آیتالله هاشمی رفسنجانی: محرم ترین فرد برای امام بود
از سال 1327 که به قم آمدم به دلیل همسایگی با بیت امام و هماهنگی رفت و آمد بنده با ایشان در مدرسه فیضیه، با وجود سن کمی که داشتم چیزهای زیادی از ایشان آموختم. بعدها که بیشتر با هم انس پیدا کردیم گاهی به منزلشان می رفتم و در جلساتی که داشتند شرکت میکردم. البته ایشان سطحشان از من بالاتر بود و دوستان فاضلی هم داشتند ولی من طلبهای مبتدی بودم. در این جلسات شیفته اخلاق حاج آقا مصطفی(ره) بودیم، در دوران مبارزه ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد. با شروع نهضت در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی ارتباطهای سری و محرمانه با ایشان داشتیم، کانون مبارزه منزل امام بود و محرمترین فرد برای امام ایشان بود. در میان خصائص ایشان، جدّیت نسبت به درس، با نشاط و اهل تفریح بودن، آزادگی و آزادمنشی، مبرّی بودن از ریا و ظاهرسازی، شجاعت و مردانگی را بیشتر خاطر دارم. از شنبه تا چهارشنبه مشغول درس بود. پنج شنبه و جمعه را هم به طور جدی استراحت و تفریح میکرد. هنگام بحث داد و فریاد میکشید، هر موقع در گوشه مدرسه فیضیه بر سر بحثهای طلبگی دعوا میشد میفهمیدیم حاج آقا مصطفی آن جاست زود در بحث داد و بی دادش به هوا میرفت، البته این جور چیزهای طلبهها شیرین است.
نقش حاج آقا مصطفی موقعی آشکارتر شد که امام را بازداشت کردند، همه نگران بودند و تصور می کردند در بیت امام نیز بسته شود و کانون مبارزات از بین برود. اما حاج آقا مصطفی با شجاعت بیت امام را باز نگاه داشت و رفت و آمدها را حفظ کرد. این کار با همه خطراتش بسیار سرنوشت ساز و از مهمترین دوران تاریخ انقلاب و زندگی ایشان بود که در غیاب امام مسئولیت هدایت نهضت را به عهده گرفت. شجاعت و مردانگی او پس از دستگیری و بازداشت هم، زبان زد خاص و عام زندانیان و مسئولان زندان بود.
دوران پس از تبعید و اقامت ایشان در نجف دوران رشد سریع و عمیق علمی و تسلط کامل یافتن بر مبانی فقهی، کلامی و فلسفی، بود. بر اساس مبانی نظریات فقهی و عقیدتی مطرح میکرد بر بحثهای اجتماعی هم مسلط بود و بر اساس آن ها موضع میگرفت واضح و مستدل صحبت میکرد. با این که در نجف بودند، ولی به خوبی در جریان امور کشور قرار داشتند، ویژگی آزادی و آزادمنشی را در روابط خصوصی با ایشان میفهمیدم. اهل ریا و ظاهرسازی که گاهی بعضی از آقایان گرفتار آن میشوند نبود، همان که واقعیت داشت در رفتارش جلوه میکرد و این برای ما بسیار زیبا بود، موجب جلب طلبه ها هم به امام میشد، قطعاً این روحیه را از امام (س) به ارث برده بود. تقریباً در تمام مسائل مبارزاتی حاج آقا مصطفی نقش و دست داشت.
ایشان نقطه اتکاء نیرومندی برای امام بود تا مسیر نهضت و مبارزه را بپیمایند. از آن جایی که امام همه چیز خود را وقف مبارزه کرده بودند هیچ چیز به اندازه مبارزه فکر ایشان را مشغول نمیکرد مبارزه برای ایشان تعیین سرنوشت اسلام را به دنبال داشت هیچ کس به اندازه حاج آقا مصطفی در آن مقطع برایشان کارساز نبود، دوستان مبارز زیاد بودند چه در ایران و چه در نجف که از امام حمایت میکردند ولی حاج آقا مصطفی نقش جدی دیگری داشت، خلاصه کلام آن که سرنوشت مبارزه تا حد بسیاری به وجود ایشان بسته بود. به این دلیل بود که از او به عنوان «امید آینده اسلام» یاد کرده اند.
از آن جایی که پس از تعبید امام، حاج آقا مصطفی بیت ایشان را باز نگاه داشته بود و نیز پس از تبعید هم مشعل انقلاب را روشن نگه داشته بود ساواکی ها که از ایشان به «خمینی دوم» تعبیر کرده بودند به این فکر افتادند که با کشتن ایشان دست امام را بریده و امید داشتند پس از شهادت ایشان، به دلیل مشکلاتی که امام را احاطه خواهد کرد ایشان توان ادامه راه را از دست بدهد. به خصوص که تحمل داغ جوانی مثل حاج آقا مصطفی برای ایشان آسان نیست، آن هم با وجود سن بالا، غربت از وطن و محاصره دشمنان. اما بر خلاف تصور آن ها شهادت ایشان موجب رشد و تداوم مبارزه شد.
روحیه امام این گونه نبود که از فرزندان خود تعریف کنند یا بخواهند به نفع آن ها کاری انجام دهند، کارهای آن ها را به حساب خدا میگذاشتند، و از مردم یا حکومت پاداش نمیخواستند و لذا میبینیم با وجود علاقه فوق العاده ایشان به حاج آقا مصطفی و عشق ورزی و دلبستگی به ایشان مطلبی درباره ایشان نفرمودند و اجازه برگزاری مراسم سالگرد را هم نمیدادند. شاید یکی از دلایل آن، این باشد که میخواستند با «صبرِ» خود، فداکاری کنند.
مسئله شهادت حاج آقا مصطفی را باید خارج از تحلیلهای مادی بررسی کرد، چه کسی فکر میکرد چنین فتیله انفجاری ای در تاریخ منفجر شود و تمام انبارهای ذخائر رژیم را به آتش بکشد؟ در این قبیل مسائل دست غیب و امدادهای الهی در کار بود. پاداش صبرهایی که امام و یارانش در آن مدت کرده بودند و منتظر بهانهای برای پیروزی بودند خداوند چنین داد. رژیم با فضای سیاسیای که ایجاد کرده بود، تصور نمیکرد کوچکترین حرکتی انجام شود، لذا در اوایل حساسیتی نشان ندادند و اعتراضات زودگذر فرض کردند. اما وقتی کشته ها را دیدند متوجه اشتباه خود شدند. به هر حال دو تعبیر در مورد حاج آقا مصطفی که مرگ ایشان از الطاف خفیّه الهی بود و او امید آینده اسلام بود گویای ارزش وجودی ایشان است. ما واقعاً در این مدت طولانی نهضت بین امام و حاج آقا مصطفی هیچ اختلافی ندیدیم.
آیتالله محمد یزدی: دوست داشتی همیشه در خدمتش باشی
شخصیتی مثل حاج آقا مصطفی را کسی مانند حضرت امام باید توصیف کند. زبان ما از این کار قاصر است، او بسیار با عظمت و بزرگوار بود. آدم از دیدنش خرسند میشد مانند حضرت امام. طوری نبود که انسان بخواهد بی تفاوت از کنار او بگذرد و یا از او فرار کند. دوست داشتی همیشه در خدمتش باشی. اخلاق خوبی داشت و جذّاب بود هیچ جنبه منزجر کننده ای نداشت. نه در کردار و نه در گفتار. گاهی مزاح میکردند اما هرگز شوخی زننده نمیکردند، نمیگذاشت از کسی غیبت شود، امور سیاسی ایران را به خوبی بررسی میکرد و به حضرت امام هم گزارش میداد و به شکلهای گوناگون با افراد ارتباط برقرار میکرد. مرتب به زیارت عتبات مقدسه مشرف میشد، هم به نجف هم به کربلا، و معمولاً سحرها به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام میرفت و هر روز زیارت عاشورا میخواند. بر نماز شب و جماعت مداومت داشت. غالباً در مسجد شیخ انصاری به امام اقتدا میکرد.
به مجالس عزاداری سیدالشهدا توجه و ارادت خاصی داشت. در این مجالس حالت عزا به خود میگرفت و ظاهرش بیننده را منقلب میکرد. به یاد دارم که فردی غیر معروف در مسجدی روضه میخواند، حاج آقا مصطفی مینشست و به ذکر مصیبت او گوش میکرد، گریه میکرد، وقتی ذکرش تمام میشد از مسجد بیرون میآمد، اگر همه مردم میرفتند ایشان مینشست و به ذکر مصیبت او گوش میداد و این قدر برای عزاداری امام حسین علیه السلام اهمیت قائل بود. در سالی که دولت عراق هجوم آورد و 750 نفر از طلاب ایرانی را دستگیر کرد و به منطقهای به نام «خان نص» در بین کربلا و نجف برد، با یکی از دوستانم در خانهای که تازه اجاره کرده بودم و مشغول نقاشی آن بودیم تا سه روز از خانه بیرون نیامدیم، یک روز حاج آقا مصطفی به دیدن ما آمد و گفت طلبه ها را گرفتهاند و بردهاند غذای خوبی هم ندارند، ما گفتیم چون در خانه هستیم هیچ مشکلی نداریم، اگر مواد غذایی تهیه شود حاضریم بر ایشان غذا بپزیم. ایشان هم به وسیله طلاب بحرینی برنج و گوشت و سایر لوازم تهیه میکرد و ما طبغ میکردیم سپس وانتی میآمد برای طلاب بازداشتی میبرد. اگر برخی دوستان ایشان را برای افطاری یا مناسبت دیگر دعوت میکردند میپذیرفت، دعوت کننده هر که باشد این از خصوصیات با ارزشی است که در همه وجود ندارد.
آیتالله سید محمد موسوی بجنوردی: یک بُعدی نبود
از سال 1341 که شهید بزرگوار حضرت آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی(س) به نجف مشرف شدند و به لحاظ سابقه دیرینه دوستی بین حضرت امام و مرحوم پدرم حضرت آیتالله العظمی آقای بجنوردی با ایشان آشنا شدم. ذهن سرشار و استعداد عجیب و غریبی داشت تسلط ایشان در مسائل علمی و مباحث فقهی، اصولی و فلسفی بالا بود و من به دلیل همین ویژگی مجذوب او شده بودم و علاقه و ارادت زیادی نسبت به ایشان پیدا کرده بودم. در حدود یک ماهی که در نجف بود در چند جلسه در درسی که در منزل مرحوم پدرمان برقرار بود شرکت کردند، عادتشان این بود که اهل بحث بود به همین جهت در آن یک ماه که در نجف بود خیلی گل کرد. در تمام مجامع علمی نجف به عنوان یک طلبه بسیار فاضل خوش استعداد، خوش فهم و جامع معقول و منقول مطرح بود. مرحوم پدرم علاقه زیادی به ایشان داشت.
ایشان در مهر ماه سال 1344 هجری شمسی با امام از ترکیه به نجف آمدند و در آن جا مقیم شدند در این سیزده چهارده سالی که در نجف بودند به طور مکرر به صورت پیاده به کربلا مشرف می شدند. در مناسبت های دیگر زیارت کاظمین و سامرا، زیارت عمره و عمره مفرده و زیارت حضرت زینب سلام الله علیها در خدمتشان بودم. ایشان در وقت طلبگی و اشتغالات علمی به تمام معنای کلمه یک طلبه مجدّ و پرکار بود و در وقت عبادت هم انسان خیال میکرد که اساساً با مسائل علمی هیچ کاری ندارد و کارشان فقط عبادت است و از نکات جالبی که در وجود ایشان دیدم جمع بین این دو کرده بودند. (جدیت در علم و عبودیت)
به خواندن نماز شب، مداومت در خواندن سوره توحید و زیارت عاشورا و همچنین خواندن ادعیه و اذکار خاص مقید بودند. ایشان برای من مرشد علمی شد و از تأسی به ایشان و به برکت معاشرت با این شهید بزرگوار توفیقاتی نصیب من شد که آن توفیقات را از او دارم. در بُعد اذکار و مسائل عرفان و در مسائل انقطاع الی الله بسیار روی خود کار کرده بود و کاملاً مشهود بود که حالت خودسازی دارد.
در مسجد سهله شخصی بود که بعضی از خواص میگفتند احتمالاً تشرّفاتی خدمت حضرت مهدی عجل الله فرجه دارد. مرحوم حاج آقا مصطفی بسیار با او گرم بود و در بعضی شبهای چهارشنبه با او خلوت میکرد. در نجف در گوشه و کنار اشخاصی پیدا میشدند که هیچ مطرح نبودند اما من از این تعجب میکردم ایشان با این که بچه نجف نبودند چطور این ها را پیدا میکند سراغ کُمَّلین میرفت تا مسائلی از آن ها یاد بگیرد. تأکید میکنم ایشان در هر مرحله ای یک بُعدی نبود. همیشه کارهایش چند بعدی بود. یعنی در عین حال که عبادت میکرد در حال خودسازی بود، ولی مسائل علمی را هیچ وقت کنار نمیگذاشت و همیشه آن را هم مدّ نظر داشت و همزمان کارها را انجام میداد. برخورد ایشان بسیار خاکی بود واقعاً از تمام تعیّنات گذر کرده بود. با افراد فقیر و مستمند با یک طلبه بسیار مبتدی یک ساعت بحث میکرد و روی زمین می نشست، هیچ کس با او احساس غریبی نمیکرد با همه افراد چه عرب زبان و چه ملیتهای دیگر (پاکستانی، هندی، افغانی، سوری، سعودی، مصری، لبنانی) مینشست و صحبت میکرد، و با حوصله تمام در مدتی طولانی به مطالب علمی ایشان پاسخ میداد. در نجف ضرب المثل بود میگفتند «حاج آقا مصطفی آقازادهای با فضل است» ایشان پشت سر خود کسی را راه نمیانداخت تنها میآمد هر جا میشد مینشست و جلوی هر کسی حتی یک بچه طلبه هم که میآمد بلند میشد احترام میکرد. بسیاری از اوقات ما همراه ایشان به مجالس روضه عربها میرفتیم، به قدری با این ها گرم میگرفت که من دیدم بعد از فوت ایشان چه حرکتی در نجف راه افتاده بود و چقدر مردم در خانوادههای عرب متأثر بودند و چه ارادتی به ایشان دارند. ایشان در عین حالی که اشتغال علمی وسیعی داشت و عبادت را انجام میداد در تمام مسائل انقلاب هم کاملاً حضور داشت. مسئله بُعد سیاسی و مبارزاتی و انقلابی ایشان در رأس بود. کانال ارتباطی حضرت امام با تمام نیروهای انقلاب در داخل و خارج کشور و شخصیتهای اسلامی اعمّ از شیعه و سنی، مرحوم حاج آقا مصطفی بود. به حق یک امام خمینی کوچک بود چون تمام روحیات پدر را داشت. به حق میتوانم بگویم در حدود سی سالگی مجتهد بود چون کاملاً در مبانی اصول، در مسائل فقهی و معقول و فلسفه بسیار مسلط بود. بعد از این که به نجف آمد درس خارج را شروع کرد و خود مستقل شد و آرای خویش را مطرح کرد.
مرحوم آیتالله سید عباس خاتم یزدی: حافظهای قوی و استعداد و نبوغ فوق العادهای داشت
خصوصیاتی را که من در مرحوم آیتالله حاج آقا مصطفی دیدم تا کنون در کمتر کسی دیدهام، ایشان حافظهای قوی و استعداد و نبوغ فوق العادهای داشت. آشنایی ما در قم شکل گرفت و در نجف با شرکت 15 ساله در درس خارج امام، کامل شد. در این درس بیشترین اشکال را حاج آقا مصطفی میگرفتند و حضرت امام هم به اشکال های ایشان کاملاً توجه داشتند بسیار بحاث بودند. ایشان روحیه گرم و متواضعی داشتند.
در خصوص شخصیت ایشان هم جهت سیاسی و مبارزهای و هم جهات علمی ایشان مطرح است. او دانشمندی بود که مستحق این کلمه بود. هم در فقه، اصول، فلسفه، ادبیات عرب و ادبیات فارسی، در فقه و اصول مجتهد به تمام معنا و در حد بالایی بود. به طوری که میتوان گفت در زمان خود کم نظیر بود. در فلسفه هم در حد بالا و صاحب نظر بود.
از ویژگیهای حاج آقا مصطفی، علاقه بسیار زیاد به حضرت امام بود، به طوری که حاضر نبود مختصر ناراحتی برای آن بزرگوار پیش بیاید. امام هم به ایشان فوق العاده علاقه داشتند. پس از آن که مدتی در درس مرحوم بجنوردی شرکت کرد مرحوم بجنوردی تعبیر عجیبی در خصوص آقا مصطفی داشت و آن این که «من از ایشان استفاده میکنم» درست همان حرفی که مرحوم نراقی در مورد شاگرد خود شیخ انصاری دارد.
ایشان منشأ کمالات و شرافت ها بود. شرافت حسبی و نسبی، از نظر نسبی از طرف پدر به حضرت امام و از طرف مادر به آیتالله ثقفی و سیادت ایشان هم مشخص بود که به فاطمه زهرا سلام الله علیها میرسید.
از نظر علمی در فقه و اصول مجتهد کامل و مطلق، در عرفان، اخلاق، فلسفه و رجال هم صاحب نظر بود. البته اجتهاد ایشان و ارتقاء علمی آن مرحوم در نجف به حد والای خود رسید. از نظر اخلاقی، صاحب اخلاق پسندیده بود. نسبت به دوستان متواضح و نسبت به دشمنان و معاندینش سرسخت بود. شخصیت حاج آقا مصطفی همانند شخصیت حضرت امام ابعاد متفاوتی داشت در عین حال از ابعاد ممتازی نیز برخوردار بود. ابعادی که ایشان را از دیگران متمایز میکرد. ایشان دنبال یک هدف مقدس و اسلام و انقلاب بود و غیر از آن هدف چیز دیگری را نمیدید، سعی میکرد بستر لازم را برای تحقق این هدف فراهم آورد. با همراهان و موافقین با این هدف رفاقت داشت و بر عکس با مخالفین در هر مقام و رتبهای مخالف بود. بدین جهت دو دولت عراق و ایران دست به دست هم دادند و ایشان را شهید کردند.
آیتالله سید حسن طاهری خرم آبادی: از فضلای درجه اول و مشهور حوزه قم بود
حاج آقا مصطفی از فضلای درجه اول و مشهور حوزه علمیه قم بود که با علوم گوناگون از قبیل فقه، اصول، فلسفه، تفسیر، عرفان، رجال و مانند آن ها به خوبی آشنایی داشت. هرچند تخصص اجتهادی ایشان در فقه و اصول بود. خاطره شاگردی ایشان از آن دوران که منظومه حاج ملاهادی سبزواری را در مسجد محمدیه قم تدریس میکرد هنوز برایم شیرین و به یاد ماندنی است.
پس از تبعید امام به ترکیه، حاج آقا مصطفی را دستگیر کردند، قریب به دو ماه ایشان زندانی بود، پس از آزادی حدود یک هفته در قم بود که ایشان را هم به ترکیه تبعید کردند که دیگر به وسیله نامه با ایشان ارتباط داشتم. در طول این مدت یک بار به نجف مشرف شدم قریب به دو ماه آن جا بودم، در این دو ماه کلاً خدمت ایشان و امام سلام الله علیه می رسیدم.
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی: فقط یک آقازاده نبود بلکه خود آقا بود
یکی از نزدیک ترین افراد به امام سلام الله علیه بود. فقط یک آقازاده نبود، بلکه خود یک آقا بود. این گونه نبود که بخواهد فرزند یک مرجع باشد و از موقعیت پدر استفاده کند، بلکه یک طلبه فاضل، یک دانشمند، در اواخر عمر یک مجتهد برجسته، یک مدرس و یک شخصیت علمی بود. ملاکهای آقایی و سیادت را حتی اگر فرزند امام هم نبود داشت. چون فانی در پدر و دستیار و پیرو واقعی امام بود. خود را فراموش کرد تا راه امام درخشان باشد. از این جهت شخصیت علمی و فکری او تحت الشعاع شخصیت بزرگ امام سلام الله علیه قرار گرفت. شخصیت ثبوتی حاج آقا مصطفی به هیچ عنوان قابل مقایسه با شخصیت اثباتی ایشان نیست. یعنی به مراتب آن چه که بود از آن چه که می نمود بیشتر و بزرگتر بود.
از جمله عوامل جانبی که سبب تسریع در پیروزی انقلاب شد حوادثی بود که پس از رحلت ایشان پیش آمد، جامعه را آماده انفجار نور کرد، به بهانه مجلس ترحیم ایشان از قم به همه شهرهای کشور گسترش پیدا کرد. لحظه به لحظه بیشتر شد، طوفانی در آمد که طومار رژیم طاغوت را در هم پیچید. ایشان از نیروهای خوش فکر، مترقّی و دارای درک عمیق از اسلام بود.
ایشان یک فقیه مبرز، یک فلسفه دان برجسته یک مفسر پردانش و توانا و عمیق و یک سالک و یک انسان اهل معنی و اهل عرفان بودند.
حجتالاسلام و المسلمین سید حسین خمینی: عقیده ایشان این بود که فقط اقتصار به فقه و اصول کافی نیست
یکی از شاخصههایی که در ایشان وجود داشت و از همه مهمتر بود و بیشتر خودنمایی میکرد، دین باوری، ایمان به خداوند، رسالت و ولایت بود، به صورتی که این اعتقاد و تدیّن در ابعاد گوناگون زندگی ایشان خودنمایی میکرد. این شاخصه ارزندهای است و به اصل آفرینش و هدف اصلی خلقت باز میگردد و وظیفه اصلی هر انسان در مقابل خداوند هم چیزی جز این نیست که به او ایمان داشته باشد او را از سر شعود بشناسد نه این که کورکورانه عبادتش کند. این شاخصه در تمام ابعاد زندگی ایشان وجود داشت، چه در برخوردهای اجتماعی و چه در برخوردهای خصوصی و خانوادگی، از بزرگترین مسائل تا کوچکترین آن ها تا آن جا که دوستان و نزدیکان از دیدار ایشان، معانی عرفانی برایشان تداعی میشد. معرفت نابی نسبت به ائمه اطهار علهیم السلام داشت، به خصوص نسبت به حضرت سید الشهدا علیه السلام که معرفت نادری بود این از التزام او نسبت به زیارت این بزرگواران معلوم بود. البته معرفت مراتبی دارد، اما ایشان از مراتب والای آن برخوردار بود.
معمول است که در ایام زیارتی حضرت ابی عبدالله علیه السلام (اول رجب، نیمه شعبان، عرفه و به خصوص اربعین) از نقاط دور و نزدیک عراق به زیارت آن حضرت میروند. عشق و علاقهای که ایشان نسبت به آن حضرت داشت این سنت را ترک نکرد؛ پیاده به زیارت امام حسین علیه السلام میرفت، مگر اوقاتی که مریض یا در سفر بود.
همین ایمان راسخ ایشان برانگیزنده او برای شرکت در مبارزات به خصوص فداکاری های پانزدهم خرداد 1342 و پس از آن بود. تقیّد ایشان نسبت به انجام تکالیف شرعی یا عشقی که نسبت به پدر و مادر خود داشت از همین باب بود. اما نکته مهم این است که ایشان در شرایطی از دین و معانی آن دفاع می کرد که افراد جامعه، به خصوص طبقه روشنفکر و تحصیل کرده و آنان که مدیریت کشور را در اختیار داشتند، از کسانی بودند که نسبت به دین یا بیعقیده بودند و یا شاکّ. البته یکی از دلایل این مطلب آن بود که عدهای از آنها مستضعف بودند و تحت تدثیر جوّ عمومی آن زمان قرار داشتند. ولی به هر حال، احساس میشد که دین در حال از بین رفتن است و اگر علما کاری نکنند، پس از مدتی، چیزی از آن باقی نخواهد ماند. پس از شهریور سال 1320 که نشریات کشور آزادی نسبی پیدا کرده بودند، بسیاری از مسائل انحرافی در آنها درج میشد. این کارها هم بیشتر تحت نفوذ سران چپ و تودهای ها انجام میشد که جوّ روشنفکری غالب آن موقع را در اختیار داشتند. وضع به حدّی آشفته شده بود که نقل میکنند با مرگ استالین، جمعیت زیادی که گفته میشود قریب پنجاه هزار نفر بودند، در میان فوزیه تهران جمع شده و نوارهای سیاه به نشانه عزا به خود آویخته بودند. گرایشهای روشنفکر مآبانه دیگری هم که در واقع، چپی نبودند، در مسئله بیدینی با آن ها اشتراک عقیده داشتند.
در سال 1341 و 1342 قیام صورت گرفت و به تدریج ادامه یافت تا در آبان 1343 منجر به تبعید حضرت امام گردید. این تبعید برخورد رژیم با امام(س) به دلیل سخنرانی ایشان علیه کاپیتولاسیون بود. به دنبال آن هم در شهر حکومت نظامی برقرار شد. صبح همان روز مرحوم والد را دیدم که بسیار ناراحت بود. پس از صبحانه، از منزل بیرون آمد، روز بعد، ایشان را هم گرفتند. همان روز امام(س) را به ترکیه فرستاده بودند، اما مرحوم والد قریب دو ماه در زندان بود. پس از این مدت، یک روز من در مدرسه بودم (آن موقع کلاس اول بودم) که مدیر مدرسه آمد و گفت: «پدرت آمده» از مدرسه به طرف منزل آمدم، دیدم ایشان را آزاد کرده اند. مردم اجتماع کرده بودند. در بیرونی منزل امام(س) جمعیت زیادی آمده بودند، میگفتند ایشان هم میخواهند به پدرشان در ترکیه ملحق شوند. معلوم نبود که مبارزات چه آیندهای خواهد داشت؛ آیا امام (س) بازخواهند گشت یا نه؟ همین موجب میشد که مردم در فکر حفظ پرچم مبارزه باشند و نگذارند امام (س) فراموش شود. وجود مرحوم والد موجب میشد که درِ خانه ایشان بسته نشود و جریانات ادامه پیدا کند. بسیاری از یاران امام(س) هم همین اصرار را داشتند. اما رژیم چنین خواستی نداشت.
پافشاری دو طرف تا مدتها ادامه داشت. طلبهها جمع میشدند برای امام(س) دعا میکردند، گاهی هم دعای توسل میخواندند. نتیجه این پافشاری ها این شد که رژیم مرحوم والد را به ترکیه تبعید کند. رسماً آمدند ایشان را دستگیر کردند و به ترکیه فرستادند. اما باز هم درِ منزل امام(س) باز بود و آقای اشراقی داماد امام در منزل ایشان جوابگوی مردم بود. پس از مدتی ایشان را هم دستگیر کردند و به همدان تبعید نمودند. اما مرحوم آقای اسلامی به عنوان وکیل امام و آیتالله محمد صادق تهرانی به عنوان نماینده امام به صورت مخفیانه و بی سر و صدا درِ منزل امام را باز نگه داشتند. پس از دستگیری این دو بزرگوار مرحوم آقای پسندیده به وکالت از طرف امام امور را رتق و فتق میکردند. با تقبّل زحمت از سوی ایشان، فعالیتهای منسجم و اساسی شروع شد، بدون این که حساسیت ساواک برانگیخته شود. ایشان پیرمرد محترم و متینی بود، مورد اعتماد مردم و نزد علما هم دارای وجهات بود. وجوهات، اجازات، استفتائات از طریق ایشان به نجف فرستاده میشد و به مبارزان و جریانهای انقلابی نیز توجه داشت. ایشان به همین صورت تا سال 1357 در غیاب امام (س) فعالیت داشت.
پس از ملحق شدن مرحوم والد به امام در ترکیه، ایشان میگفت: وقتی وارد شدم، دیدم امام نشستهاند، پردهها را کشیدهاند و تنها و ناراحتند. از نظر دولت ترکیه، آن ها مورد توجه و احترام بودند و از حیث وضعیت زندگی به آن ها توجه می شد. میگفت: پرده ها را کنار زدم و به ایشان گفتم: «نگاه کنید، اینجا جای بدی هم نیست.» بعد، بیرون رفتیم و گشتی زدیم و بعضی وسایل لازم را خریدیم.
در بورسا تحت نظر مأموران امنیتی ترکیه به سر میبردند. اقامت آنها هم در منزلی متعلق به یکی از رؤسای امنیتی آن جا به نام علی بیگ بوده است. خانه مسکونی علی بیگ در کنار این منزل قرار داشته و ظاهراً نسبت به امام بسیار محبت کرده است، حتی تا سال ها پس از آن بین او و امام کارت تبریک رد و بدل می شد. از ساواک ایران هم شخصی به نام حسن آقا که از لحاظ اخلاقی آدم خوبی بوده، با مرحوم والد زیاد انس داشته است. میگفتند: مرحوم والد یک بار به شدت او را دعوا کرده بوده که چرا صدای رادیوی ایران را در حضور امام بلند کرده است. او هم به گریه افتاده بود و امام رفته و او را دلداری داده بودند.
وجود مرحوم والد در ترکیه در جوار امام بسیار مؤثر بود در این که اوضاع با خواست امام تطبیق داده شود و بتوانند راحت تر زندگی کنند. حضرت امام کتاب تحریر الوسیله را در آن جا تنظیم کردند. مرحوم والد هم برخی از نوشتههای خود را در آن جا تنظیم کرد. غذاها را هم ایشان طبخ میکرده است. پس از انقلاب، همین حسن آقا (مأمور ساواک) پیش من آمد و گفت: من حسن آقا هستم. گفتم: ذکر خیر شما زیاد بود. ایشان را خدمت حضرت امام بردم. امام هم خوشحال شدند و به ایشان تلطّف کردند و با او قرار گذاشتند که او را باز هم ببینند. او هم خوشحال شد. اما من دیگر او را ندیدم.
در سال 1344 به دنبال مسائلی که پیش آمد، دولت ترکیه از نگهداری امام و مرحوم والد (بیش از آن) خودداری کرد. آن ها را بر یک هواپیما سوار کردند و به عراق فرستادند. آن موقع، عبدالسلام عارف در عراق بر سر کار بود. وقتی در فرودگاه بغداد پیاده میشوند، هیچ پولی نداشته اند. مرحوم والد تنها کاری که می توانستند بکنند این بوده که یک تلفن به دست بیاورد و به مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی اطلاع دهد که در عراق هستند. ایشان هم پس از خبردار شدن، عدهای را بسیج کرده بودند تا از آن ها استقبال شود، ابتدا آقای مؤید را به فرودگاه فرستاده بود تا آن ها را همراهی کند. از آن جا به کاظمین میروند. آقای مؤید از آن ها دعوت میکند که به منزل یکی از آشنایانش بروند، اما آنها ترجیح میدهند برای این که راحت تر باشند به مسافرخانه بروند. به منزل عبدالامیر جمالی، مسافرخانه دار معروف کاظمین می روند و در آن جا ساکن میشوند. در طی این چند روز، عده زیادی به دیدن آن ها میروند.
پس از آن، به سامرا مشرف میشوند و از آن جا به سمت کربلا عزیمت میکنند. در کربلا، استقبال شایانی از ایشان میشود. آیتالله سید محمد شیرازی، که از جمله برگزار کنندگان مراسم استقبال بود، به استاندار کربلا گفته بود که همه خیابانهای کربلا آب پاشی شود و استقبال محترمانهای از امام صورت گیرد. از کربلا به نجف عزیمت کردند. در نجف هم استقبال مفصّلی به عمل آورده بودند و علما و طلاب بسیاری در این استقبال شرکت کرده بودند. در همان بدو ورودشان به نجف، بزرگان علمای نجف و از جمله آیتالله حکیم، که مرجع اعلای عراق بود، به دیدن امام میرود. ظاهراً ورود آن ها به عراق در ماه جمادی الاولی بوده است.
پس از ورود به عراق، مرحوم والد به ایران تلگراف زد و خواست که خانواده، همگی به عراق عزیمت کنند. چون قرار شده در آن جا بمانند. چند شب پیش از آن، والده در خواب دیده بود که شخصی از طرف امام زین العادبین علیه السام درِ خانه آمده است. ایشان پشت در می روند. او سؤال میکند: خادمه صغری هست یا نه؟ (منزل ما خادمهای داشت به نام «صغری» که از اول تا آخر با ما بود و چند سال پیش از دنیا رفت) نامه را به والده میدهد. ایشان هم نامه را باز میکند و میبیند این عبارت در آن نوشته شده است: «شما ان شاء الله به زودی عازم زیارت اعتاب مقدسه هستید.» والده ناراحت بودند که چطور چنین چیزی ممکن است؛ ما این جا و زیارت اعتاب مقدسه آن جا؟ صبح روز بعد آن خواب را تلفنی برای مرحوم پدرش، آقای حائری نقل میکند. ایشان هم میگوید: مشخص است که خواب خوبی است. امید دارم که ایشان به عراق بروند.
ما همه به سمت عراق حرکت کردیم: مادربزرگ ما، همسر گرامی حضرت امام والده ایشان، مادر همسر امام که حقوق زیادی به گردن امام و فرزندان ایشان داشت، سه تا عمههای من با بچه هایشان که کوچک بودند، خود من که پسر بچه هفت ساله ای بودم، همشیره ام، والده ام، چند نفر از زنان دیگر و تنها مرد این قافله خادمی به نام مشهدی حسین بود، همگی با اتوبوس، مستقیماً از تهران به سمت کاظمین حرکت کردیم. در تهران عدهای برای بدرقه ما آمده بودند که آقای لواسانی و مرحوم عمویم هم با آن ها بودند. به عمویم اجازه خروج از کشور را نمیدادند. چون مشمول سربازی بود. برای او این منظره بدرقه، صحنه خوبی نبود. همه افراد خانواده اش می رفتند و او تنها می ماند. البته بعداً همشیره هایم بازگشتند ولی آن موقع آن ها هم با ما عازم عراق بودند.
شب را در کرمانشاه ماندیم. آن وقت ها، شرکتهای مسافربری در شهرها برای خودشان مسافرخانه هم داشتند و مسافران را در آن جا اسکان میدادند. ما هم چون با شرکت تی.بی.تی حرکت کرده بودیم، مسافران در مسافرخانه تی.بی.تی استراحت کردند. اما آقا شیخ عبدالجلیل جلیلی، که عالم اول کرمانشاه و از نزدیکان امام و مبارزان بود، آن شب ما را به منزل خود برد. سحر مجدداً سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
وقتی امام و مرحوم والد با خبر شدند که ما وارد عراق شدهایم، تجهیز شدند برای این که ما وارد نجف بشویم. آقای سید محمد شبّر (عالم خانقین) و آقا شیخ نصرالله خلخالی برای بردن ما با ماشین آمدند و ما را از همان جا مستقیماً به نجف بردند. شبی که وارد شدیم، تمام نجف در چراغانی فرو رفته بود. رسم بود که شب ولادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام به طور مفصّل شهر را چراغانی میکردند. شب سوم شعبان بود. مستقیماً به منزل امام رفتیم. حالتی غیر عادی به وجود آمده بود. پس از یک سال و اندی، با پشت سر گذاشتن آن همه حوادث، امام (س) را می دیدیم در حالی که تا پیش از آن، کسی نمی دانست مجدداً آن ها را میبیند یا نه. امام تازه رفته بودند نماز مغرب و عشا را بخوانند. پس از این که ایشان تشریف آوردند، من دویدم و زودتر از همه به دیدنشان رفتم. بعد عمه هایم یکی یکی به دیدن ایشان رفتند. یادم هست عمهام (خانم فریده مصطفوی) هنگام دیدن امام، حال عجیبی پیدا کرد. مرحوم والد در منزل نبود. پس از قریب یک ساعت وارد شد. قریب دو ماه عمه هایم آن جا بودند، بعد به ایران بازگشتند. چون زندگی و شوهران آن ها در ایران بودند.
پس از ورود امام به نجف و استقبال علما و طلاب و حتی مردم عادی (که شیعیان علاقهمند بودند) تا مدت ها دید و بازدیدها از سوی امام و علما ادامه داشت. پس از مدتی، درس را شروع کردند؛ اما بسیاری از افراد تصور نمیکردند که درس ایشان درس پررونقی شود، در حالی که چنین شد و یکی از حوزههای علمی بزرگ را در نجف تشکیل دادند. درس را از ابتدای کتاب «البیع» در فقه شروع کردند و تا آخر مباحث «خیارات» ادامه دادند. این مقدار قریب دوازده سال طول کشید. سپس بحث «خلل در نماز» را شروع کردند که در اواسط آن، از عراق خارج شدند. در کنار درس فقه امام مرحوم والد نیز درس خود را در اصول شروع کرد. ایشان ابتدا در منزل تدریس می نمود، ولی بعداً کلاس خود را به مسجد شیخ انصاری (همان جا که حضرت امام هم در آن کلاس خود را دایر می نمودند) منتقل کرد. حضرت امام دو ساعت به ظهر درس خود را شروع میکردند و قریب 45 دقیقه ادامه مییافت، ولی مرحوم والد درس خود را یک ساعت به غروب شروع میکردند و تا نزدیک غروب ادامه میداد. به دلیل این که مرحوم والد به طور مفصّل هر بحثی را مطرح مینمود، در طی دوازده سال تدریس، فرصت نکرد تمام اصول را تدریس کند؛ فقط تا اواخر بحث «استصحاب» را مطرح کرد. دست نوشتههایی هم که از ایشان به جای مانده تا همین مبحث است. اصولاً مشی علما چنین است که پس از درس، مباحث خود را مینوشتند. چون ایشان در بحث کتاب البیع امام هم شرکت میکرد، مباحث مربوط به این درس را هم می نوشت. مباحث اصولی ایشان چاپ شده، در زمینه مباحث فقهی هم بخش های مربوط به «البیع» و «خیارات» ایشان در حال چاپ است. متأسفانه مقدار قابل توجهی از مباحث مربوط به «بیع» از دست نوشتههای ایشان مفقود شده است.
در کنار این دو مبحث (اصول و فقه) ایشان کتابی را در زمینه تفسیر شروع کرد. نکات مربوط به این موضوع را هم می نوشت. کار علمی وسیعی بود که در مدت چهارده سال در نجف انجام می داد.
آثار تفسیری به جای مانده از ایشان، که به شکلی جالب و ابتکاری تدوین شده، در چهار جلد از ابتدای سوره فاتحه تا آیه 46 سوره بقره را در بر میگیرد. مبنای ایشان در تفسیر این بود که ابتدا آیه را مطرح میکرد و از حیث لغوی آن را معنا مینمود، سپس از هر زمینهای که بتواند برای علوم استفاده ای داشته باشد، به تفسیر آن میپرداخت و استدلال میکرد که هر مقدار از آیه به چه مبحثی منتهی میشود؛ معانی، بیان، نحو، قرائت، حروف، آفاق، اعداد و ...
در خلال این فعالیتهای علمی، در اوقات تعطیلی حوزه، مانند تابستان یا ماه مبارک رمضان هم به کارهای علمی دیگر دست میزد. مثلاً بحث «صوم» را نوشته است. کار نوشتن شرحی استدلالی بر تحریرالوسیله حضرت امام و نوشتن حاشیههای استدلالی بر عروة الوثقی را هم شروع کرده بود. انجام هر یک از این کارها طاقت فرساست. ولی ایشان بر انجام آن ها پیگیری داشت و بحمدالله تا حد بسیاری موفق بود. در زمینه سایر کارها هم مانند زیارت، مسافرت، شرکت در مجامع و محافل توفیق داشت و در هر زمینه، به قدر لزوم شرکت میجست. همه این ها هم به دلیل توفیقاتی بود که از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام به ایشان افاضه میشد.
در مدتی که ایشان در نجف بود، تلاش فلسفی چندانی نداشت. البته نوشتههایی در زمینه مسائل عقلی از دوران نجف ایشان به جا مانده است. ولی عمده نوشتههای فلسفی ایشان مربوط به دورانی است که در قم بودند. حاشیهای بر اسفار و بحثی تحت عنوان «قواعد الحکمیة» که متأسفانه مورد اخیر در غارتگریهای ساواک از منزل ایشان مفقود گردید. البته در آثار اصولی یا در تفسیر خود، اشاره ای به برخی از مسائل فلسفی و عقلی دارد.
عقیده ایشان این بود که باید در تمام این مباحث به طور اجتهادی بحث کرد. من چهار بار این مطلب را از ایشان شنیدم که می فرمود: یک مجتهد باید در صرف و نحو، معانی و بیان، فقه و اصول، رجال و معقول، و خلاصه در تمام علوم مجتهد باشد. فقط اقتصار به فقه و اصول کافی نیست. بر این اساس، تفسیر ایشان از تحقیق و توسعه کافی برخوردار است. در این زمینه، همیشه با حضرت امام هم مباحثات زیادی داشت، اما امام زمانی که در نجف بودند، مانند دوران جوانی خود وارد جزئیات مسائل نمی شدند و مباحثات خود را به اشاره برگزار می کردند.
مرحوم والد بسیار دوست داشت که من در سلک روحانیت درآیم. خود من هم چون از طرف پدری و هم از طرف مادری، پدرانم از علما و روحانیان بوده اند، نسبت به این مسئله بیمیل نبودم. ایشان بسیار مترصّد بود که مبادا من به راهی غیر از روحانیت کشیده شوم و به حمدالله نصایح حضرت امام و مرحوم والد مؤثر افتاد و من در همین مسیر قرار گرفتم. لذا پس از اتمام کلاس نهم، وارد حوزه شدم. این مطلب هم بسیار مهم است که اگر کسی میخواهد وارد حوزه شود، بهتر است از همین دوران، تحصیل حوزوی را شروع کند، نه پس از آن. چون بهترین دوران برای فراگیری این علوم همین دوران 18-15سالگی است و در این دوران، مباحث علمی در او عمق بیشتری پیدا میکند و زودتر هم می تواند به اجتهاد برسد. البته در مدت تحصیل [غیر حوزوی] هم به توصیه مرحوم والد، تابستان ها به مکتب خانهای که مرحوم شیخ عبدالله نیشابوری استاد آن بود می رفتم. بنابراین از پیش با این مسائل آشنایی داشتم. در واقع صرف و نحو را در تابستان ها و پیش از شروع رسمی مباحث حوزوی خوانده بودم.
ایشان زیاد مقید بود که استاد خوبی برای من پیدا کند که هم از لحاظ درسی خوب باشد و هم از لحاظ تقوا و صفای باطن. این جنبه را زیاد رعایت میکرد که معلمان ما آدم های صاف، پاک و متدیّنی باشند. پس از آن که به طور رسمی وارد مباحث حوزوی شدم، شبی ایشان مرا خواست و گفت: «از حالا دیگر طلبه شده ای و باید جدّی به درس بچسبی.» تعبیرشان هم این بود: «داداش حسین باید درس خواند و الا اگر آدم درس نخواند وِل معطله» این تأکیدهای ایشان هم بیشتر به این دلیل بود که گاهی در بیت امام (س) گرفتار برخی کارها می شدم؛ مثلاً بسیاری از مواقع، امام در اندرون بودند و اگر پیغام یا نامه ای داشتند من برایشان به بیرونی میآوردم و به همین نحو، قدری از وقت خود را میگذراندم.
ایشان وقتی اشتغالات مرا در بیرونی بیت امام دیده بود، گفت: «سعی کن کار اصلیات این نباشد که همزه وصل بین اندرونی و بیرونی باشی. کمک آقا باش. اما اول به درست برس.» حرف ایشان تأثیر عجیبی در من گذاشت و از آن به بعد، حسابی به درس چسبیدم. یک ساعت و نیم، دو ساعت به اذان صبح بلند می شدم. به حرم میرفتم، پیش از نماز و پس از آن مباحثه داشتم. بعدها هم که پس از اذان صبح بیدار میشدم تا ساعت ده شب متصلاً درس و بحث داشتم. به طوری که طی مدت سه سال توانستم عمده مباحث صرف و نحو و فقه و اصول و منطق را بخوانم. آن چه بیش از همه وجودش برای من مؤثر بود و به من رشد علمی میداد، شخص ایشان بود.
در تدریس مباحث علمی را به زبان ساده برای اطرافیان بیان میکرد. ویژگی خاص ایشان در تدریس این بود که سعی می کرد نظرات فطری و طبعی را که ممکن بود افراد در هر مسئلهای داشته باشند، کشف کند و همین موجب می شد که ایشان در هر زمینه، مباحث زیادی برای طرح کردن داشته باشد؛ ادبی، فقهی، اصولی.
همیشه هر جا که بود سعی می کرد تا مسئلهای را مطرح کند. در معقول یا منقول. و همین موجب رشد و تحرّک اطرافیان هم می گردید. مثلاً در سفرهایی که پیاده به کربلا میرفت، افراد اوقات فراغت زیادی داشتند. ایشان هر کجا مناسب میدید مباحثی علمی مطرح می کرد و نظر افراد را هم جویا میشد. طلاب و فضلای زیادی در سفرها با ایشان بودند، هر کدام نظری میدادند. همین موجب میشد افراد رشد کنند. معمولاً در نجف، در بیوت علما و بیرونیهای مشایخ، همیشه مباحث عملی و ادبی مطرح میشد و مورد نقض و ابرام قرار میگرفت. در نتیجه، یادگیری منحصر به مجلس درس و کلاس نمیشد. مباحثه بود که در کنار تفریح انجام میگرفت. چه بسا، در نجف افرادی بودند که به صورت کلاسیک در درس شرکت نمیکردند، اما با حضور خود دراین مجالس، مراتبی از علم را به دست میآوردند و چیزهایی میآموختند. بدین لحاظ، بسیاری ازکسبه نجف اهل علم بودند و مسائل علمی را میدانستند.
وقتی ایشان وارد بیرونی بیت امام میشد، مجلس تغییر میکرد. مجلسی که تا پیش از آن حرفهای ابتدایی و پیش پا افتاده در آن مطرح بود، پس از حضور ایشان، در آن مباحث تاریخی، ادبی و علمی مطرح میگشت. افرادی هم که در آن جا حضور داشتند خود به خود، به این مباحث جذب میشدند. و مجلس، مجلس علم می شد. این از خصوصیات بارز ایشان بود که با حضورش، به مجالس رنگ علمی می داد. گاهی شب ها خود امام هم در بیرونی بیت، در این مجلس شرکت میکردند و مطالبی میفرمودند.
در زندگی کاملاً بی آلایش و ساده بود و همین کمک میکرد که بتواند در زمینههای علمی، موفقیت بیشتری داشته باشد. در حقیقت با زندگی و مسائل آن خود را درگیر نمیکرد و زندگیاش به سادگی جریان پیدا میکرد. والده ام و صغری (خدمتکار منزل) چرخ زندگی را آن گونه که لازم بود میچرخاندند و ایشان به طور منظم برنامه خواب و خوراک و فعالیت های علمی خود را انجام میداد. مخارج زندگی را هم مستقیماً خود صغری از امام دریافت میکرد و ایشان بر مخارج زندگی، اشراف داشت. در نتیجه، زندگی ما به صورتی ساده و در حد طلبگی میگذشت. در سایه به دور ماندن از دغدغههای زندگی و مشکلات آن، ایشان توانست تلاشهای ارزندهای انجام دهد.
وجود شخصی مثل والد در کنار امام مسئله مهمی بود و به بیت امام و بیرونی آن و کارهایی که انجام میشد، وزانت خاصی میبخشید. در دوران سیزده، چهارده ساله حضور در نجف، که دوران شکلگیری مبارزات بود، مرحوم والد در فعالیت های سیاسی و اجتماعی هم جدیت داشت؛ با کانونهای مبارزه در ایران و جاهای دیگر مرتبط بود. آن ها هم به واسطه ایشان با امام ارتباط داشتند. تمام گروه ها، اعم از اسلامی یا غیر اسلامی که در مبارزه با شاه خود را همراه و همگام امام میدانستند، هرگونه ارتباطی که میخواستند با امام داشته باشند، چه امام در مسائل آن ها دخالت میکردند و چه نمیکردند محور ارتباطشان «مرحوم والد» بود. آنها مطالبشان را به ایشان منتقل میکردند. ایشان هم به امام منتقل مینمودند. با مسائلی هم که در ایران پیش می آمد، به همین صورت، مرتبط بود و به حمدالله توانست وظایف خود را به نحو احسن، به انجام برساند.
مرحوم والد مهمترین وظیفه خود را در حفظ امام میدانست. کوشش میکرد تا ایشان را در مقابل دشمنیها و توطئه های گوناگون، چه از داخل روحانیت و چه از خارج آن حفظ کند. به لطف خدا، در این مهم نیز موفق بود. اما از آن جا که اول عشق به امیرالمؤمنین علیه السلام بود خداوند چنین صلاح دید که در جوار ایشان بماند و تقدیر چنین بود که پیروزی انقلاب را نبیند، در حالی که برای پیروزی پدرش همیشه دعا می کرد تا به اهداف و آمال عالیه اش برسد.
با وجود این که سن زیادی نداشت، اما احساس میکرد که وظایف خود و فعالیتهایی را که لازم بوده، انجام داده است. لذا برای رفتن آماده بود. اهل این حرف ها نبود، ولی یادم هست یک بار میگفت: «وقتی فکر میکنم میبینم در مجموع، ما کارهایمان را در این دنیا کردهایم و اگر برویم بد نیست.» این حاکی از جدّی بودن این قضیه نزد ایشان بود.
هیچ کسالتی نداشت، حتی یادم هست یک ماه پیش از فوت، آزمایش داده بود و از لحاظ جسمی ایشان را کاملاً سالم تشخیص داده بودند. البته گاهی درد دست یا قولنجهای شدید پیدا میکرد، ولی نارسایی قلبی نداشت و سرحال و فعّال بود. وقتی هم این اتفاق رخ داد، در همان ابتدا، آن را یک حادثه مشکوک دانستند و جای شک هم بود، چون دوستان و دشمنان گوناگونی داشت.
آن شب افرادی رفت و آمد کردند. از ایرانیان نیز بعضی با ایشان دیدار کردند. آن موقع، مدتی بود که روابط ایران و عراق خوب شده بود، هر هفته عدهای برای زیارت اعتاب مقدسه به عراق میآمدند. همین رفت و شدها به عراق، خود عاملی برای تقویت روحیه مبارزه در میان ایرانیان شد.