه ما و فتاوای فقهای شیعه تبدیل شده به قدری نقاط درخشان وجود دارد که اگر این ها را نظریهپردازی کنیم بسیار بسیار قابل تفاخر و افتخار است و کمتر هم گفته شده است. همه این کتابهای کتابخانه من در باره طهارت و صلات و زکات و خمس و بیع و تجارت است. اما یک کتاب تحت عنوان حقوق عمومی نیست. البته اهل سنت چون حکومت داشتند نوشتند. مثل « احکام السلطانیه » ماوردی، «احکام السلطانیه» ابن ابی اعلا یا «الحسبه» دیگران. اما در دوران چندین سالهای که شیعه دست به قلم برده و اظهار نظر فقهی کرده با کمال تأسف باید بگویم کم کار شده. در اوایل این قرن مرحوم نائینی کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» را نوشت. چرا این اسم را ایشان بر این کتاب گذاشت. «تنبیه الامه» یعنی من میخواهم امت خودمان را با این کتاب بیدار و آگاه کنم. «تنزیه المله» یعنی پاک کردن مکتب از اتهامات. ملت مسلمان شیعی به خصوص متهم بودند به عقب افتادگی، دیکتاتوری، استبداد، زورگویی، برده گرفتن و ظلم به زنان. می گوید من در این کتاب می خواهم ایشان را از آن منزه کنم. بعد به دوران خود ما میرسد.
بررسی سیر تاریخی حقوق عمومی شیعه نیاز به تألیف کتابی دارد. به هر حال به انقلاب اسلامی میرسیم. انقلاب که پیروز شد من جوان بودم. الان سنم زیاد است و سینهام مالامال درد است از نظر اخباری که خبر دارم. چون در متن قضایا بودم. خب میدانید هر حرکتی که شود یک عدهای تندرو این وسط به قول معروف از پاپ کاتولیکتر میشوند. زمان خود پیغمبر هم بوده. اسم نبرم چون اختلاف است اما بعضی از اصحاب پیغمبر گاهی اوقات به خود رسول الله معترض میشدند که چرا فلان کار کردی.
در روایت هست که خانمها دور پیغمبر نشسته بودند داشتند میگفتند و صحبت میکردند. یکی از اصحاب، که اسم نمیبرم، آمد. همه «احتجبنا» یعنی رفتند پشت پرده و قایم شدند. حضرت خندیدند. وقتی که آن آقا وارد شد دندان رسول الله (صلوات الله علیه) از خنده پیدا بود. او عرض کرد: «یا رسول الله! خدا همیشه خندانت قرار بدهد! برای چه خندیدی؟» گفت:«از این جهت خندیدم که آنها داشتند حرف میزدند ولی وقتی صدای تو را پشت در شنیدند همه گفتند ایشان نمیتواند تحمل کند که ما با یک مرد نامحرم بنشینیم حرف بزنیم.» به هر حال روی جهالت یا هرچه هست یک عده تندتر میروند. قرآن مجید به این مسئله توجه کرده و در اول سوره حجرات میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله.» این همان مطلب است که جلوتر از خدا و پیغمبر نیفتید. من در یکی از نوشتههایم تعبیر کردم که از خدا خداتر و از پیغمبر پیغمبرتر نشوید. مردم مسلمان و مؤمن آمادهاند این طور عمل کنند. همین تازگی یک روایتی دیدم که حضرت رسول (صلوات الله علیه) یک روزی نزدیک صبح قبل از طلوع فجر از خانه بیرون آمده و یک جایی ایستاده بودند و نماز شب میخواندند. عدهای از اصحاب آمدند دورشان به نماز ایستادند. البته این روایت در اهل سنت است چون ما نماز مستحبی را به جماعت نمیدانیم. به هر حال اینها پشت سر پیغمبر به نماز ایستادند. فردا همان موقع جمع شدند آن جا. پیغمبر نیامدند. شروع کردند به ریگ انداختن در خانه پیغمبر که چرا بیدار نمیشوی بیایی. حضرت آمد گفت:«چرا شما عجله میکنید. اگر من بگویم این بر شما واجب شده میدانید چقدر برایتان سنگین است. چرا یک چنین چیزی را اصرار میکنید.» «لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوء کم». به هر حال این تندرویها وجود دارد.
در قضایای انقلاب اسلامی از اول دو گونه تندروی شد. یک عده افراد خائن بودند. اول انقلاب گروههای دیگری هم در صحنه آمدند. حالا یا قصد توطئه داشتند یا نه، نمیدانم. به هر حال آمدند پستها و سمتهایی را گرفتند. اینها گوش به حرف نمیدادند.قبل از تشکیل جهاد سازندگی حضرت امام (رضوان الله علیه)از طریق آقای حاج شیخ حسن صانعی من را خواستند. ایشان زنگ زدند گفتند:«امام با تو کار دارد.» رفتم. آقا فرمودند:«شما به هر حال آقا هستید و آقازاده ما هستید و این منطقه قم شما را میشناسند، شما آنها را میشناسید. این روستاها فقیرند، جایی و جادهای ندارند.» دستور دادند یک پولی به حساب شخصی من ریختند. آن وقت سال 58 شاید یک میلیون تومان به حساب من ریختند. الان باید اسنادش در فرمانداری باشد. بعد رفتم در فرمانداری آقای جلیل بشارتی را صدا زدم. تشکیل جلسهای دادیم. به هر حال آشنا به حقوق و قانون بودم. بلافاصله فرماندار را صدا زدم و یک حساب با امضای چند نفر باز کردیم. البته امام تعبیر حساب که نکردند؛ گفتند: «بگذارید در اختیار فلانی. هر طور مصلحت دید.» به هر حال جهاد سازندگی از قم شروع شد.باید مفصل در این باره بنویسم و خدمتتان تقدیم کنم تا در اسنادتان بماند. به هر حال وقتی جهاد را تشکیل دادیم بچههای چپ با افکار مختلف آمدند. من گفتم:«نمیگذارم یک تخلف این جا شود. اگر یک متر زمین کسی را تجاوز کنید و بگیرید خودم مدعی هستم. من از طرف امام مدعیتان هستم.» لذا شروع کردیم به آبادی و آبادانی و تجهیز قنوات. بعد هم از دولت پول گرفتیم. یادم است بازرگان پول یک روز نفت را داد. هیچ نگذاشتیم به ملک و مال کسی تجاوز شود. آن موقع افکار چپ اوج گرفته بود. یادم است یک عده از این بچهها میگفتند فلانی نمیگذارد ما کارمان را بکنیم. یک مرتبه توطئهای از درون آن جا بلند شده بود. رفته بودند زمینهایی را از مردم گرفته بودند. من هم بچه مسلمانهای پایین شهر و متدین و مقلد امام را جمع و جور کردم و به آن ها ماجرا را گفتم. دم در جهاد اسم اینها را نوشته بودند. گفتند این لیست اجازه ندارند این جا بیایند.یا مطیع نماینده امام می شوید یا اگر نمیخواهید اصلاً نیایید. اینها جمع شده و دسته جمعی رفتند پیش مرحوم خلخالی که نماینده قم بود. خلخالی گفت:«من نمیتوانم. ایشان خودش با امام سر و کار دارد.» آمدند پیش آقای بهشتی. آقای بهشتی گفت:«ایشان قبل از ما منصوب است. ما کاری نمیتوانیم بکنیم.» به هر حال اینها مأیوس شدند رفتند و ما کار خودمان را کردیم. این تیپ افراد تحریک شده از جایی بودند. اما یک دسته هم آدمهای متدین تندرو و افراطی بودند که روی خلوص افراطی بودند. این حرکت هر چند وقت یک بار یک کارهای تندی انجام میداد. امام (رضوان الله علیه) با کمال قاطعیت برخورد میکردند. چون با هیچ کس حساب خردهای نداشتند. اگر گزارش صحیح به ایشان داده میشد بلافاصله عکسالعمل نشان میدادند. بستگی داشت چه کسی به ایشان گزارش بدهد و ایشان را از جریاناتی که میگذرد مطلع کند.اما فرمان هشت مادهای بر اساس گزارش شفاهی بنده که خدمت ایشان دادم صادر شد. من رئیس بازرسی کل بودم. شکایتهای آن روز از گزینشها بود یا از کارهای دادسراهای انقلاب که شب و نیمه شب به خانه مردم میرفتند. یکی از شکایتهای آن روز این بود که وقتی به خانه کسی میرفتند و یک شیشه مشروب میدیدند میگفتند تو مشروبخواری و برای آن هم پرونده درست میکردند. در حالی که رفته بودند چیز دیگری را بازرسی کنند. همه اینها را یادداشت کردم. البته بیشتر گزینش بود. اول از طریق خانم دکتر زهرا مصطفوی، فرزند امام که آن وقت شاگرد من بود، به ایشان گفته بودم. آن وقت ایشان شاگرد من بود و فلسفه میخواند. خدمت امام پیام من را رسانده بود. یک مرتبه حاج احمد آقا فرمودند: «امام با تو کار دارد.» رفتم آن جا. گفتند:«این طور برای من نقل کردهاند. این چه سوالاتی است در گزینش از افراد میکنید؟ [این جمله خیلی برای من تاریخی است:] شنیدهام میپرسند که نمره سجل [شناسنامه] کذا چند است.» من همین را به فرزند ایشان گفته بودم. گفتم:«بله. همین طور است.» بعد بقیهاش را هم گفتم. بعد از جلسه رسیدم به اداره. اول صبح اخبار را از رادیو دنبال میکردم. اخبار که شروع شد دیدم پیام صادر شده است. بعد هم من مجری فرمان امام یا به اصطلاح دبیر شورا شدم. محصول این پیام سه مسئله است.مهم این است که از یک فقیه ومرجع تقلید صادر شده. این که فقیه جامع الشرایطی، که هیچ کس در فقاهتش تردید ندارد، در آن شرایط بگوید کسی حق تعرض به حریم خصوصی افراد ندارد، مستند و سندی فقهی است. گفتند: «کسی حق تعرض به حریم خصوصی افراد ندارد. کسی حق ندارد نیمه شب به خانه کسی ولو برای دستگیری برود. کسی نمی تواند شنود بگذارد.» تمام این مسایلی که ایشان فرمودند در قانون اساسی هم آمده بود. درست است فقها قانون اساسی را تصویب کرده اند اما فتوا تلقی نمیشود. به هر حال قانون اساسی ایران است. اما این جا یک فقیه این حرف را میزند و مثل این است که در توضیح المسایلش فتوایی صادر کند. این چند مسئله جزء رئوس حقوق عمومی است. اولاً به پشتیبانی فقه شیعه امنیت اجتماعی ایجاد میکند. یعنی میتوانیم این را در مقابل فقه عامه، مکتبهای حقوقی روز، سیستمهای غربی و سیستمهای شرقی مطرح کنیم که میگویند «شیعه به هر مصلحتی که بداند عمل میکند. ولی فقیه وقتی اختیار تام پیدا میکند میتواند دیکتاتور بشود و هر کاری بخواهد می کند». این برای ما یک سند است که «نه خیر، هیچکس حق تعرض به حریم خصوصی مردم ندارد. آبروی مردم در رأس امور است. آبروی مردم مثل جان آنها است. تعرض به آبرو مثل تعرض به جان است.» مسئله حق مالکیت از حقوق بسیار مهم است. حقوق شیعه پشتوانه اموال مردم و مالکیت خصوصی است. این مفاد پیام هشت مادهای است و از شخصیتی که دارای مرجعیت فقهی است صادر شده. این را می توانیم فتوا تلقی کنیم. ایشان که بیخود با خط و امضای خودشان نمی نویسند. حتما یک مستندی به آیه، سنت، عقل یا اجماع دارند که این مطلب را میگویند. بر اساس مصالح نیست؛ بر اساس فتاوای حکم اولیه است که اینها را صادر فرمودند. این پیام مهم است و منحصر به یک روز و دو روز نیست؛ جاودان است. چیزی نیست که موقتی و در زمان خاصی صادر شده باشد. مثلا امام راجع به آمریکا یک مطلبی گفتند. آن مطلب جاودان نیست. راجع به انگلیس مطلبی گفتند. جاودان نیست. راجع به عراق همین طور. اما این ها هیچ کدام با آن ها مشابهت ندارد. این ها یک احکام لایزال الهی است. هیچ وقت در هیچ زمانی و هیچ لحظه ای استثنابردار نیست که بگوییم دیگر آثارش برداشته شد.
برای فرمان هشت مادهای یک منشور صادر کردیم. آن بیست و سه ماده به قلم من است و من آن را نگارش کردم. آن سند تبیین امور شد که بر اساسش آرامشی عمومی در مردم ایجاد شد. واقعا اگر خداوند چند سال دیگر به ایشان مهلت میداد قطعا باز هم در برههها و مقاطع زمانی خاص از این سنخ مطالب حتما صادر میفرمودند. هرچه بود مصلحت الهی بود. به نظرم موسسه نشر آثار حضرت امام باید با افراد حقوقدان فقیهی که در قم هم فقه و حقوق خواندهاند و هم مکتبهای غربی را میدانند یک مستند فقهی و شرح فقهی بر این اصول بنویسند تا اصولش را استخراج کنند. بعد دقیقا به منبع حقوق شهروندی و حقوق عمومی اسلام تبدیل میشود.
جاذبه نهج البلاغه چیست؟ ممکن است نهج البلاغه برای یک عده از نظر ادبی جذاب باشد. قطعا ادبیات نهج البلاغه خیلی پرجاذبه است. نامه به عثمان ابن حنیف که حضرت بالبداهه همه آن را با یک وزن خاص مرقوم فرمودند از نظر ادبی بسیار قوی است اما از نظر محتوایی جاذبه نهج البلاغه، حقوق عمومی نهج البلاغه است. در نهج البلاغه حقوق خصوصی وجود ندارد. رعایت حقوق مردم در نهج البلاغه آمده است. بعد رابطه حاکم و مردم است. «با من مصانعه نکنید! مداهنه نکنید، من بالاتر از خطا نیستم.» ما از نظر عصمت به ایشان ایمان داریم ولی خودش با مردم طوری برخورد میکند که خود را در ردیف خلفای قبل قرار میدهد. خودش را در رابطه با مردم و حکومت دنیوی مردم و کاملا این جهانی و خاکی می کند. می گوید:«به من اعتراض کنید! به من انتقاد کنید! من بالاتر از خطا نیستم.» یک چنین رابطهای با مردم برقرار میکند. مردم بر اساس شنیدن این مطالب به دنبال مجتهدین و مراجع تقلید راه افتادند. هنوز هم همان انتظار را دارند. مردم از روحانیت همان توقع را دارند. زندگی در حد امام را توقع دارند. مردمداری امام را انتظار دارند. به نظر بنده باید نور این پیام را طوری زنده نگه داشت که توقع مردم از بین نرود و هر چند وقت یک بار آن را به یاد بیاورند. به قاعده ای که اول طرح کردم حواستان باشد؛برخی از مردم دینی همیشه تندرو هستند. یعنی جلوتر می افتند. لذا این احتمال هست که افرادی به حساب دین کارهای بدتری بکنند. این که در منطقه ما دارد شعله میکشد و همه همدیگر را دارند میکشند به این علت است که عدهای گول خوردهاند و عدهای هم از روی نادانی و کج اندیشی دینی این کار را میکنند. اشکال گردن کیست؟ گردن امثال بنده، روحانیون اهل سنت و روحانیون شیعه است که نمیگوید اینها اشتباه است. نکنید! به خاطر دارم یکی از قضات یکی از شهرستانها تصمیمی گرفته بود راجع به موردی نسبت به یکی از محترمین، آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری، دایی بزرگ من و پدر عروس امام، به من فرمودند: «برو خدمت امام و بگو فلان کس اعتراض و پیام خیلی ناراحت کننده و دلسوزانهای دارد.» رفتم. به محض این که به ایشان گفتم صورت ایشان برافروخته شد و گفتند: «تماس بگیرید بگویید این کارها چیست. این حرکتها چیست.»
!S1!
راجع به جریانی که در یکی از دادسراهای انقلاب اتفاق افتاده بود و در بعضی از زندانها دیده بودم خدمت امام شرفیاب شدم و به عرض ایشان رساندم. ایشان این دندان عملیشان را محکم به هم فشار آوردند و گفتند:«من فردا به همه میگویم بیایند و راجع به این قضیه تصمیم میگیرم.» همان موقع تصمیم گرفتند و دستور دادند همه را فردا جمع کردند. همه مسئولین از جمله رئیس جمهور، رئیس مجلس، دادستان انقلاب، دادستان عمومی کل کشور، رئیس قوه قضائیه، رئیس دیوان کشور بودند. خیلی جملات سنگینی گفتند. اول به من فرمودند:«تو بگو آنچه که دیدی.» مرحوم آقای مروی هم بود. مطالب را گفتیم و ایشان بسیار دستورات اکید حاد صادر کردند. تعبیرات خیلی تندی کردند که «خدایا! من نمیخواهم تا زنده هستم چنین چیزهایی در کشوری که به نام دین اسلام بر مردم حکومت میکنند اتفاق بیفتد. این قضایا را نمیخواستم.» به هر حال نگران حقوق عمومی مردم و همواره پشتیبان استقلال قضات بودند.
الان نظریه ولایت فقیه در کشور پیاده شد. اگر کسی به این نظریه معتقد است و پیرو این نظریه است باید بداند این نظریه لوازمی دارد. به قول معروف پسامدهای مهمی دارد. این هم باز نشده که این نظریه چه آثاری دارد. در کشوری مثل عراق، مالزی، اندونزی و کویت که تئوری ولایت فقیه نیست یک مجتهد میتواند فتوا بدهد. کما این که میرزای شیرازی در زمانی فتوای تحریم تنباکو را داد. چون تئوری ولایت فقیه حاکم نبود. ممکن است وقتی این مطلب را چاپ کردید عدهای به من انتقاد کنند اما نظرم را دارم می گویم. اگر تئوری ولایت فقیه حاکم باشد یعنی در راس حکومت یک ولی فقیه است. به دستور ایشان رئیس قوه قضاییه نصب میشود. به دستور رئیس قوه قضاییه قضات دادگاهها نصب میشوند. بنابراین یک قاضی که در محکمه نشسته با سلسله مراتب به ولی فقیه میرسد. آیا مجتهدی دیگر میتواند مخالف این نظر حکم صادر کند یا به او بگوید تو باید این طور رای بدهی؟نه. این خصوصیتی است که در ولایت فقیه حاکم است. پس مجتهدین میتوانند فتوا بدهند و وقتی از ایشان استفتاء میکنند حکم بدهند اما حکم قضایی نمیتوانند صادر کنند. حکم قضایی مخصوص قاضی منصوب از طرف ولی فقیه است. حالا اگر یک امام جمعه در فلان شهرستان بگوید حکم کسی که فلان جرم را کرده، این است و صریحاً اسم ببرد، این نقض ولایت فقیه و مخالفت با ولی فقیه است.
به نظرم کسی باید آموزش بدهد زندگی در جامعهای که در راسش ولی فقیه قرار دارد با زندگی در جوامع دیگر چه تفاوتی دارد. مجتهدین میتوانند فتوایشان را بدهند و مقلدینشان عمل بکنند اما نمیتوانند درباره یک فردی حکم قضایی صادر کنند. مجتهد میتواند ابلاغ قضایی بگیرد قاضی شود اما نمیتواند در باره یک شخص خاص حکم بدهد. این تناقض و تضاد با ولی فقیه است. یعنی من او را قبول ندارم.
لازمه حکم دادن برای اعدام آقای الف، که در زندان است، یا زندانی کردن فلان کس، مخالفت با ولی فقیه است. تئوری ولایت فقیه اینچنین است. این رهاورد انقلاب اسلامی است. باید افرادی که جانبدار این نظریه هستند آثار و احکامش را بر آن بار کنند و تبعاتش را بپذیرند. امروز قانون رسمی کشور و مملکت اسلامی در مجلس شورای اسلامی وضع میشود و شورای نگهبان آن را تایید می کند. این قانون تحت نظر ولی فقیه قانون مُجری این کشور میشود. در قانون این مملکت اگر کسی میخواهد زنش را طلاق بدهد بایدبه دادگاه برود تا به موجب آیه شریفه دادگاه برایش حَکَم معین کند. حَکَم که معین کرد اجازه طلاق بدهد. اجازه طلاق که داد دفترخانه طلاق را ثبت کند.
بالاترین مجتهد اعلم علما در نظام حکومت ولایت فقیه نمیتواند بدون آن تشریفات خاص زن کسی را طلاق بدهد مگر این که ولایت فقیه را قبول نداشته باشد. ولو مجتهد باشد نمیتواند. یعنی اگر حکم بدهد خلاف قانون عمل کرده. بنابراین معنای این که خلاف قانون عمل کرده این است که من آن را قبول ندارم. تا جایی که میدانم چنین است. از افرادی که در دفتر خاص امام و دور امام بودهاند و هنوز حیات دارند یا کسانی که به سن من هستند بپرسید آیا حضرت امام (قدس سره) عقدی میخواندند بدون این که در دفترخانه ثبت شود؟ من در دفتر نبودم اما اطلاع داشتم که حضرت امام چنین نمی کردند. برای این که قانون مملکت این بود و نباید نقض میشد. الان هم البته این طور که شنیدهام مقام معظم رهبری وقتی میخواهد عقدی بخواند میپرسد در دفترخانه ثبت شده یا نشده است. در این جا افرادی مراجعه میکنند که دلشان میخواهد عقدشان را سادات بخواند. میگویم اول بروید دفترخانه یا دفترخانه را بیاورید این جا. چون اینها موازین کشوری است. اگر احیانا این ازدواج بدون ثبت در دفترخانه انجام بشود، فردا یک بچهای پیدا شد که شناسنامهاش مهر نشده هزاران مشکل پیدا میشود و چه اتفاقاتی میافتد. همه موازین کشور به هم میریزد. به هر حال این آثار و پیامدهای نظریه ولایت فقیه است. یکی از آثارش این است که هر اعلامیهای که میدهد، هر سخنرانی که میکند، هر بخشنامهای که صادر میکند مستند به موازین فقهی است. تا موازین فقهی نباشد آن دستور را صادر نمیکند. نهایتاً سند میشود. یادم است با شخصی که آن روزها در تلویزیون مسئولیت داشت خدمت امام رفتیم. او سوال کرد:«آقا!اگر کسی مثنوی را با «نی» بخواند چه حکمی دارد؟» ایشان اگر میگفت مانعی ندارد یک فتوا میشد. من کت او را کشیدم که دیگر ادامه ندهد. امام فرمودند:«مثنوی که خیلی خوب است. حالا «نی» میخواهد چه کار کند.» نه گفتند نه، نه گفتند آره. یک بار هم یکی از مسئولین آمد و سوال خیلی تندی کرد. خیلی سوال خیلی حادی بود و گفت:«آیا ما میتوانیم فلان کار را بکنیم؟» امام جواب دادند:«اینها را من نمیتوانم جواب بدهم. بروید از دیگران بپرسید!» جواب ندادند. برای اینکه اگر یک سری هم تکان میدادند و میگفتند بله، چه میشد و چه تبعاتی داشت. در قضیه جنگ نیز همین طور. همین امروز به عنوان راهنما در جلسه دفاع رسالهای با موضوع «کاربرد سلاحهای کشتارجمعی در فقه امامیه و قوانین بینالمللی» شرکت کرده بودم. خیلی افتخار است وقتی که عراق شهرهای ما را می زد و ویران میکرد، دزفول را ویران کرد یا تهران را چقدر زد امام به هیچ وجه اجازه ندادند شهرهای عراق بمباران شود. اگر ایشان مجوزی صادر میکرد در تاریخ به عنوان سند یک مفتی شیعه میماند. به هر حال نگاهمان به این پیام هشت مادهای،باید چنین نگاهی باشد.
پس اگر امام از مورد خلافی مطلع بودند برخورد می کردند؟
بنده شخصا مواردی را دیدم. ایشان محبت داشتند و شاید از طریقی تحقیق میکردند و اطمینان پیدا میکردند. چند بار رفتم خدمت ایشان و به صراحت مطالبی را عرض کردم. شاید یک مقدار جوان یا تند بودم و اگر سنم بالاتر بود این روش آن روز را نداشتم. گاهی که با خودم فکر میکنم چطور این حرف را خدمت ایشان گفتم، یک حالت عجیبی پیدا میکنم. اگر در این سنین بودم شاید نمیگفتم. در هر صورت جوان بودم. آن وقت آقای موسوی اردبیلی و آیتالله جوادی آملی در شورای عالی قضایی بودند. به من میگفتند فلان حرف را به امام بگویم. گاهی بدون خبر ایشان خدمت امام می رفتم. بنده در زندانها چیزهایی را میدیدم که به ایشان میگفتم. دو سه مورد خدمتشان مطلبی را گفتم که بلافاصله ترتیب اثر دادند. یک بار مرحوم حاج احمد آقا به من زنگ زد فرمود:«بالا نمیآیید این روزها؟» گفتم:«امری هست؟» گفت:«امام کار دارد.» رفتم. هنوز زندگیام قم بود و تهران نیامده بودم. رفتم جماران. تا نشستم امام گفتند:«شما مشهد نمیروید؟» عرض کردم :«بله میروم. فرمایشی دارید؟» گفتند:«شنیدهام حاج میرزا جواد آقای تهرانی گلههایی دارد. بروید ببینید حرفهایش چیست. دلم میخواهد خودتان بروید.» یعنی بازرس نفرست. گفتم: چشم همین الان می روم. چون زن و بچهام قم بودند از همان دفتر زنگ زدم برای من پرواز مشهد را مهیا کردند. تا آمدم حرکت کنم غروب شد. رفتم فرودگاه. برف آمده بود و پرواز تاخیر افتاد. رسیدم مشهد. گفتند که به حاج میرزا جواد آقا خبر دادند که از طرف آقا فلان کس میآید. ایشان عجیب متواضع بود. این مرد بزرگ آمده بودند فرودگاه و چون پرواز کنسل شد برگشتند رفتند منزل. من هم تا پیاده شدم با ماشین مخصوصی که استانداری یا دادستانی فرستاده بود حرکت کردم رفتیم به طرف منزل ایشان. وقتی رفتم دیدم ایشان پشت در منزل یک کاغذ چسبانده که «مردم به جواد مراجعه نکنید. کسی حرف جواد را گوش نمیدهد.» واقعیت این است. من رفتم داخل. آقایان اخوان مرعشی هم نمازشان تمام شده بود آمدند آن جا. بعد آمیرزا جواد آقا شروع کردند به گفتن و گفتن و گفتن و گفتن تا یک مورد به خصوصی را دست گذاشتند و گفتند من نمیدانم جواب این موضوع را چه بدهم. همان روز یک کاغذی نشان من دادند. آن کاغذ را گرفتم و گذاشتم در جیبم. از همان جا حرکت کردم رفتم جایی که باید میرفتم تا به آن موضوع رسیدگی کنم. یک صفحه گزارش دادم. شاید دو سه روز طول نکشید که چند نفر را برکنار کردند. آمیرزا جواد آقا آمد تهران و از امام تشکر کرد. منظور اینکه هر وقت مطلع میشدند ترتیب اثر میدادند.
حدود سال 61 درس آقای گلپایگانی میرفتم که رئیس بازرسی شدم و آمدم تهران، دیگر به درس نمیرفتم ولی با ایشان انس داشتم. یک روز رفتم خدمت ایشان. فرمود: «خیلی خوشحال شدم که این سِمَت به شما داده شد. به نظر من اولین کاری که میکنید چند تا از این قضات متخلّف را برکنار کنید؛ اگر این اختیار را آقای خمینی به شما بدهد که قضات را بتوانید برکنار کنید.» میدانستم قاضیهای منصوب را نمیشود برکنار کرد ولی قاضیهای دادگاه انقلاب قاضی رسمی نبودند و قاضیهای شرع بودند. گفتم:«والله من این اختیار را ندارم.» بعد یک قصهای را گفت و فرمود:«باید اول قضات متخلف را که دو نفرشان خیلی پرقدرتند برکنار کنید تا دیگران حساب کارشان را بکنند.» مثل این که این طور به آقا عرض کرده بودند که آقای محقق سمتی گرفته که هر کس را میتواند عزل کند و بردارد. این طور در ذهن ایشان بود. گفتم:«حاج آقا این طور نیست که بتوانم همه کار بکنم.» بعد گفتند:«خاطرهای برایت بگویم؛ زمان مرحوم آقای حاج شیخ جد شما، آسید احمد خوانساری، یک متعلقهای داشت که ایشان را آزار میداد و خیلی اذیت میکرد. آقای خوانساری میخواست او را طلاق دهد. یکی از رفقا آمد پیش من و گفت: با هم برویم پیش حاج شیخ و بگوییم که طلاق «ابغض الاشیاء» است و آسید احمد خوانساری به تقوا مشهور است. یک کاری نکند که الگو بشود هر کسی بتواند به راحتی زنش را طلاق دهد. و این کار اتفاق نیفتد. با هم رفتیم خدمت مرحوم. حاج شیخ با توجه به اینکه حاج شیخ بعد از جده شما یک متعلقهای انتخاب کرده بود که او هم ایشان را اذیت میکرد. از بس ایشان را اذیت کرده بود یک مرتبه حاج شیخ گفت: بگذار طلاق بدهد که این زن ها بفهمند ما آخوند ها هم می توانیم طلاق بدهیم. این ها چون خاطرجمعند، ما را اذیت می کنند.»من خنده ام گرفت و لبخندی زدم. گفتم:«آقا اجازه می دهید همین داستان را برای امام بگویم؟» گفتند: «باشد.» از ایشان اجازه گرفتم. آن وقت به راحتی میتوانستم وقت بگیرم. آمدم خدمت آقا. حالشان خوب بود. گفتم:«رفته بودم خدمت آقای گلپایگانی ایشان چنین داستانی را گفتند.» ایشان لبخندی زدند و فرمودند: «نگفتند آن کسی که به آقای حائری گفت که بود؟» گفتم:«اسم نبردند.» گفتند:«من بودم. ما رفتیم با هم پیش ایشان و این خاطره یادم هست. درست هم فرمودند. بعد گفتند شنیدهام بعضی کارها در دادسراها میشود. باید یک فکری بکنیم.» خیلی طول نکشید همین فرمان هشت مادهای آمد که مدتی عزلها دست من افتاد. یک نظمی برقرار شد. شاید هم دو سه مورد بیشتر اتفاق نیفتاد. عزل یکی دو نفر مشهور به تخلف توسط هیئت هشت مادهای امام را رادیو اعلام کرد. بعد دیگر کم کم آرام شد. البته من نمیخواستم این کار باب شود.
البته موارد خلاف خیلی زیاد دیگری هم بود که به امام گزارش نشد. آیا میشود گفت امام هر مورد خلافی که متوجه شدند برخورد کردند؟ و آیا شما با توجه به مسئولیتی که داشتید به این امر شهادت میدهید؟
بله. به نظرم تمام مواردی که امام فریادی کشیدند یا فرمانی دادند بر اساس گزارش صحیح دقیقی بود که به ایشان رسیده بود و بلافاصله هم اقدام میکردند. ایشان بعد هم گله کردند که چرا فرمانشان دقیق اجرا نشد. یک روز با همین هیئت رفتیم خدمتشان. تا نشستیم خواستیم شروع کنیم به صحبت کردن. گفتند:«شنیدهاید یک شوخی درست کردهاند. [به نظرم خودشان درست کرده بودند] گفتند: دو ماده به این هشت ماده اضافه شده است. ماده 9: هیچ یک از این موارد را اجرا نکنید! ماده 10: ماده 9 قطعی است.»
من از کودکی در منزلشان و همبازی حاج احمدآقا بودم. به هر حال فامیل بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. مادرم دوست خانم آقای خمینی بود و تا آخر هم که ایشان در قید حیات بودند می رفتند خدمتشان. به هر حال خاطرات خیلی شیرین و لطیفی از ایشان دارم.