آیت‌الله مؤمن، از شاگردان برجسته و مریدان دلباخته‌ی حضرت امام، و از مبارزان قبل از انقلاب، فقیهی وارسته و خدمتگذاری شایسته است که از آغاز انقلاب شکوه‌مند اسلامی تا کنون در حوزه‌های مختلفی حضور جدی و پر ثمر داشته‌اند، در حال حاضر نیز به عنوان عضو برجسته جامع مدرسین حوزه علمیه قم و عضو فقهای شورای نگهبان قانون اساسی به شمار می‌آیند.
ایشان همچنین در کنار تدریس خارج فقه و اصول، تالیفات گرانبهایی را در مباحث فقهی، اصولی و اخلاقی داشته است. همچون پدری دلسوز و مهربان با رویی گشاده و نظری وسیع «حریم امام» را پاس داشت و در فضایی سرشار از مهربانی و دوستی و مملو از عطر و عشق به حضرت امام (س) پاسخگویی سؤالات نشریه بودند:

از فرصتی که در اختیار نشریه حریم حضرت امام قرار دادید، بی‌نهایت سپاسگذاریم. با توجه به اینکه موضوع گفت‌وگو در رابطه با شیخ انصاری است، در رابطه با شخصیت فقهی-اصولی، زهد و اخلاق شیخ توضیحاتی بفرمایید؟

مرحوم شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) از فقهای ارزشمند که اگر بخواهم احتیاط کنم، می‌گویم خیلی کم نظیر، اگر نخواهم احتیاط کنم، می‌گویم بی‌نظیر، در بین فقها و علمای خوب شیعه هستند. از نظر تقوایی و توجه به خدا و وظایف الهی، سرآمد است؛ یعنی اصلاً انسانی نبودند که برای دنیا حساب باز کنند. ایشان، انسانی واقعاً پرورش یافته در مهد اسلام و تجسم اسلام بودند. درس خواندن، چیز آموختن، آموزش دادن به دیگران، مطالعه کردن، فکر کردن و نوشتنش تمامی برای خدا بوده است. خداوند از انسان خواسته است که او را بشناسد و بنده او باشد و اگر انسان توجه مختصری هم داشته باشد، می‌داند هرچه را که آدم دارد، برای خداست و هیچ چیزی نه هیچ کسی که اختصاص به اشخاص داشته باشد، هیچ چیزی، چیزی از خود ندارد و اصل وجود هر شیء و انسان یا غیر انسان متعلق به خداست. معصوم، پیامبر، امام و یا اولیاء بزرگ خداوند اصل وجودشان از ناحیه خداوند تعالی است و تمام کمالات وجودشان را هم همه را آنچه دارند، خدا به ایشان عنایت کرده است. به اصطلاح هم در اصل حدوث و پیدایش‌شان به خداوند وابسته هستند و هم در بقاء و تربیت‌شان خداست که آنها را حفظ و نگهداری می‌کند.

اگر انسان به این لطف و واقعیتی که خداوند نسبت به او دارد، عنایتی داشته باشد، قهراً معنا ندارد خود را در مقابل خداوند تعالی چیزی به حساب بیاورد. چون بشر هرچه هست -‌دستم، پایم، بدنم، مویم و...- از ناحیه خداست و من هیچ چیزی از خودم ندارم، در قرآن هم به این موضوع تصریح شده است. همه آنچه را که از انسان تحقق پیدا می‌کند، افعال خداست. آنچه در عالم وجود و هستی پیدا می‌شود، همه را خداست که به وجود می‌آورد. در قرآن شریف بعد از اینکه می‌فرماید: انسان‌ها این قرآنی را که ما فرستادیم، برای تذکر و یادآوری است و خداوند دستور داده است که به این تذکر ما توجه داشته باشید، می‌فرماید:«و ما تشاؤون الا ان یشاءالله رب‌العالمین»، اصلاً خواستی برای شما نیست. شما چیزی را نمی‌خواهید، مگر اینکه خداوند برای شما بخواهد. آن وقت اگر کسی به این جهت عنایت داشته باشد، قهرا معنا ندارد که برای خودش چیزی قائل باشد. هم خودش را از خدا می‌داند و هم کارهای خوبی که باید انجام دهد، همه را از الطاف خدا می‌داند؛ همه نیروها و قدرتی که دارد را از خدا می‌داند. بر این حساب به تمام معنا در مقابل خدا خاکسار است و هیچ چیز از خودش جز برای خدا نمی‌بیند. روی این حساب است که همه اش به یاد خداست و وقتی کاری را می‌خواهد انجام دهد، می‌گوید آیا خداوند تعالی راضی است که این کار را انجام دهد یا نه؟ اگر خداوند انجام چیزی را نخواهد و لو به صورت کرامتی اجازه داده، بهتر این است که انجام ندهی و وقتی توجه داشته باشد که همه چیزش از خداست، برای مکروهات الهی هم حساب باز می‌کند.

بزرگان دین ما حتی کسانی که از نظر مرتبه تقوایی و دینی در مرتبه عصمت نیستند، علمای ارزشمندی که اهل عرفان و معرفت خدا بودند، همین‌طور خودشان را از ناحیه لطفی و عنایاتی می‌دانند که از ناحیه خداوند به ایشان می‌شود. آنها هرکار خوبی که انجام می‌دهند، همه را از ناحیه خدا می‌دانند. در روایتی از ائمه‌(ع) هست که به خداوند عرض می‌کنند، «هر کاری را که من خواستم انجام دهم تا تو نخواهی من نمی‌توانم انجام دهم.» یا در دعای بسیار ارزشمندی به ما سفارش شده است «خدایا از تو تقاضا می‌کنم به من عنایت کنی، حتی لا اعصیک» یعنی لطف تو مرا شامل شود تا به برکت لطفی که به من می‌کنی، من تو را معصیت نکنم. یعنی هرچه را که انسان می‌خواهد انجام دهد، همه از ناحیه خداوند تعالی است. مرحوم شیخ انصاری(ره) به این مطلب توجه داشتند، طبعاً خواب، خور، مطالعه، کار، حرف، درس و بحثش برای خدا بود.

وقتی انسان به این جهت الهی توجه داشته باشد، این نیز در کارهایش بروز می‌کند. یعنی حتی کارهای عادی را که بخواهد انجام دهد، حساب این را می‌کند که آیا خداوند به این کار راضی است یا نه. ناراضی بودن هم دو مرحله دارد؛ ناراضی بودنی که حرمت دارد که کار را ممنوع کرده باشد و یا اینکه گفته نکن و لو اینکه مکروه است و اجازه هم داده است. وقتی آدم عبد و خاضع در مقابل خداوند تعالی باشد، در مقام عملش این خضوع بروز می‌کند و طبعاً شیخ انصاری به این جهت شناخته شده بودند.

حضرت امام‌(س) هم در جهت توجه به خدا، خاضع در مقابل خداوند بودند و از ایشان چیزی دیده نشد که خلاف خواسته خدا باشد. اصلاً دنیا‌خواهی و به سمت دنیا بودن تا آخر عمر دیده نشد. هرچه بود عمل به وظیفه بود و می‌فرمودند: ما آنچه وظیفه داریم، موظفیم که انجام دهیم، ما مکلفیم، نتیجه‌اش با خداست هر چه می‌خواهد خدا انجام دهد، انجام دهد. همه علما و بزرگانی که متوجه خداوند تعالی باشند، همین‌طورند.

این خصوصیتی است که در مرحوم شیخ انصاری بوده و همین خصوصیت‌ها موجب می‌شود به فکر اینکه ریاست یا مرجعیتی برایش پیدا شود، نبود. خیلی بالاتر از این حرف‌ها است که دنیایی را برای خودش بسازد که مثلاً آقا شوم، استاد معروف حوزه شوم و روی جنبه دنیایی‌اش حساب کند، اصلا اهل این حرف‌ها نبود. یا اینکه دنبال این باشد که پول و سرمایه و مالی از هر راهی، حتی از راه مشروعش تحصیل کند. اصلاً نمی‌شود آدم‌هایی که توجه به خدا دارند، دنبال این حرف‌ها باشند. البته ما باید در عالم روحانیت‌مان مراجع و کسانی را داشته باشیم که آن اموال الهی را که خدا در دست بزرگان قرار داده است، صرف حوزویان و مواردی که لازم است، کنند. مراجع یا مقام معظم رهبری به این جهت که ولی امر مسلمین است، وظیفه‌شان این است که این‌‌ سری کارها را انجام دهند. اما این سری کارها دو جنبه دارد. یکی اینکه وظیفه‌ای است که خدا تعیین کرده و باید انجام داد و خیلی ارزش دارد، نمی‌شود یک سر سوزنی از آن غفلت کرد؛ اما جنبه دیگر اینکه وقتی کسی اموال عمومی زیاد به دستش می‌رسد و به افراد می‌دهد، برایش یک ریاست و آقایی پیدا شود، این جنبه دنیایی‌اش است. این مورد توجه کسی که ارتباط با خدا داشته باشد، نیست و همه علمای وارسته‌ای که وارستگی‌شان مسلم بوده، برای دنیا هیچ حسابی باز نمی‌کردند.

در شرح حال مرحوم شیخ انصاری ممکن است این‌سری داستان‌ها نقل شود، ولی نباید خیال کرد که داستان‌های ساختگی است. مثلاً ببینید حضرت امیر(ع) نسبت به آن چند وقتی که گذاشتند حکومت اسلامی به دست ایشان باشد، یعنی خداوند تعالی که در زمان پیامبر، وظیفه قطعی که برای پیامبر بیان فرموده بود، این بود که ولایت امر حضرت امیر را به مردم اعلام کند و در روز غدیر هم اعلام کردند و به دنبالش آیه «ایوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» نازل شد که بالاترین چیز در اسلام مسئله ولایت الهی است. و باید حضرت امیر بلافاصله بعد از پیامبر بزرگوار، ولایت امری را عهده‌دار شود. ولی جهات دنیایی باعث شد که مانع شوند از اینکه این خواسته خدا تحقق پیدا کند و مانع شدند که حضرت امیر ولایت امری را عهده‌دار شود؛ ولی بالاخره بعد از بیش از بیست و چهار- پنج سال که غاصب ولایت امر حضرت امیر بودند، حکومت به دست حضرت امیر افتاد. تمام درآمدهایی که برای حکومت اسلامی بود به ایشان داده شد. همان‌طور که عرض کردم به دنبال این یک جنبه سرپرستی و ریاست بر امت است و یک جنبه اینکه این اموال که به دست او داده می‌شود، وظیفه خدایی است و باید در آن جایی که خدا گفته، مصرف شود. در این قسمت که جنبه الهی است اگر ملاحظه کنید -آنچه را که از حضرت امیر نقل شده- کاملا آنچه را که وظیفه خدایی بود، رعایت می‌کرد و فرقی بین مردمی که در حکومت بودند، نمی‌گذاشت. ایشان می‌فرمودند: همان‌طور که پیامبر اموال بیت‌المال را مصرف می‌کرده، من هم همان‌طور مصرف می‌کنم. حتی بعضی از دنیاخواهان که به دنیاخواهی عادت کرده بودند، در آن بیست و چند سالی که حکومت در دست ولی امر الهی نبود، آمدند و می‌گویند ما را شریک کن یا بیشتر به ما سهم بدهید؛ فرمود: ابدا، همان‌طور که پیامبر عمل می‌کرده من همان‌طور عمل خواهم کرد.

مرحوم شیخ انصاری در مرتبه نازله‌ای است که قابل مقایسه با مقام معصوم(ع) نیست. اما این بزرگان هم همین‌طور هستند و خودشان را بنده خدا می‌دانند و وظایفی را که از طرف خداوند به آنها موکول شده است، سعی می‌کنند که انجام دهند. این جنبه معنوی و اخلاقی مرحوم شیخ انصاری است که نباید بگوییم به ایشان اختصاص دارد. ولی البته در آن حدی که از این بزرگوار نقل شده و انتظار بوده، حدی است که کمتر در بین علمای معمولی دیده می‌شود. ولی مرحوم شیخ انصاری(ره) از نظر تقوایی و دینی، این‌طور موقعیتی را داشته است.

تبیین بسیار جالبی از شخصیتی الهی و تقوایی مرحوم شیخ انصاری (رضوان‌الله تعالی علیه) فرمودید؛ اما علما را از یک نگاه می‌توانیم به علمایی که اهل معنا و تقوا و وارستگی بودند و بعضی هم بیشتر جنبه علمی‌شان بروز یافته بود، تقسیم کنیم. ولی بعضی‌ها هم هستند که شاید تعداد کمتری در آن قله‌ها بتوانیم پیدا کنیم، یعنی شخصیت‌هایی که هم وارستگی اخلاقی و هم شخصیت بزرگ علمی و تأثیرات علمی داشتند و مرحوم شیخ انصاری (رضوان‌الله تعالی علیه) قطعاً یکی از آنها بود که هم شخصیت وارسته‌ای و شناخته شده‌ای بوده و هم شخصیت بسیار بزرگی به‌ویژه در دو دانش فقه و اصول داشته است که آثاری که از او برجای مانده است. در رابطه با ابعاد علمی به‌طور مشخص بعد فقهی و اصولی شیخ و ویژگی‌هایی که داشت توضیح بفرمایید؟

همین‌طور است. مرحوم شیخ انصاری توجهش به خدا و ائمه و مبادی عالیه بسیار ارزشمند بوده و البته با این توجه به سمت فراگیری علوم دینی روی آورده است. و این را باید توجه کنیم که اگر انسان خودش را تسلیم خداوند کند و در کاری که می‌خواهد انجام دهد، خدا را همه کاره بداند، طبعا از خدا و بلکه از اولیاء بالاتر از خودش یک عنایت خاصی به ایشان می‌شود.

در مبحث دو علم اصول و فقه مطالب و یافته‌های بسیار زیادی را مرحوم شیخ به آن رسیده و در مباحث اصولی و فقهی در کتب خودش منعکس کرده و احیاناً در بعضی تقریراتی از مباحث ایشان باقی مانده و ضبط شده که بسیار ارزنده است. و واقعاً خدمات شایسته‌ و یافته‌های ارزنده‌ای از مرحوم شیخ انصاری باقی مانده است. مثلاً در مبحث اصول، بحثی را که از مرحوم شیخ باقی مانده که تقدم یک دلیل بر دلیل دیگر را به تخصیص و تخصص و ورود و حکومت تقسیم کرده است. ایشان با این بیانی که کرده، فرموده یک دلیل که ممکن است با دلیل دیگر تقدم پیدا کند و جمع شود در دسته علما و ممکن است یکی را بر دیگری مقدم بدانند که گاه به صورت تخصیص و گاه به صورت تخصص است. تخصیص را خودشان این‌طور معنا کردند که روی همان موضوعی که دلیل عام حکمی آورده است، دلیل دیگری هم که دلیل خاص است، روی همان موضوع حکم را بیاورد. منتها بعضی از افراد آن عام را از نظر حکمی استثنا کند.

مثالی که معروف است و خودشان ذکر می‌کنند، اینکه عموم گفته باشد، «اکرم العلماء» همه علما و دانشمندان را احترام کنید و در مقابل هم دلیل خاصی داشته باشیم که فرموده باشد، «دانشمندانی را که فاسقند احترام نکنید»، خب اینجا در آن دلیل عام «اکرم العلما» همه را شامل می‌شود و این دلیلی که دانشمندان فاسق را احترام نکن، قسمت خاصی از دانشمندان را شامل می‌شود که دانشمندان فاسق را احترام نکن. اینجا موضوع هر دو یکی است،‌ هر دو دانشمند هستند؛ منتها نسبت یکی عموم دارد و یکی بعضی افراد خاص را، آنجا همه گفتند دلیل مخصص مقدم است و عام را با این خاص، تخصیص می‌زنیم. ایشان گفته اینجا تخصیص است. یعنی اختصاص دادن حکمی که برای عام بود به جمعی و بیرون کردن جمعی دیگر از همان افراد از ذیل او از نظر اراده جدی مولا، این را تخصیص گفته و بعد یکی اسمش را تخصص گذاشته است.

تخصص این است که عمومی یا دلیلی داریم که موردی را شامل نمی‌شود نه از باب اینکه از اول داخل او بوده و بعد آمدیم آن را از آن جمع بیرون کردیم، مثل «اکرم العلما و لا تکرم الفساق من العلماء»، بلکه از اول شاملش نمی‌شده، مثلا گفته اکرم العلما، خب اگر کسی عالم نباشد، اصلاً داخل در علما نیست. این خروج اشخاص جهال از اکرم العلماء به‌صورت تخصص است. یعنی اختصاص به کسانی که دانشمند باشند، دارد و قهرا کسانی که دانشمند نباشند را شامل نمی‌شوند. بعد فرموده است که بعضی از موارد هست که آن عموم جایی را شامل می‌شود، منتها آن دلیل دیگری که بعضی جاها را استثنا می‌کند به این صورت که قبول داشته باشد که این هم جزء مصادیق آن دلیل عام هستند، نیست، بلکه با یک عنوان ابداعی دیگری می‌آید و آن را از تحت آن بیرون می‌کند. مثلاً گفته «اکرم العلماء» بعد می‌گوید «الفاسق لیس بعالم» فاسق اصلا عالم نیست، خب فاسق اگر علم داشته باشد که واقعاً عالم است، اما نمی‌گوید این فاسق آن فاسق عالمی است که آن حکم اکرم العلماء را ندارد، بلکه می‌گوید: فاسق اصلاً عالم نیست. ادعا می‌کند که عنوان عالمی که ما گفتیم، فقط کسی را شامل می‌شود که فاسق نباشد. این دلیل «الفاسق لیس بعالم»، وقتی کنار «اکرم العلماء» گذاشته شود، علمای فاسق را بیرون می‌کند، اما نه به‌عنوان اینکه عالم فاسق است تا تخصیص باشد، بلکه به‌عنوان اینکه اصلاً این عالم نیست؛ آن وقت طبعاً چون‌که اکرم العلما حکمش اختصاص به علما داشته، آن کسی که عالم نباشد، اصلاً مشمول اکرم العلما نمی‌شود. این قسم تقدم را مرحوم شیخ فرموده است و این قسم تقدم اسمش را تقدم بالحکومه گذاشتند، یعنی حکم ابداعی شده بر بعضی از مصادیق که این عنوان العالم مثلا اینجا نیست و چون عنوان العالم اینجا نیست، قهرا حکمش هم نیست. عکسش هم ممکن است.

خود شیخ هم فرموده که حکومت به صورت تضییق باشد یا به صورت توسعه باشد. مثلاً گفته اکرم العلما، خب اکرم العلما کسی که را که عالم نباشد، شامل نمی‌شود؛ تخصص دارد. می‌گوید: که «عبد‌العالم عالم»، کسی که خدمتگزار عالم است، عالم است؛ با اینکه خدمتگزار عالم عالم نیست، ولی وقتی گفت: خدمتگزار عالم، عالم است و کنار اکرم العلما گذاشته شود، باعث می‌شود که توسعه‌ای در آن اراده‌ای را که گوینده‌اش که مولا از اکرم العلما کرده، توسعه‌ای در این پیدا شود. این توسعه‌ای در اکرم العلما داده شده، نه توسعه‌ای که لفظ را جایی معنا کرده باشد که بیاید، بلکه ادعا شده است این مصداقی که خدام عالم باشد را ما عالم حساب می‌کنیم. آن وقت نتیجه این شده است که ما بفهمیم که یک قسم محاسبه‌ای بین دو دلیل هست، که یک دلیل ممکن است مورد دلیل دیگر را شامل نشود. یک قسم گفته باشد «الفاسق لیس بعالم» واقعاً فاسق عالم است، ولی ادعا کرده باشد که عالم نیست، لذا حکمش به این صورت برداشته شده است که اسم این را گذاشته حکومت و آن وقت حکومت به صورتی که تضییق بدهد که تضییق است و یا به صورتی توسعه دهد.

یک قسم دیگر نیز هم ذکر کرده و گفته است که ممکن است تقدم یک دلیل بر دلیل دیگر به صورت ورود باشد. اما ورود چیست؟ ورود عبارت است از اینکه یک دلیل کاری کند که وقتی این دلیل آمد، موضوعی که آن دلیل دیگر داشت به حسب واقع و نفس الامر از بین رود. مثلاً فرموده باشد اگر شما شک کردید که حکمی که قبلاً بوده هست یا نیست، لا تنقض الیقین بالشک، یعنی یقینی که قبلاً داشتی را با شک الان به هم نزن. لاتنقض آمده و گفته نقض نکن، نشکن یقینت را به خاطر شکی که هست. حالا فرض کنید یک‌دفعه یک نفر می‌آید و به آدم می‌گوید که تو وضویت باطل شده، او یقین پیدا نمی‌کند. ولی یک‌دفعه صد نفر می‌گویند، انسان به واسطه گفتن این صد نفر، یقینش از بین می‌رود. و دست از یقین سابقش که وضو داشته بر می‌دارد، اما نه به خاطر شک، این نقض یقین به شک نیست، بلکه نقض یقین به یقین است. این تقدم قول این صد نفر را نسبت به اینکه «لا تنقض الیقین بالشک، نباید یقین را به شک از بین برد» است، اینجا ایشان از باب ورود می‌داند، یعنی می‌گوید این دلیل دوم کاری کرده که موضوع دلیل اول از بین رفته است. این هم جزء مسائلی است ایشان بیان فرمودند وعلمای بعد هم حرف ایشان را پذیرفتند.

در کتب علمای قبل وقتی به کلماتی که آنها داشتند، برخورد بکنیم، می‌بینیم که فرمودند جایی که عمومی دلالت بر مطلبی یا روایت خاصی می‌کند،‌ هم به آن روایت خاص تمسک می‌کردند هم به استصحاب، با اینکه در این مورد با توجه به فرمایش مرحوم شیخ، نمی‌شود هم به استصحاب تمسک کرد و هم به روایت خاص؛ چون روایت خاص باید روایتی باشد که خبر ثقه باشد. خبری باشد که خبر واحد است و آن خبر واحدی است که از نظر عقلا و شرع معتبر است. وقتی چنین خبری را داشته باشیم، این خود از نظر شرع و به موجب دلیل اعتبار خبر ثقه، به منزله علم حساب شده است. یعنی کسی که شخص ثقه‌ای حرفی به او زد، گویا او عالم است. وقتی که خبر ثقه‌ای آمد و به من گفت که تو ممکن است یادت نباشد ما خودمان دیدیم که وضویت باطل شده، تو رفتی دستشویی، شارع این را معتبر می‌داند. خود این خبر ثقه را علم دانسته و وقتی به منزله علم حساب کرده است، یعنی کأنه می‌فرماید: تو عالمی، تو یقین داری به اینکه وضویت باطل شده است.

وقتی شارع فرمود: شخصی که ثقه باشد، خبر او به منزله علم است و علم حساب می‌شود، پس تو متیقنی، متیقن که بوده «لاتنقض الیقین بالشک»، دیگر جایی ندارد. روی این حساب است که دیگر هرگز جایی برای اینکه ما هم به استصحاب و هم به خبر ثقه استناد کنیم، نیست، چرا؟ چون استصحاب برای جایی است که یقین سابق داشته باشیم در مرحله دوم ما شک داشته باشیم. و اگر خبر ثقه‌ای یا طریق معتبری برای مطلب نباشد، شک داریم، ولی اگر طریق معتبر داشتیم، معنای این طریق معتبر این است که شارع می‌فرماید: تو به موجب این طریق معتبری که برایت پیدا شده، عالم به قضیه هستی و وقتی عالم بودی پس «لا تنقض الیقین بالشک»، دیگر اینجا نیست.«لاتنقض الیقین بالشک» برای جایی است که تو شاکّ باشی و چون به واسطه دلیل که خبر ثقه را معتبر دانسته تو عالم شدی، متیقن شدی به اینکه وضویت باطل شد دیگر جای "لاتنقض الیقین بالشک" نیست. بلکه اینجا نقض از یقین سابق می‌کنی، دست از یقینی که به وضو داشتی به‌خاطر خبری که شارع آن را به منزله علم دانسته است، بر می‌دارید.

من اگر وضو داشتم و بعد به‌طور قطع مثلا دستشویی رفتم، یقین دارم وضویم باطل است و جای استصحاب نیست. یا وضو نداشتم، خودم رفتم وضو گرفتم و یقین دارم آن حالت قبلی که حدث بوده از بین رفته، جای استصحاب نیست. استصحاب برای جایی است که یقین قبلی داشته باشی و در بقای آن شاک باشی، حکم به بقاء حالت قبلی می‌شود. ولی وقتی یقین داشته باشم، جای استصحاب نیست، چون استصحاب برای موضوع شک است. یقین سابق و شک لاحق است و وقتی یقین لاحق باشد جای استصحاب نیست. همینطور است اگر خبر ثقه هم آمد اگر خبر ثقه موافق با آنچه استصحاب است باشد، اینجا نه چونکه تو شک‌داری می‌گویی حکم قبلی هست، نه خیر، چون خبر ثقه‌ای که به منزله علم، داریم، به منزله علم است، یعنی خدا گفته علم است، خدا گفته «خادم العالم عالم»، چون به منزله علم است، جای استصحاب نیست و جای «لاتنقض الیقین بالشک» است و اینجا نقض یقین به یقین است، موافق یقین یا مخالف است. این کار را مرحوم شیخ با این دقتی که داشته آن را انجام داده است.

باتوجه به اینکه نشریه می‌خواهد ارتباطی بین علمای بزرگ و امام پیدا کند، این سؤال را می‌پرسم. شباهت‌های زیادی بین مرحوم امام و شیخ انصاری قابل رؤیت است. به لحاظ تتبع و تحقیق در مقایسه بین شخصیت امام و شیخ چه شباهت‌ها وچه تاثیراتی امام از شیخ گرفتند و چه نقدها یا ابتکاراتی امام اضافه بر ابتکارات شیخ دارند؟ چون امام نشان می‌دهد که خیلی شیفته شخصیت شیخ بود. شیخ رساله تقیه دارد، امام نیز رساله تقیه دارد و مواردی ار این قبیل که شباهت زیادی وجود دارد.

هر دو جنبه‌ای که من در مرحوم شیخ عرض کردم، باید بگویم شبیه او یا نزدیک به او در حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) بود. امام از نظر اعتقادی و دینی سرآمد اشخاص بود که ما در بین علما در زمان خودمان یا از زمان سابق برای مان نقل شده کمتر بود. توجه‌شان به خدا بود و اینکه هر چه هست از ناحیه خداست. می‌‌فرمود: ما موظفیم به اینکه آنچه خدا گفته انجام دهیم. ما مکلف به تکلیف هستیم، مکلف به نتایج نیستیم. نه اینکه بگوییم این از شیخ به ایشان رسیده، بلکه همان ملاکی که شیخ را سرآمد دیگران کرده، همان در حضرت امام بود. ایشان برای غیر خدا حساب باز نمی‌کرد. آنچه برای ایشان مورد توجه بود خدا، بندگان خدا، پیامبران، پیامبر اسلام و ائمه معصومین(ع) و اشخاصی که متوجه خدا بودند، بود. این برای امام، تمام ملاک بود. اصلا غیر خدا برای امام مطرح نبود. امام عجیب بود و واقعاً این برکت هم از حوزه گرفته شد.

برخورد، گفتار و رفتار ایشان با همه مردم به‌ویژه با طلبه‌ها، عجیب بود. از وقتی که من خارج رفتم، سال 1336 -1335، اصول‌شان مسجد سلماسی و فقه‌شان (مکاسب محرمه) مسجد محمدیه بود. چند روزی رفتیم آنجا و جمعیت زیاد شد، جایش خوب نبود و فرش هم نداشت، ایشان فرمود: اینجا جایش مناسب نیست، برویم مسجد سلماسی که کنار شهر بود. آن زمان هم که تاکسی نبود، ایشان از منزلشان پیاده تشریف می‌آوردند، تک و تنها و بدون همراه، از خصوصیات‌شان این بود که برای آمدن سر وقت دقت داشتند و وقت‌شان هم این‌گونه بود و به وقت کلاس تقید داشتند. یک ساعت و نیم بعد از آفتاب، درس فقه‌شان بود. یک ساعت به غروب، وقت درس اصول‌شان بود که اوایل مسجد سلماسی بودند، ولی این اواخر مسجد اعظم آمدند، هم فقه هم اصول‌شان را اینجا آوردند. ایشان سر وقت تشریف می‌آوردند. و مکرر درباره ارزش وقت و استفاده از آن صحبت می‌فرمودند. منظم و دقیق بودن، یکی از ویژگی‌های امام بود که جنبه الهی داشت. ایشان برای رفت و آمد باید تک می‌آمدند و اگر بعد از درس‌شان عده‌ای می‌رفتند در خیابان که با ایشان بروند، می‌فرمودند: نمی‌شود؛ حتی گاهی از اوقات یادم است به ایشان فرمودند: می‌خواهید کاری کنید که من دیگر درس هم نیایم. بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی ایشان راجع به اینکه نکند زبان شما به بدگویی از علما آلوده شود، صحبت کردند. و فرمودند: این زبان‌هایی که بدگویی از دیگران بکند، در روز قیامت گسترده می‌شود و مردم از روی این زبان راه می‌روند؛ نکند که زبان شما زبانی باشد که از قم تا نجف گسترده شده باشد! و اینکه مراقب باشید اصلا برای غیر خدا کار نکنید. مرحوم آیت الله بروجردی کسی بود که حواسش جمع بود که برای غیر خدا کار نکند و هیچ غیر خدا برای این‌ها مطرح نبود.

روزی که به مسجد اعظم تشریف آوردند و بالای منبر رفتند، همان روز اول فرمودند: من از این در وارد شدم (از دری که سمت موزه بود، آنجا قبر مرحوم آیت‌الله بروجردی بود و عکس آیت‌الله بروجردی آن قسمت بالا بود که ایشان دست مبارکش را کنار گوشش گذاشته بود، چون گوشش سنگین بود تا بهتر بشنود، یک متر پایین‌تر، عکس تشییع جنازه ایشان بود و دو متر پایین‌تر هم پیکر مبارک‌شان که دفن بود) مرحوم امام فرمودند: من آمدم آنجا فاتحه‌ای خواندم و بعد برای درس آمدم و فرمود: من آمدم آنجا و سه مرحله را دیدم، یک مرحله آن بالا که مرحوم آیت‌الله بروجردی دست‌شان آنجا هست (حکایت از زمانی که در کمال قدرت و ریاست بودند، دارد)، یک متر پایین‌تر جنازه ایشان را دارند تشییع می‌کنند و مردم با آن اجتماع در تشییع جنازه‌شان شرکت کردند و دو متر پایین‌تر جسد ایشان از بین رفته و در زیر خاک است؛ یعنی همه چیز از بین رفت، مگر کاری که برای خدا کرده باشد. امام چنین شخصیتی داشتند.

اما در جنبه علمی، در مطلبی که وارد می‌شد چه در بحث فقه و چه در اصول، کاری نداشت که دیگران چگونه بحث کرده‌اند؛ خودش مستقل و کاملا نو در بحث وارد می‌شد و در آنچه که دقت نیاز بود، دقت می‌کرد، نتیجه را می‌گفت. طلبه‌ای که در درسش شرکت می‌کرد به حرفش گوش می‌کرد و اگر حرفی را که به او ایراد شده، وارد بود، مردانه می‌پذیرفت و اگر حرف بی‌حسابی بود، رد می‌کرد.

یادم هست یک وقتی یک نفر در مسجد اعظم به ایشان اشکال و عرض کرد: در اینجا ما تمسک کنیم به حدیث رفع، چطور است؟ فرمودند: نه اینجا نمی‌شود، خلاف امتنان است و بعد آن آقایی که اشکال کرده بود، عرض کرد: نه اینجا خلاف امتنان نیست، فرمودند: بعید نیست. اشکال اول جواب این بود که خلاف امتنان است و جواب اشکال دوم هم این بود که بعید نیست. بعد در ادامه فرمودند: که شما اجازه می‌فرمایید که من فرمایش شما را تقریر کنم؟ قشنگ آمد حرفی را که آن شخص مستشکل اول گفت اینجا به این حدیث تمسک کنیم، بیان کرد و بعد فرمایش خودشان را که فرمودند: خلاف امتنان است را توضیح دادند و بعد جوابی که ایشان گفته بود اینجا خلاف امتنان نیست، نیز ذکر کردند و فرمودند: حرف درستی است و به آن آقای مستشکل دعا کردند. امام این‌گونه بودند، یعنی آدم شایسته، وارسته، دقیق، منصف و اهل تقوایی بودند.

به نظر من این‌گونه است که اگر کسی بخواهد واقعاً از نظر انسانی آنچه که خدا گفته باشد، باید توجه کند و بداند «لا مؤثر فی الوجود الا الله» همه چیز دست خداست. «و ما تشاؤون الا ان یشاء الله رب العالمین» هرچه را که خدا بخواهد انجام می‌شود و این‌قدر انسان وابستگی به خدا داشته باشد و خود را در مقابل خدا هیچ نداند. کما اینکه ایشان و این بزرگواران این‌طور بودند. البته در بین بزرگواران، مثلا آشیخ محمدحسین اصفهانی از نظر تقوا و از نظر دینی و جنبه‌های معنوی و الهی عالم بسیار شایسته‌ای بوده است. مرحوم آسید جواد گلپایگانی نقل می‌کنند که از بزرگان ارزشمندی بودند. در بین علمای دیگر هم در زمان ما از مرحوم آیت‌الله بهجت مسائلی را نقل می‌کردند. مرحوم آیت‌الله آسیدمحمدحسین طباطبایی نیز یک کوهی از تقوا، وارستگی و دقت بود. مرحوم حاج آقا مرتضی حائری عالم بسیار شایسته، متدین، با تقوا و دقیق بود که به هیچ چیز هم کار نداشت. هیچ وفت هم برای خودش حساب باز نمی‌کرد. مرحوم داماد، آدم دقیق و استاد شایسته حوزه بود. دیگران هم بودند، ولی چون صحبت از حضرت امام شد، من ایشان را عرض کردم و الا بزرگان دیگری از علما هم از جهت تقوا، تدین، توجه به خدا و وظیفه سرآمد بودند. خداوند انشاءالله همه ما را کمک کند آنچه وظیفه‌مان است بفهمیم و برای خدا عمل کنیم و خدا هم حتماً از لطفی که به همه دارد، نسبت به ما مضایقه نخواهد کرد. خداوند رحمتشان کند و خداوند انشاءالله همه بزرگان از علما را که از دنیا رفتند، قرین رحمت و رضوان قرار دهد و علمای موجود را چه مراجع عظام و چه مقام معظم رهبری را موفق و برای اسلام نگه دارد.

ما طلبه‌ها و مردم جامعه، چه وظیفه‌ای در قبال اینکه ویژگی‌ها و آموزه‌های الهی که مشخصاً از امام داریم، توسعه دهیم و حفظ کنیم؟

من که نباید چیزی بگویم، ما هم انسانی مثل بقیه هستیم و مثل آنها وظیفه‌ای داریم، یعنی خداوند همه را موظف کرده به اعتقاداتی که دارند، پای‌بند باشند و اخلاقیات اسلامی را در جامعه عملی کنند. آیه شریفه «ما کان المؤمنون لینفروا کافه فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین» از هر گروهی از مؤمنین چند نفر برای دو منظور باید بیایند‌. «لیتفقهوا فی الدین» خودشان تفقه پیدا کنند در دین و خودشان را فقیه قرار دهند و عالم به دین شوند. علم به دین با دقت به دست می‌آید. حالا چه در مسائل عقلی، آنجایی که جا دارد در فهم عقل و چه در مسائل نقلی که قرآن و روایات معتبر باشد. مرحله دوم «و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون» تا اینکه آنچه را که خودشان آموختند به قوم خودشان که می‌خواهند تبلیغ کنند و احکام را به آن‌ها برسانند و این‌ها را هم به آن‌ها احضار کنند.

ما هم طلبه حوزه هستیم، ما هم باید مخلص خدا باشیم. مخلص پیغمبر و دستورات خدا باشیم. همه اینها به نفع ماست. آیه شریفه می‌فرماید: «ان تکفروا فان الله غنی عنکم»، اگر همه کافر شوید، خدا بی‌نیاز است و به خدا ضرر نمی‌رسد. معنایش این نیست که به عمر یا ابولهب یا ابوسفیان و معاویه گفته باشد، به همه گفته است. اما در عین حال لطف خدا این است «و لا یرضی لعباده الکفر» خدا برای شما کفر را نمی‌پذیرد. یعنی ایمان داشتن و به دستورات خدا اعتقاد داشتن و عمل کردن است؛ این لازم است و اگر بخواهید بی‌اعتنایی کنید و کافر شوید، خدا غنی است به خدا ضرر نمی‌رسد به خودتان ضرر می‌رسد. آیه شریفه «و العصر ان الانسان لفی خسر» همه آدم‌ها در زیانند و به خودشان ضرر می‌زنند، نه به خدا. «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» مگر کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند؛ یعنی ما اگر واقعاً مسلمان هستیم، باید اعتقاد به آنچه واقعاً فرمایش خدا و پیامبر و ائمه(ع) است داشته باشیم و داریم و در مقام عمل هم آن را سررشته کار خود قرار دهیم و در مقابلش «و ان تشکروا یرضوه لکم» اگر سپاسگزاری کنید، خدا این را برای شما می‌پسندد. یعنی تمام دستوراتی که خدا به شما داده، چه مستحب، چه واجب، چه حرام، چه مکروه، همه منافع شما را در نظر گرفته است. اگر به دستور خدا عمل کنید از الطاف خدا سپاسگزاری کردید. ما اگر به آنچه خداوند تعالی در قرآن و کلام ائمه(ع) آمده توجه کنیم، برای این است که ما به کمال برسیم و به زیان نیفتیم که الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فقط به زیان نمی‌افتند. ما اگر اعتقاد درست داشته باشیم در مقام عمل هم به آنچه به نفع خودمان است، عمل کنیم به همان مقامات عالیه‌ای که این بزرگواران از نظر تقوایی رسیدند، قطعاً می‌رسیم و خداوند هم در این راه به ما کمک می‌کند.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.