آیتالله جعفر سبحانى
مروری برسخنان و گفته های شاگردان حضرت امام جایگاه فقهی ایشان را روشن می سازد. آن چه درپی می آید سخنان آیت الله جعفر سبحانی است که درواقع گزارشی از وضعیت تحصیل و تدریس حضرت امام خمینی درحوزه علمیه قم است.به گفته آیت الله سبحانی اولین کتابى که امام خمینی در فقه نوشتند، حاشیه بر کفایه و در حقیقت درس خارج بود که براى گروهى از فضلا تدریس مىکرد و مرحوم آیةالله مطهرى یکى از مؤسسین این درس به شمار مىرفت. این درس را ایشان در سال 1324 شروع کردند. متن سخنان آیت الله سبحانی که پیش از این درنشریه حضور منتشر شده درپی می آید:
رئیس قلم و بیان
علماء و دانشمندان بر سه گونهاند، گروهى مىتوانند دانش خود را از طریق بیان به دیگران منتقل کنند امّا داراى قلم نیستند، به این معنا که نمىتوانند اندیشههاى خود را روى کاغذ بیاورند و به صورت جامعه پسند منتشر کنند. گروه دوم برعکس هستند، داراى اندیشههایى بوده و با قلم مىتوانند افکار خود را به روشنى بنویسند و منتشر کنند، امّا فاقد بیان زبانى هستند، قدرت تدریس و بیان آنها کم است. در این میان گروه سومى داریم که از هر دو منقبت برخوردارند، هم در مقام بیان و هم در مقام قلم استعداد دارند، هم خوب تدریس مىکنند و هم خوب مىنویسند. مرحوم امام اعلىالله مقامه الشریف از این قسم سوم بودند. هم در تدریس و سخنرانى استاد بزرگى بود و سختترین مسائل را به روشنترین بیان براى ما مىگفت و در سخنرانیهایى که براى جامعه مىکرد، اندیشههاى عرفانى و اندیشههاى اجتماعى را درست روشن مىکرد و داراى قلم بود، هم قلم فارسى و هم قلم عربى. مسائل علمى و اندیشههاى خود را از همان دوران جوانى مىنوشت و ضبط مىکرد
و آنچه از ایشان منتشر شده است روشن و واضح است. بنابراین امام در میان علماء این ویژگى را دارد. باید بگوییم ذوریاستین است. هم ریاست بیان دارد و هم ریاست قلم را و البته در حوزه هم معروف بودند. آن وقتى که حضرت امام تدریس مىفرمودند کاملًا معروف و مشخص بود که ایشان یک فرد خوش بیان است و درس را روشن مىکند و مشکلات را حل مىکند. ما هم خودمان در طول زمانى که خدمتشان بودیم و درس خواندیم، این موضوع را لمس کردیم.
اگر قرار باشد مطالب یا سخنانى را پیرامون آثار و تألیفات امام بازگو کنیم باید بگویم که بخشهاى عمر ایشان، هر کدام یک تقاضایى داشت و طبق آن تقاضا حضرت امام (ره) حرکت مىکرد. مثلًا از سال 1310. ش تا سال 1324. ش نوع آثار امام عرفانى و اخلاقى است. چون در آن زمان استاد بزرگوارش مرحوم شاه آبادى در قم بودند و در محضر ایشان تحصیل مىکردند و قهراً تحت تأثیر افکار فلسفى و عرفانى استاد بودند و آن اندیشهها را پرورش مىدادند و آثار منتشر شده در این دوره یا عرفانى است یا اخلاقى. در قلمرو اخلاق آن چهل حدیثى است که ایشان اینها را به عنوان درس اخلاق براى طلّاب مىگفت. درس اخلاقى که ایشان شروع کردند و در آن زمان چون منبر و سخنرانى ممنوع بود. ایشان تحت عنوان درس، این مسأله را مطرح کردند، چون درس را مزاحم نبودند، کسى متعرض نمىشد. این درس از سالهاى 1315 یا 1316 شروع شد و بعد از سال 1320 هم ادامه داشت. بخشى از این درسها به صورت چهل حدیث منتشر شد و پایان تحریر آن سال 1318. ش برابر با 1358. ق است.
تقاضاى آن زمان این بود که درس اخلاق بگوید و حقایق را در لابلاى اخلاق برساند و آن کتاب هم کتاب عرفانى اخلاقى است و در عین حال داراى نکات اجتماعى هم هست. باز در این فترت مىبینیم ایشان حاشیه بر فصوص الحکم دارد چون در این دوره از محضر مرحوم شاهآبادى بهرهمند شده و فصوص را خدمت ایشان خواندند و به مرور زمان بر این کتاب حاشیه زده و تمام حواشى را در خود کتاب وارد نمودند که بعدها هم مستقلًا چاپ شد. باز در این دوره که چون موج، موج فلسفى- عرفانى بود، تحت تأثیر اساتید بزرگش کتاب «مصباح الهدایه» را نوشتند که در حقیقت اسماء صفاتى است. یک دوره عرفان است در قالب اسماء صفات که مستقلًا چاپ شده است. دو سه سالى قبل از 1310 یعنى مىشود 1308، جوّ، جو عرفانى بوده براى حضرت امام که در همان زمان شرحى بر دعاى سحر نوشته است که این کتاب اخیراً هم چاپ شده است. (سال 1348. ق- 1308. ش).
آثار دیگر این دوره (1324- 1308) یکى کتاب «آداب الصلوة» است و دیگرى «اسرار الصلوة» که البته «آداب الصلوة»، غیر از اسرار الصلوة است و ایشان به ما مىفرمودند که غالباً اسرار الصلوةها آداب الصلوةاند. اسرار الصلوة یا نوشته نشده و یا کمتر نوشته شده است ولى ایشان دو نوشته دارند، یکى آداب الصلوة و دیگرى اسرار الصلوة که مربوط به این دوره است و در این دوره ایشان از محضر مرحوم «آیتالله رفیعى» هم بهره مىگرفت که یک نوع کشش فلسفى- عرفانى داشت و یا مرحوم آیةالله «شاه آبادى» که باز هم تمایلات به بخش فلسفى- عرفانى داشته است. البته از سال 1305 تا 1315 در درس مرحوم آیةالله مؤسس- آیةالله حائرى- فقهاًو اصولًا وارد مىشد. در آن زمان یک کتاب کوتاهى در فقه نوشتند به عنوان قاعده مَنْ مَلَک- مَنْ مَلَکَ شیئاً مَلِکَ الإقراربه-. البته در آن زمان که در درس آیةالله حائرى حاضر مىشد، باز آثار کوتاهى در قواعد فقهیّه دارند، از جمله کتابى به نام «قواعد» که نکات برگرفت ضبط شده از درس استاد است ولى علّت اینکه در آن زمان اصول مرحوم آیةالله حائرى را نمىنوشت، این بود که اصول نوشته شده توسط ایشان چیز فوقالعادهاى نداشت که ایشان دست به قلم باشد و آنها را بازگو نماید. (کتاب اصول آقاى حائرى درر نام داشت).
سال 1320 شد و کشور را متفقین اشغال کردند و فشار بر گذشت، قلمهاى مسموم هم که زمان پهلوى کار مىکردند. در این اوج بلبشو بیشتر به جان تشیّع و اسلام افتادند و مردى که شاید سابقه دروس دینى هم داشت کتابى نوشت به عنوان اسرار هزار ساله- یک کتابچه کوچک- حضرت امام کمکم مسائل فلسفى عرفانى را رها کرد و وظیفه دید که این کتاب را نقد نماید، چون این کتاب غوغایى در ایران بر پا کرده بود. سؤالهاى متعددى را نوشته بود، اشکالاتى را مطرح کرده بود و به خیال خودش دنبال جواب مىگشت و ادعا داشت که اینها جواب ندارد و اگر مىتوانید جواب دهید. امام در آن زمان در ظرف 2 ماه، آنکه من از خود ایشان شنیدم، فرمود- در ظرف 2 ماه کتاب کشفالاسرار را نوشت- امام فرمود: چند صفحه اوّل را پاکنویس کردم، دیدم بقیّه احتیاج به پاکنویس ندارد و فقط اصلاحات جزئى صورت گرفت.
زمانى شد که از مرحوم آیةالله بروجردى براى زعامت حوزه علمیه قم دعوت به عمل آمد و پس از ورود ایشان به حوزه یعنى سال 1324. حضرت امام خمینى (ره) به سوى مسائل فقه و اصول بیشتر کشیده شد، یعنى آن علاقه خاصى که به فقه و اصول در دورانهاى قبلى داشت، چند برابر شد و احساس کرد که باید در حوزه بیشتر این مسائل را تعقیب کرد. و در عین حال که خود یک مجتهد عالى مقامى بود، از درس مرحوم آیةالله بروجردى بهرههاى وافر برد و کسانى که درس مرحوم آیةالله بروجردى را دیده باشند و درس امام را، خواهند دید که خیلى با هم نزدیک بوده و ایشان تحت تأثیر روش مرحوم آیةالله بروجردى بودند ولى در عین کمالات درس مرحوم آیةالله حائرى را- که تشقیق شقوق است و ایجاد احتمالات- نیز دارا بودند. این هم در بحث ایشان بود. خلاصه در اینجا قلم را به سوى فقه و اصول برد. اول کتابى که نوشتند، حاشیه بر کفایه و در حقیقت درس خارج بود که براى گروهى از فضلا تدریس مىکرد و مرحوم آیةالله مطهرى یکى از مؤسسین این درس به شمار مىرفت. این درس را ایشان در سال 1324 شروع کردند و به جاى اینکه از جلد اول اصول شروع کنند. از جلد دوم و مباحث عقلى شروع کردند، چون مرحوم آیةالله بروجردى جزء اول و جلد اول کفایه را تدریس مىکردند (یعنى خارج کفایه را تدریس مىکردند.) ایشان ناچار شدند جلد دوم را تدریس کنند که در ظرف 7 سال این بخش تمام شد (اواخر بهار 1330) و به عنوان حاشیه بر کتاب کفایه در عین حالى که در درس مستقلى بود، چاپ شد و آنچه از ایشان چاپ شده است عنوان رسائل؛ مربوط به همین دوره است. یعنى این دوره اولى که براى مرحوم مطهرى تدریس مىکرد، ما هم از استصحاب به درس ایشان ملحق شدیم و بعد هنگامى که جلد دوم تمام شد، بنا شد از جلد اول شروع کنند. آغاز این شروع 1330 بود و جلد اول را هم تدریس کردند. من جلد اول را به قلم خودم منتشر کردم؛ یعنى درسهاى ایشان را نوشتم به نام و عنوان تهذیب الاصول و ایشان عنایت فرمودند از اول تا آخر دیدند. ملاحظاتى که داشتند، تغییراتى که لازم بود، اصلاحاتى که باید صورت مىگرفت، انجام دادند و این کتاب به نام تهذیب الاصول، جلد اول منتشر شد و اولین تقریراتى بود که در ایران و در قم از یک شخصیتى که محصول خود حوزه علمیه قم بود، منتشر شد و به حمدالله مورد توجه فضلاء و علماء قرار گرفت و حتّى به نجف هم ارسال گردید و در آنجا هم نسبتاً مورد استقبال قرار گرفت. بعداًایشان آمدند جلد دوم را دو مرتبه بحث کردند که قبلًاهم یک بار بحث کرده بودند و ما هم از استصحاب ملحق شده بودیم. همان را هم ما نوشتیم. یک دوره اصول ایشان را ما نوشتیم و منتشر کردیم که جلد دوم آخرش 1377. ق برابر با 1337. ش بود. زمانى که من اصول را منتشر کردم، ایشان دیگر خیلى علاقمند نبود که آنچه به قلم خودشان نوشتهاند، منتشر شود؛ چون کتابهاى مرا کافى مىدانستند. در عین حال آثار دیگرى در این میان در فقه و اصول به جاى نهادند. اولین اثرى که ایشان شروع کردند، مساله اغسال ثلاثه بود یعنى مسائل مربوط به زنان که یکى از مسائل مشکل کتاب طهارت است. بعداً کتاب تیّمم را نوشتند. این در فقه بود که در قم منتشر شده بعداً ایشان لازم دیدند مکاسب محرمّه را شروع کنند. مکاسب محرمه را شروع کردند و در دو جلد منتشر شد. مقدارى هم از بیع تدریس کردند- تا اواسط بیع فضولى- که مسأله تبعیدشان به ترکیه پیش آمد. از اینجا به بعد بقیهاش در قم نیست، رفتند نجف دو مرتبه کتاب بیع را از اول شروع کردند و در مدت اقامت خود بیع و خیارات را تدریس کردند که در پنج یا 6 جلد منتشر شده است. باز از آثار ایشان که بعد از آمدن مرحوم آیةالله بروجردى دست به کار شدند، حاشیه بر «وسیله» است. «وسیله» مرحوم سید را مطالعه و حاشیه کردند و بعداًاین حواشى را در ترکیه وارد متن نموده و مسائلى افزودند که به عنوان تحریر الوسیله به چاپ رسید که چون مسائل عباداتى را زیاد ندارد، ناچار شدند که «عروه» را هم حاشیه کنند. چون قبلًا وسیله را تحشیه کرده بودند، تحشیه عروه آسان مىنمود و بعداً ایشان مصلحت دیدند درباره ارث هم، ارث مرحوم حاج ملّا هاشم خراسانى را حاشیه کنند. مدتها این حاشیه در نزد من بود ولى بعداً به خود ایشان رد کردیم. این هم آثار فقهى است که از ایشان منتشر شده است. ولى آثار اصولى؛ ایشان یک اثرى دارد که الآن نمىدانم دست کیست؛ این اثر خوب است منتشر شود. آن اثر، تقریرات ایشان از درس مرحوم آیةالله بروجردى است، ایشان به درس مرحوم آیةالله بروجردى حاضر مىشدند و مىفرمودند: «دیدم آقاى بروجردى زحمت مىکشد و درس مىگوید، خوبست ما هم که زحمتى مىکشیم مىرویم پاى درس، چرا این درسها هدر برود، خلاصه درس مرحوم آیةالله بروجردى را در اصول از اوّل تا مبحث «حجیّت ظن» نوشت. و اینکه از آن به بعد ایشان بقیّه را موفق به نوشتن نشد، به خاطر یک نوع مناسباتى که با مرحوم آیةالله بروجردى پیش آمد که به ادامه کار موفق نشدند. این نسخه را نمىدانم دست کیست. همچنین ایشان دیوان اشعارى داشتند که بسیار قطور بود و این اشعارى که از ایشان چاپ شده است، یک دهم آنها نیست. ایشان چون در عاریه دادن کتاب خیلى سخى بودند و این کتاب را کسى از ایشان عاریه گرفت و یا از خانه ایشان کسى برد. در آن دیوان اشعارى را که از دوره جوانى گفته بود، ضبط کرده بودند. به نظر مىرسد اینها آثارى باشد که از مرحوم امام (ره) به یادگار مانده باشد.
آن بخش اوّل که عرض کردم از سال 1307 یا 8 تا اوائل 1321، در واقع غیر از آن بخش اخلاق که احساس وظیفه کرد و همینطور کتاب «کشفالاسرار»، بقیّه براساس یک نوع رابطه استاد و شاگردى بود و ذوق خاصى که از درون مىجوشید و کشش را نسبت به این مسائل افزایش مىداد هم از نظر تدریس و هم از نظر نگارش. امّا بحث اخلاق چنانکه گفته شد، احساس وظیفه عامل اصلى آن بود چون هیچگونه جلسه مذهبى در خانهها و مساجد وجود نداشت، خلاصه ایشان این بحث را شروع کردند، هم طلبهها حاضر مىشدند و هم افراد دیگرى که صاحب فکرى و فضلى بودند؛ در رابطه با کتاب کشفالاسرار هر چند، تعدادى جواب نوشته شده بود امّا علماء جواب حضرت امام را انتخاب کردند که چاپ شود. در رابطه با کتاب کشفالاسرار از خود امام شنیدم که فرمود: حکمىزاده به من پیغام داد که این سؤالها را که من مطرح کردم، این اشکالها را خیال نکنى که من این اشکالات را معتقد بودم- لابد از ترس جانش بود- من دیدم این اشکالات دست و پاى جوانها ریخته شده و کسى نیست جواب بنویسد، من این را نوشتم شما را تحریک کنم که جواب بنویسید.
امّا به نظر اینجانب ایشان (حکمىزاده نویسنده جزوه اسرار هزار ساله) آدمى که علاقمند باشد و این کار را با هدف مثبت انجام داده باشد، نیست و نبود. آدم علاقمند این کتاب را، این سؤالها را پخش نمىکند. آن هم به زبان اعتراض، آن هم به زبان نیشخند و نیشدار. مسلماً او تحریک شده مقاماتى بود. خصوصاً در آن زمان که ایران در اشغال متفقین- آمریکا، انگلستان و شوروى- بود. مملکت ثباتى نداشت و در همان زمان هم وى به مسائلى دامن زد ولى باید گفت: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» کسى اگر کتاب کشفالاسرار را مطالعه کند، از همان زمان فکر امام را مىخواند که یک مرد انقلابى و در فکر تشکیل و تهیه حکومت اسلامى است. حضرت امام بدون ذکر نام مؤلف و با هدف دورى از ریا و اینکه مىخواستند این کار بدون ریا باشد، این کتاب را نوشتند ولى چون کتاب خوبى، کتاب با عظمتى بود، جریان برعکس شد، ایشان فرمودند؛ ما مىخواستیم مشهور نشویم، کتاب ما را بیشتر مشهور کرد.
و امّا در رابطه با شیوه تدریس ایشان باید گفت: شیوه تدریس ایشان در فقه بدینصورت بود که اوّل با مساله بطور ریشهاى برخورد مىکرد که این مسأله در فقه کى پیدا شده و اقوال علماى شیعه را از زمان شیخ و قبل از شیخ طوسى مىگرفت و تا حالا بیان مىکرد و از کتب اهل سنت بیشتر به «خلاف» و «تذکره» مراجعه مىنمود با حالى که این دو کتاب از نویسندگان شیعى است ولى معتقد بود که اینها بهتر عقاید عامه را ضبط کردهاند. خلاصه بعد از آنکه اقوال مسأله را قشنگ روشن مىکرد که آیا مسأله مشهور است یا نیست، شهرتى است یا نیست؟ اقوال موافق چیست؟ نظریات مخالف کدام است؛ بعداً شروع مىکرد، اگر مسأله، مسأله روایتى بود، روایات را خواندن. گاهى همه روایات را مىخواند و دستهبندى مىکرد و گاهى از اول روایات را دستهبندى مىنمود و مىخواند. این دیگر دو جور بود؛ گاهى ایجاب مىکرد از اول دستهبندى کند و روایات را بخواند و بعداً جمع کند، گاهى هم ایجاب نمىکرد. باید گفت که روایات را دستهبندى نمىکرد، اول مىخواند و آخر هم دستهبندى مىکرد. از نکتههاى جالب در درس ایشان یکى هم این بود که به شاگرد هم مجال مىداد که حرف بزند و در این زمینه درس ایشان، مثل برخى از دروس نبود که از اشکال شاگرد ناراحت شود. برعکس ایشان خوشش مىآمد که در درس یک نفر اعتراض کند و بیشتر ماها را تشویق مىکرد که نسبت به حرف استاد منتقد باشیم، مقلّد صرف نباشیم. مىفرمود: سخن را از استاد بشنوید امّا در سخن او فکر کنید. و مىفرمود که استاد من مرحوم آیةالله حائرى فرمودند که «ما درس مرحوم فشارکى را نوشتیم و خدمتشان تقدیم کردیم. بعد مرحوم فشارکى گفت که خوب نوشتید امّا یک اشکال دارد، اشکال کار این است که مطالب مرا نوشتید ولى هیچ از خودتان اظهار نظر نکردید، شاگرد باید حرف استاد را بنویسد، بعداً یک خطّى زیرش بکشد، اشکال به استاد کند و اگر اشکال گیرش نیامد، چند تا فحش به استاد بنویسد آن زیرش». این خود نشانه این است که ذهن شاگرد باید ذهن نقّاد باشد، ذهن مقلّد نباشد. از خصوصیات درسشان همین انتظار اشکال و جواب بود. کسى که کتاب تهذیبالاصول را مطالعه کند، در آنجا مىبیند که، قسمت اعظم انْ قُلتها از من است، یعنى انْ قُلت را من گفتم، ایشان جوابش را یا در درس فرمود و یا اینکه انْ قُلت را من مىنوشتم ایشان قلت را در جواب مرقوم مىفرمود. کاربرد این شیوه به این لحاظ بود که اعتقاد داشتند اشکال مسأله را روشنتر مىکند. از دیگر خصوصیات درسشان این بود که افراد فاضل اگر حرف مىزدند، خوب گوش مىداد و امّا اگر افراد بىمایه حرف مىزدند، به گونهاى آنها را ساکت کرده و اجازه نمىداد وقت دیگران تلف بشود. به اشکالات مرحوم مطهرى دقت مىکرد و حتى قسمتى از اشکالات ایشان را در نوشتههایش انْ قلت مىنمود و جواب مىنوشت و خیلى به ایشان عنایت داشت که مسائل حلّ بشود.
همیشه کوشش مىکرد که از بزرگان به نیکى نام ببرد. یک موقع من کلامى را از بزرگى نقل کرده بودم و نوشته بودم که: «و هذا فاسدٌ»؛ ایشان قلم کشید یعنى که احترام مشایخ رعایت شود و به جاى فاسد، بنویسید غیر تام و لذا از آن به بعد ما مىنویسیم غیر تام. خیلى احترام مشایخ و علماءرا در نظر مىگرفت و در بین علماء بیشتر به مرحوم آقاى حاج شیخ از نظر عمق و مرحوم آیةآلله بروجردى از نظر تتبّع و فقاهت معتقد بود و غالباً کلمات مرحوم آقاى نائینى را بیشتر در اصول متعرض مىشد. چون مرحوم نائینى در نجف یک مقام عظیمى داشته و اندیشههایش خللپذیر نبود، یعنى آنچنان عقیده به او داشتند که بسیارى از افکار او را خللناپذیر فکر مىکردند و ایشان بیشتر به آن اشکال مىکرد و آن را بیشتر مطرح مىنمود و در اصول معتقد بود که نباید با فلسفه درآمیزد؛ فلسفه مقامى دارد، اصول مقامى دارد و به زور نباید مسائل هر علمى را وارد علم دیگر کرد و به خاطر همین کمتر به سخنان مرحوم آیةالله اصفهانى- آشیخ محمد حسین اصفهانى- متعرض مىشد و معتقد به تفکیک بود که باید مسائل هر علمى را تفکیک نموده و هر علمى را با مبادى خودش اصلاح کرد. از نکاتى که باید عرض کنم، اخلاقشان بود در مکان درس، ایشان تا زمانى که مرحوم آیةالله بروجردى زنده بود منبر نمىرفت و روى زمین مىنشست. مسجد سلماسى که تدریس مىکرد با زیلو مفروش بود و چون مسجد روى آب انبار ساخته شده بود، بسیارمرطوب و لااقل در زمستانها سرد بود، من یک روز پتویى آوردم و انداختم که ایشان بیاید روى پتو بنشیند، ایشان آمدند و نشستند ولى بعد از درس فهمیدند که پتو مال من است، من آوردهام؛ گفت: جناب میرزا امروز آوردى و من به احترام شما نشستم، فردا بیاورى من نمىشینمها! من مىخواهم یکسان باشد، همگى روى زیلو بنشینیم، همه ما یکسان باشیم.
یک شب مسجد سلماسى روضه بود. سال 1328 یا 1329. من هم بودم ایشان آمدند روضه، خوب مردم که در آن زمان درست ایشان را نمىشناختند، فضلا و طلاب مىشناختند ولى توده مردم کمتر. و ایشان همان وسط که جا بود نشستند همین که وارد مسجد شدند و دیدند آن وسط جاى خالى هست، همان وسط نشستند و به روضهاى که خوانده مىشد، گوش مىدادند. بعداً که روضه تمام شد، مردم سینهزنان از مسجد سلماسى در آمدند و به تکیه رفتند، ایشان هم به دنبال آن مردم مىرفتند و گریه مىکردند. دستمال هم دستشان بود.
تمام ابوابى که ایشان نوشتند، فقهاى قبلى هم در آن بحث کردهاند اثر ابتکارى ایشان همین تحریرالوسیله است که در آن یک سرى مسائلى را که از قلم مرحوم سیّد افتاده بود، اینها را وارد کردند و به اندازه یک ربع «وسیله» به آن افزودند. مسائل حکومتى را، مسائل مربوط به امر به معروف و نهى از منکر و مسائلى از مسائل مستحدثه را آوردند. اینها مسائلى بود که فقهاى قبلى کمتر بحث کرده بودند ولى ایشان به بحث آنها پرداختند و الا بقیه مسائل از قبیل تیمم، اغسال ثلاثه، بیع، خیارات و ... بحث شده بود. وقتى کتاب تحریرالوسیله منتشر شد، آن مسائل حکومتى در افکار و اندیشهها تأثیراتى داشت و موجهایى ایجاد کرد و خیلى مسائل را روشن نمود ولى کتاب حکومت اسلامى ایشان سبب شد که خیلى از کتابها پیرامون حکومت اسلامى نوشته شود و آن خیلى اثر داشت.
ایشان از روز اول به مسائل سیاسى عنایت داشتند. مىفرمود که من در دوران پهلوى یقین داشتم که این فشار باقى نمىماند. تغییرى که ایشان کردهاند؛ مقرون به این بود که بیخ گلوى مردم را گرفتهاند و این همیشه باقى نخواهد ماند. روزى این گلوها آزاد مىشود و مىفرمود؛ من یقین داشتم به این مسأله. تشکیل حکومت اسلامى براى ایشان یک فکر و اندیش قدیمى بود و کسى هم اگر کشفالاسرار را مطالعه کند، جسته و گریخته این فکر در آنجا جوانهزده است و زمان مرحوم آیةالله بروجردى که فدائیان اسلام- مرحوم نواب و مرحوم واحدى و ...- دستگیر شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند یعنى سال 1334، ما هم خودمان به این افراد علاقمند بودیم. مرحوم نواب و مرحوم واحدى انسانهاى دلسوختهاى براى اسلام بودند. من رفتم خدمت امام، نزدیک ظهر بود. گفتم اطلاع دارید که اینها چنین و چناناند و در آستانه اعدام قرار دارند، شما یک فکرى بکنید ما که دسترسى به آیةالله بروجردى نداریم. یعنى یک مرحلهاى منزل آیةالله بروجردى به گونهاى بود که امثال ماها نمىتوانستیم داخل برویم و مسأله را برسانیم و علاوه بر این مأمورین دولتى هم چنین چیزى را اگر مىفهمیدند، اجازه نمىدادند. ایشان دو تا نامه نوشتند، دادند دست من، نامهاى به مرحوم آیةالله بهبهانى و نامه دیگر به مرحوم صدرالاشراف. خوب دیگر وسایل در آن زمان همینها بودند که مىتوانستند با روحانیت تماس بگیرند و یادم مىآید که به مرحوم صدرالاشراف و مرحوم بهبهانى نوشتند که واحدى یک برادرش اعدام شده و خودش در آستانه اعدام است. نامهها را ما به دست هر دو بزرگوار رساندیم. مرحوم آیةالله بهبهانى جواب داد. ایشان گرچه نامههاى سیاسى را با خط فرد دیگر جواب مىداد ولى نامه حضرت امام را با خط خودشان جواب داده بود. این نامه به خطّ خود آقاى بهبهانى بود و حضرت امام مىفرمود که من فهمیدم که خطّ، خطّ آقاى بهبهانى است. امّا من نمىدانم مرحوم صدرالاشراف جواب داد یا نداد. ولى بالاخره فشار از بالا زیاد بود و این بزرگان دلسوختههاى اسلام در آن زمان اعدام شدند و ایشان این دو اقدام را کرد که من خودم واسطهاش بودم (سال 1327). خاطرهاى را که مىگویم کسى نمىداند، موقعى که اسرائیل غاصب آمد و فلسطین را گرفت، صداهایى که از حوزه بلند شد، یکى مربوط به مرحوم آیةالله خوانسارى بود و نیز مرحوم آیةالله بروجردى هم یک اعلامیه عربى داد ولى حضرت امام (ره) یک نامه مستدل به زبان فارسى همراه آیات و روایات به پاپ نوشت و نامه را به نماینده پاپ در ایران داد تا به پاپ برسانند. اگر این نامه یافته و چاپ گردد، قطعاًیاد و نیز سند خوبى از بینش و روشنبینى ایشان است.