حسین نقاشی: عدالت اجتماعی و تبیین اخلاقی آن در نظریات مختلف اقصادی و سیاسی از جایگاه ویژهای برخوردار است. اسلام به عنوان یکی از ادیان توحیدی، تاکیدات مبرهن و متعددی در زمینه برخورداری انسانها از عدالت دارد تا آنجا که یکی از اصلیترین اهداف ارسال رسولان الهی، برپایی«قسط» خوانده شده است. «قسط» که همان تبلور خارجی و عینی عدالت محسوب میشود، در قرآن مجید به همراه «میزان» آمده است. که این خود نشانی از تعاطی و همراهی این دو مفهوم رفیع و ملازمت آنها با یکدیگر دارد.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران برای بررسی ابعاد این موضوع و جایگاه آن در فضای سیاسی و اقتصادی کشور، با آیتالله ابوالحسن اللهبداشتی، از اعضای مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم و از مبارزان سیاسی در رژیم پهلوی به گفتوگو نشسته است. ایشان سابقه نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی و نیز حضور در شورای تاسیس سپاه پاسداران را در کارنامه خود دارد، در سال 65 از سمتهای حکومتی کنارگیری و با بازگشت به قم به ادامه تحصیل و تدریس علوم دینی پرداخته و در سال 1368 نیز به درجه اجتهاد رسیده است. وی در این گفتوگو به ابعاد مفهوم «عدالت» در اسلام و همچنین رویکردهای اقتصادی حاکم بر کشور پرداخته است.
آقای الله بداشتی روایتی از پیامبر اکرم هست که میفرمایند: «کاد الفقر ان یکون کفرا»-نزدیک است که فقر به کفر بینجامد- در واقع این روایت میزان کراهت پدیده نامیمون «فقر» را در کلام نبوی هویدا میسازد. می خواهم بدانم که از دیدگاه شما تاکیداتی چون روایتی که ذکر شد، تا چه حد بر مباحث مرتبط به «عدالت اجتماعی» در کشورمان تاثیر گذاشته و مسیر سیاست گذاریهای عمومی را بر مدار این اصل مهم بنا کرده است؟
یکی از آیاتی که هدف رسالت انبیا را بیان میفرماید آیهای از سوره حدید است که خداوند میفرماید ما رسولان -نه فقط پیامبر اسلام، بلکه همه رسولان الهی- را فرستادیم و اولین چیزی که به همراه این رسولان فرو فرستادیم ادله واضح و روشن بوده به طوری که هر وجدان سالم و متفکر صادق از حیث دلایل، آنچه را پیامبران میفرمایند، خواهد پذیرفت. به این دلیل است که میفرماید: کتاب و میزان را فرستادیم. کتابهایی مانند تورات موسی(ع) و انجیل عیسی(ع) و قرآن محمد بن عبدالله(ص). در کنار این کتابها، میزان است، یعنی عامل سنجش همه اموری را که انسان از لحاظ اخلاقی و عملی باید مطابق آن عمل کند؛ افراط و تفریط انسان را به سعادت و حقیقت نمیرساند و یک جامعه صالح و انسان صالح از افراط و تفریط رخ نمینمایاند.
اگر در هر جامعه امور و تدبیر خلق طبق میزان الهی انجام نشود باعث آن میشود که جامعه از مسیر عدالت خارج و زندگی اجتماعی دست خوش ناملایمات شود. معنای عدالت یعنی هر کسی حقی که دارد به او داده شود و هرچیزی در جای خود قرار گیرد. این عدالت در تمام شئون تسری مییابد. از کسب مقامات سیاسی گرفته تا عدالت قضایی و اقتصادی. اگر جامعهای بر مسیر انصاف و عدالت با ترتیب فوق الذکر گام بردارد، راه فلاح، صلاح و سعادت را در پیش خواهد داشت. اگر فردی در تولید اقتصادی از لحاظ کشاورزی یا صنعتی یا فکری ارزش یک میلیون تومان را دارد و از آنجا که با دستگاه حکومتی ارتباط ندارد و یا از لحاظ جایگاه اجتماعی موقعیت درخور توجهی ندارد، یا به هر دلیلی این حقوق به او داده نشود، و به جای آن به شخصی که به هر دلیل ارتباط با حکومت یا هر دلیل دیگر در حالی که ظرفیت و توانایی اختصاص یک میلیون تومان را ندارد به او داده شود، عین بی عدالتی است. چرا که حق به صاحب آن اختصاص نیافته است بلکه بر مدار نزدیکی به منابع قدرت یا ثروت یا یک امتیاز اجتماعی غیر اکتسابی، تخصیص داده شده است.
هر موسسه و جامعه و هر قانونی که بخواهد حق افراد خود را نادیده بگیرد، روندی ظالمانه را طی کرده است حتی اگر این روند و نتیجه ظالمانه به نام دین باشد و یا بر مبنای فتوای یک مجتهد باشد. زیرا خداوند میفرماید انبیا را با ادله روشن فرستادیم تا این موازین اجرا شود، زیرا اساس هستی و بنای آن نیز از سوی خداوند تبارک و تعالی بر مدار «عدل» است. هر چیزی در عالم خلقت حد و اندازهای دارد و بر اساس آن میچرخد. جامعه ما وقتی سعادتمند میشود همانطوری که در عالم، مبانی حق و عدالت پابرجاست و بر آن مدار میچرخد. احکام شریعت هم در جامعه باید بر مدار حق و عدالت حاکم باشد. اما این را هم اضافه کنم در واقع این ما هستیم که با کج فهمی نسبت به برخی موازین و احکام، از این دستورات نورانی استفاده انحرافی میکنیم.
یعنی منظورتان این است که باید مفهوم عدالت در فهم ما از احکام شریعت ملاک و مطمح نظر باشد؟
در این مورد بحثی مفصل مطرح است، البته نباید مورد سوء تفاهم و سوءبرداشت قرار گیرد. در جایی که حکمی شرعی وجود داشته باشد یقینا این حکم بر مبنای عدالت است و اگر حکمی در مقابل عدالت قرار گرفته یقینا الهی نیست. در غیر این صورت باید گفت که برداشت من مجتهد اشتباه است و یا دچار ظاهرگرایی شدهام و یا میخواهم تاویل کنم یا عوامل اجتماعی و یا برخی پُزهای روشنفکری یا هر چیز دیگری مانند تسلط فرهنگ بیگانه باعث میشود که از این میزان دست برداریم و مدار صدور احکام دین از مبنای حق و عدالت خارج شود.
هر میزانی را که خداوند مقدّر داشته، اگر از مسیرش خارج شویم دچار انحراف شدهایم. فرض کنید از یک سو، فرهنگ غربی امروز مسائل و ارزشها دینی و اعتقادی را نمیپسندد و از دیگر سو، در جامعه اسلامی بر اثر عدم رشد فرهنگی، صنعتی و مادی که باعث عقب افتادگی ما شده است، و بخشی از آن نیز محصول حاکمیت طولانی مدت حکومتهای استبدادی و فاسد در ایران بوده، باعث شود که ما بدون کوچکترین تدقیق و تحلیلی هر آنچه را که آنها میگویند بپذیریم و زیر بار برویم، این وضعیت نتایج گرانباری را برای دین و جامعه به همراه دارد.
اگر در جامعهای یک عده افراد بیسواد چون صدا و صوت خوبی دارند و میتوانند خوب مداحی کنند، رهبری فکری جامعه را برعهده بگیرند، طبیعتا موازین دینی درست شناخته نمیشود و وقتی موازین درست شناخته نشود؛ مسائل و حقایق دینی و اجتماعی به شکل عقلی و منطقی برای جامعه، قشر دانشجو و جوان پرسشگر بیان نشود، به طبع آن فرهنگ عمومی جامعه، سلایق، رفتارهای دینی و اجتماعی آن به سوی انحراف کشیده میشود.
یک مثال در حوزه اقتصادی بزنم. اسلام ربا خواری را جنگ با خدا میداند. از احکام مسلم اسلام قرضالحسنه است یعنی افراد نیکوکار و صاحب ثروت به افرادی که نیازمند هستند پول قرض دهند و بهره نگیرند. اما آن زمان که که در جامعه ثبات پولی حاکم نباشد، چه وضعیتی رخ میدهد. فرض کنید به فردی به شکل قرض الحسنه 100 هزار تومان داده شود و سال بعد ارزش آن 100 هزار تومان به 70 هزار تومان کاهش یابد، با این وضعیت نهادهای خیرخواهانهای چون صندوق قرض الحسنه از بین خواهد رفت. در چنین شرایطی آیا میتوان دم از قرض الحسنه و ترویج این ارزش والای دینی زد؟! در چنین جامعهای عدالت اقتصادی برپا نمیشود.
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان میفرماید: دو چیز از محارم موکد قرآنی است یک دوستی -به معنای پذیرش ولایت و سلطه آنان- با یهود و نصارا. بدین معنا که صریحا سرپرستی جامعه و حاکمیت مسلمانان به مسیحیها و یهودیها سپرده شود، دوم، جامعهای که در آن رباخواری رواج پیدا کند، چنین جامعهای دیگر رنگ خوشبختی نمیبیند. پس عدالت اقتصادی از معاملات گرفته تا روابط اجتماعی تا حق کارگران در داشتن شرایط مناسب کار و دستمزد عادلانه همگی در چارچوب این قاعده قرآنی قرار میگیرد. در یک سطح دیگر اگر فردی صلاحیت اداره بانک مرکزی را دارد و امین است اما به خاطر عدم وابستگی به حکومت، به او بها ندهند یا او را از سمتش برکنار کنند، این هم در نوع خود یک بیعدالتی است. در این سطح بیعدالتی یعنی آنچه باعث متضرر شدن یک ملت و تضییع حقوق بدیهی آحاد مردم است. اگر به حقوق انسانها ملتزم نباشیم و استعدادها و توانمندیهای آنان را ملاک قرار ندهیم، همچنین ارزشهای دیگر غیر از شایستگی افراد در انتخاب و انتصابها میزان قرار نگیرد یعنی دچار ظلم و بیعدالتی شدهایم. خدا نکند که این روند درجامعه فراگیر شود و این ظلمها عمومیت یابد.
به خوبی میبینیم که چگونه مسائل اقتصادی با مسائل سیاسی و فرهنگی وابسته است. فردی را که تخصص و دانش کافی در مسائل اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ندارد ، به خاطر ارتباطات و معیارهای دیگر به عنوان مدیر، استاد و وزیر در جایی که صلاحیت ندارد، قرار میدهیم. با این کار بنای عدالت در جامعه نابود شده و از روبنا -اقتصاد- چیزی نمیماند. با این کار نمیتوان ادعا داشت که چرا احکام اسلامی جواب نداده است، چرا داد عدالت میزنیم و از اسلام سخن میگوییم که احکام اسلامی نمیتواند جامعه ما را به یک اقتصاد پایدار سالم و متوازن برساند؟
در این جامعه لاجرم از یک سو فقر زیاد است و از سوی دیگر عدهای سوء استفادههای میلیاردی میکنند. از آن نقطهای که یک مدیر نالایق را منصوب کردهایم و معیارهای عادلانه را زیر پا قرار دادهایم، ظلم را شروع کردهایم و در پسِ آن با برنامهریزی غلط و عدم اجرای صحیح احکام اسلامی منجر به نتیجه کنونی میشود. اگر صادقانه به مردم دنیا بگوییم که ما نتوانستیم اسلام را درست بفهمیم و در نتیجه صحیح اجرا کنیم بزرگترین خدمت را به پیامبر و اسلام کردهایم.
من به عنوان یک روحانی و طلبه دین میگویم که در تظاهرات قبل از انقلاب با تمام شدت میگفتیم حکومت عدل علی برقرار میکنیم. به این شعار باور داشتیم. حالا میگویم باید «علی» باشی تا بتوانی حکومت عدل علی برپا کنی. به عبارت دیگر باید کتاب و میزان حاکم باشد و انسان اول آنها را در وجود خود پیاده کند و بعد چنین ادعایی کند و این محال است که پیاده شود مگر اینکه انسان بر مدار حق شود و به لوازم این حقطلبی با معیار قرآن و سنت و عقل توجه کرده و پایبند باشد.
در بحث عدالت اقتصادی، دولتی که اکنون سرکار است و شعارش نیز عدالت اجتماعی بوده است نیز ادعا دارد که بر مبنای برنامه و یک منطق اقتصادی، سیاست گذاری و عمل نموده است. ارزیابی شما از طرح و عمل به این ادعا چیست؟
باید پرسید که اساسا دولت در حوزه اقتصاد و ایجاد فضای عادلانه اقتصادی چه کرده و در رابطه با عدالت اقتصادی چقدر موفق بوده است؟ برای من در ابتدا رد حرفهای آقا ی احمدی نژاد خیلی سخت بود و نزد خود اینگونه فکر میکردم که احمدی نژاد همان شعارهای سالهای اولیه انقلاب را سر میدهد. در سالهای اول انقلاب و تأسیس نظام جمهوری اسلامی، کم تجربه بودیم و گاها برخی ادعاها و سخنانمان بیش از آنکه علمی، تخصصی و از روی تجربه باشد، از سر احساسات بود. طبعاً سخنان ایشان را هم به حساب بیتجربگی میگذارم.
شما دقت کنید که ایشان چگونه تجربه 26 ساله اقتصادی و مدیریتی در سطح کلان کشور را به یکباره کنار گذاشت و سازمان مهمی چون برنامه و بودجه را منحل کرد. این نوع عملکرد مدیریتی لاجرم به چنین روزهایی باید ختم میشد. رسیدن به چنین فقر مضاعف و بیکاری و سایر مفاسدی که امروز به آنها بیش از هر زمان دیگری مبتلا شدهایم. نتیجه طبیعی چنین تصمیمگیریهای نادرست بود. خوب این چنین سرمایههای کشور را از بین بردن و سفره مردم را هر روز کوچک و کوچکتر کردن، ظلم نیست؟ بی عدالتی نیست؟ اینکه کسی را که هنوز تجربه کافی برای انجام امری را ندارد وارد کار کنیم و به او مسئولیتهای مهم را بسپاریم، یا اینکه بودجه ناشی از فروش نفت را در بخش کارآفرینی و تولید سرمایهگذاری نکنیم و به اصطلاح اقتصادی رو به «بی انضباطی مالی» و بد خرجی بگذاریم، با مفهوم عدالت سازگار است؟
پاسخ به این پرسشها روشن است. عملا میبینیم که امروز دولت با اینکه یارانه میدهد، اما نه تنها که وضعیت مردم بهبود نیافته بلکه بدتر هم شده است. وقتی قیمت اقلام اساسی مورد نیاز مردم به صورت بیمهار بالا میرود، دریافت ماهانه 455000 ریال به هر فرد چقدر میتواند راهگشا باشد؟ مخصوصا برای خانوادههایی که در شهرها و بالاخص در کلانشهرها زندگی میکنند و مخارج زندگی یومیه آنها چندین برابر ساکنین شهرهای کوچک و روستاهاست. اما اگر با برنامهریزی منضبط و حساب شده عمل میشد، پول نفت و درآمد ناشی از حذف سوبسیدها در امور بنیادین مانند صنعت و کشاورزی جریان مییافت و باعث تولید و اشتغال بیشتر میشد، وضع امروز متفاوت بود. خبرهای مختلفی شنیدهایم که میوه برای کسی که تولید میوه میکند، صرفهای ندارد. من در رابطه با گندم و جو میدانم که برای کشاورز درآمدی ندارد و از حیث درآمد اقتصادی هر کار دیگری بیشتر برای او میصرفد مگر اینکه کشاورز سرمایهدار باشد، اما برای کشاورزان معمولی با یک هکتار زمین زندگی تامین نمیشود. این مسائل به دلیل عدم کارشناسی است و فقرا را فقیرتر کرده است. نمیتوان گفت در جامعه همین که افراد فقط پول خوراک روزمرهشان را کسب کنند، و از گرسنگی نمیمیرند؛ برای ادامه حیات فرد و جامعه کفایت میکند. بلکه جامعهای میخواهیم که در آن همه افراد از حداقل امکانات زندگی برخوردار باشند و با رفع نیازهای اولیه به سمت رشد و توسعه و پیشرفت گام بردارند یعنی اگر فردی که به سن رشد رسیده و بخواهد ازدواج کند توانایی مالی داشته باشد. ازدواج لوازمی میخواهد که باید با حداقل امکانات و با استفاده از کمکها و تلاش خود افراد، امکان پذیر شود.
در سطح جامعه گهگاه به طور موسمی گشتهای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه حضور مییابند. اما به قول شما با پدیده منکرات اجتماعی، مبنایی برخورد نمیشود. به عنوان مثال برخی معتقدند که اگر شرایط اقتصادی و فضای کسب و کار در کشور به حد نسبتا مطلوب نزدیک باشد، فضای اشتغال یجاد شده و جوانان می تواند زودتر متاهل شوند و این مسئله خودش باعث رفع بخش عمده ای از منکرات اجتماعی میشود. یا اینکه اساسا برخی از افرادی که در کشور متولی یا اجرا کننده امر به معروف و نهی از منکر هستند، خودشان صلاحیت های لازم برای این امر را ندارند. نظر شما در این باره چیست؟
موضوعی که در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر داریم این است که این فریضه الهی دارای مراتب است. این مراتب باید طوری باشد که فرد آمر سواد و آگاهی کافی داشته باشد و امر به معروف و نهی از منکر را بشناسد و شرایط برای فرد به گونهای باشد که «اضطرار» باعث بروز گناه نشده باشد و یا اینکه خود حاکمیت باعث به وجود آمدن عوامل فساد و گناه نباشد. در چنین شرایطی از نظر اسلامی منطقی است که تعدادی از افراد ناظر بر برخی رفتارهای اجتماعی باشند چرا که همیشه در جامعه تعدادی از افراد هستند که تابع قانون نیستند و به حد خود قانع نمیمانند و ظالم مسلکاند، باید جلوی اینها گرفته شود. مسلما در هر حکومتی باید با هنجارشکنی مبارزه شود و در غیر این صورت فردی را که قوای شهوانی و غضبی در او غیر قابل کنترل باشد، ممکن است به حقوق دیگر اعضای جامعه تجاوز کند. لذا در این مسئله نقش بنیادی و ریشهای دولت در عدم ایجاد بستر برای بروز گناه و هنجارشکنی و از حدود عرف و قانون تعدی کردن مهم است.
یکی از موضوعاتی که لازم است درباره آن صحبت شود بحث اینکه دو مطلب در اسلام وجود دارد که با هم قاطی میشود. یکی موضوع فسادهای اخلاقی است. زورگوییهایی است که اسلام با این فسادهای اخلاقی و زورگوییها مبارزه میکند و اجازه نمیدهد در جامعه اسلامی افراد فاسد، لجام اجتماع را به دست گیرند یعنی به گونهای باشد که در یک محله مردم از اراذل بترسند. این جامعه اسلامی نیست. جامعهای که افراد فاسد در آن حاکم باشند و مردم از ترس آنها نتوانند نفس بکشند.
زمانی من در یکی از شهرهای گیلان قاضی بودم و فردی را آورده بودند که از افراد هنجارشکن بود. وضعیت این فرد طوری بود که در زمان شاه دختر شخصی را به زور مورد آزار و اذیت قرار داده بود. پدر این دختر را آوردند که شهادت دهد، اما میترسید و از این فرد وحشت داشت. در جامعه اسلامی چنین چیزی نباید قابل تصور باشد که چنین افرادی فساد کرده باشند و حکومت جلوی او را نگرفته باشد و مردم کوچه و بازار هم خود و ناموسشان امنیت نداشته باشند و از چنین افرادی وحشت داشته باشند یعنی اگر امنیت قانون شکنان و متجاوزان به حقوق مردم و بیش از آحاد جامعه باشد در این وضعیت از مدار دین و عدالت خارج شدهایم.
از سوی دیگر باید زمینه آزادی افکار مختلف در جامعه وجود داشته باشد که هر کسی بتواند در رابطه با مشکلاتی که در حاکمیت و جامعه میبیند و مسائل فکری که دارد آزادانه بیان نظر کند و شبهات خود را بیان کند و جامعه از لحاظ فرهنگی آزادی بیان داشته باشد. اگر در جامعه به افراد اجازه ندهیم که در رابطه با مسائل جامعه و سران حکومت ایراد و انتقاد کنند، این جامعه به کمال نمیرسد و پیشرفته نخواهد بود. بنابراین مرز آزادی بیان و عقیده مرز مشخصی است. با ولنگاری و هرزگی تفاوت روشنی دارد. همان گونه که حکومت باید برای ایجاد امنیت جامعه با اراذل و اوباش و برهم زنندگان نظم و امنیت عمومی برخورد کند، متقابلا باید زمینه آزادی بیان، عقیده و آزادی پس از بیان افراد جامعه را محترم شمرده و آن را پاسداری کند. در این میان مرزی که وجود دارد اینکه نباید به خدا و دین توهین شود وگرنه در رابطه با افراد -مقامات حکومتی- انتقادات باید آزاد باشد. نباید برخی بداخلاقها در جامعه آزادانه به هر کسی تهمت بزنند چون با اهداف حکومت و قدرت هماهگ است اما اگر منتقدی به مسئولی انتقاد و اعتراض کرد سریعاً مواخده و بازجویی شود. اتفاقاً باید با مورد اول برخورد شود که تسری بداخلاقی در جامعه میکند و تهمت وافترا را رواج میدهد و از مورد دوم تقدیر شود، چرا که مسیر کمال را در مقابل جامعه روشن میکند. باید این امنیت وجود داشته باشد که افراد بتوانند به راحتی نظری مغایر نظر رسمی حاکمیت در مسائل مختلف را ابراز کرده و فرد ابراز کننده نیز نباید با ممانعت و محدودیت مواجه شود. این دو مورد دارد با هم قاطی میشود و متاسفانه زمانی در حل مسائل فساد، آن قاطعیت لازم که باید اعمال شود، نیست اما در رابطه با مسائلی که باید با سعه صدر برخورد کنیم، برعکس برخورد میکنیم. به نظر من حتی در رابطه با ولایت فقیه نیز باید افراد آزادانه امکان اظهارنظر و نقد را داشته باشند. باید بتوانند اگر نقدی دارند به راحتی به شخص ولی فقیه برسانند و نظر خود را به ایشان منتقل کنند. الگویی بالاتر از امیرالمومنین(ع) و فردی بالاتر از ایشان که نیست! آن حضرت منصوب خداست، ایشان به مردم میفرمود که اگر اشکالاتی در من میبینید بیان کنید و در نفس خودم نمیبینم که خطا از من سر نزند. این بحث امامت و عصمت نیست بلکه در مقوله امور و کارهای سیاسی و اجتماعی است که قرار نیست به صورت ملکوتی اداره شود. به عنوان نمونه در نهجالبلاغه هم آمده که حضرت فردی را استاندار گذاشته است این فرد درست عمل نکرده و حضرت گفته پدر تو باعث شده که من نسبت به تو خوشبین شوم و تو را به این مسئولیت بگمارم یعنی حضرت تصریح دارد که در این شأن اجتماعی و سیاسی غفلتی فرمود، و خطائی صورت گرفته است.
در زمان حکومت حضرت علی(س) اگر مظلومی میآمد و از مسئولی شکایت میکرد، در مرحله اول حضرت فرد مسئول را میخواست و از او سوال میکرد و اگر حقی ضایع شده بود مجازات یا برکنار میشد. این به کیاست او برمیگردد که مظلوم را از توطئهگر تشخیص دهد و با مظلوم طوری برخورد میکرد که امیدوار شود. یکی از صحنههای عجیبی که در رابطه با حکومت امیرالمومنین مطرح است این که حضرت در حال وضو گرفتن بود و خانمی از کارگزاران حکومت شکایت میکند و حضرت صورتش زرد میشود و میگوید خدایا من این فرد را نفرستادم که ظلم کند و باید کار مردم را راه بیندازد و همان جا او را عزل میکند. جالب است که در زمان معاویه موضوعی پیش آمد و این خانم پیش او رفت و شکایت کارگزاری را کرد و معاویه گفت که به او دستور میدهم که تو آزاد باشی و فرمان او شامل حال تو نشود. خانم میگوید که من برای خودم نیامدهام بلکه برای همه منطقه خود آمدهام و ظلم او همگانی است. معاویه جریان این زن و دفاع او از امیرالمومنیین در جنگ صفین را میدانست، بنابراین دستور میدهد کار او را سریعا انجام دهند و به خانم میگوید من را چگونه ارزیابی میکنید-در قیاس با علی(ع)- آن خانم جواب نمیدهد و بعد از اصرار میگوید موضوع مشابهی پیش آمد و من در نزد علی بن ابیطالب شکایت بردم. او در حالی که وضو میگرفت، رنگ از رخسارش پرید و سریعا در مورد این فرد ظالم اقدام کرد ولی تو میخواستی آن مسئول سر کار بماند و ظلم او فقط شامل من نشود، حال خودت مقایسه کن. اشک در چشمان معاویه جمع میشود و میگوید که دنیا مثل علی دیگر به خود نخواهد دید. رحم مادران عاجز از این است که شخصی مانند علی به دنیا بیاورد. حرکات مولا آنقدر نافذ و واقعی بود که حتی روی دشمنان هم اثر میگذاشت. حالا ما مدعی پیروی از حکومت امیرالمومنین و الگوگیری از رفتار حکومتی آن حضرت هستیم. صریح میگویم هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
امیرالمومنین در رابطه با خوارج چگونه رفتار کرد؟ آنها در حین نماز و ایراد خطبه به وی پرخاش میکردند و مورد انتقاد شدید قرار میدادند. اما امام میفرمود: اینها تا زمانی که دست به قبضه شمشیر نبرده باشند، در امان هستند و سهم آنها از بیتالمال محفوظ است. تا این میزان آزادی واقعا اعجاب انگیز است. حال به خودمان بیاییم و با وجدان خود رفتارهای مان را با این الگوهای دینی و الهی مقایسه کنیم.