مرحوم آیت الله صانعی در بخشی از هشتمین جلسه سخنرانی در ماه رمضان سال 1390 بیان می کند: قرآن برای توده مردم یک نوع هدایت است و برای خصیصین هم یک نحوه هدایت خاص و یک نحوه جدایی خاص بین حق و باطل است.
به گزارش جماران؛ مرحوم آیت الله صانعی جلسه هشتم سخنرانی ماه مبارک رمضان سال 1390 را این گونه آغاز می کند: الحمد لله رب العالمین و الصلاۀ و السلام علی رسول الله ابی القاسم محمد، و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین الهداة المهدیین واللعن علی اعدائهم اجمعین.
اسلام هم ارتباط با خداست و هم ارتباط با خلق خدا برای خدا
قال الله العظیم فی کتابه الکریم: (هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ)؛ [1] این تکرار به چه معنا است؟ اگر هدایت برای مردم است چرا دوباره میگوید: (وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ)؟ علامه طباطبایی معتقد است که آن هدایت، هدایت عمومی است، توده مردم با آیات قرآن هدایت میشوند. چند جمله از آیات و احکام قرآن را به آنها بگویید، به اسلام متوجه میشوند. مثلاً بگویید اسلام، فقط ارتباط با خدا نیست، هم ارتباط با خدا است و هم ارتباط با خلق خدا برای خدا، و لذا در تمام آیات شریفه قرآن نماز و زکات در کنار هم آمده است: (أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ)، این آیات، نمونهای است از اینکه نماز ارتباط با خدا و زکات، ارتباط با مردم و امور عامالمنفعه است، لکن برای خدا نه برای منتگذاری و هوا و هوس، نیّت باید برای خدا خالص باشد. مثلاً کسی که از نظر بدنی، مالی، راه و وقت توانایی دارد که به مکه برود، واجب است به حجّ برود و در آن اجتماع بزرگ و کنگره بزرگ اسلامی ـ که طوائف مختلف از هر کجا به آن جا میآیند و منیّتها کنار میرود و همه یک رنگ و یکنواخت هستند و آن جا در حرم امن الهی عبادت میکنند و کسی با کسی کاری ندارد ـ شرکت کند، گفت:
بهشت آن جاست کآزاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد
و به قول آن دانشمندی که خدایش رحمت کند، «من بروند و ما برگردند»، نه اینکه من برود و منتر برگردد، یعنی اینجا یک من بوده، برود و دو من برگردد و طلبکار از جامعه باشد. کما اینکه در نماز هم اینطور است، بحث از ما است نه از من، یا در نماز جماعت، عید فطر، عید قربان، حجّ، همه اینها عباداتی هستند که انسانها را در کنار هم قرار میدهند و آن «ما بودن» را در او به وجود میآورند. به هر حال هدایت قرآن برای توده مردم اینگونه است. اما آشنایی با یک سری از اعماق و بطون قرآن و از آن ریزهکاریهایی که از طرف ذات باری در تشریع و بیان قوانین الهی و یا در تکوین و یا در اینکه مردم در روز قیامت مؤاخذه میشوند و چگونه مواخذه میشوند، برای کسانی است که مرحلهای از علم و عمل را پیموده باشند و آن یقین اینگونه برای آنها است. رسیدن به اعماق، یعنی رسیدن به بیّنات و به جدایی کامل حق از باطل، این برای عدهای از خصّیصین و کسانی است که با بطون قرآن و معارف اسلامی آشنا باشند و به عده و افراد خاصی بستگی دارد که آنگونهاند. بنابراین (هُدىً لِلنَّاسِ وَ... )، تکرار نیست. روایت دارد که مردی خدمت رسول خدا آمد تا به او قرآن بیاموزد. حضرت او را به یکی از مسلمانان سپرد تا وی را تعلیم دهد. آن فرد هم سوره زلزله را بر او خواند تا رسید به آیات آخر سوره: (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ)، [2] «پس هر کس به وزن ذرهاى نیکى کرده باشد آن را مىبیند. و هر کس به وزن ذرهاى بدى کرده باشد آن را مىبیند». آن مرد با شنیدن این آیات گفت کافی است. نبی مکرم اسلام که جریان را شنید، فرمود: «دَعُوهُ، فَإنَّهُ قَد فَقَّهَ»؛ [3] رهایش کنید، او فقیه و دین شناس شده است. فقیه در این جا به معنای ریشهیاب است، به معنای فهم عمق حقائق است، چون او فهمید که انسان خود عمل را میبیند. البته بنده هنوز نفهمیدهام که چطور انسان عمل را میبیند؟ بعضیها گفتهاند عمل مجسّم میشود. خوب اگر عمل مجسّم بشود، باز هم خود عمل نیست، قرآن میگوید: «یَرَهُ» یعنی خود عمل را میبیند. از این حدیث پیامبر معلوم میشود که این مرد فهمید که خود عمل را میبیند.
فقیه به معنای فهیم است، یعنی ریشه یاب
در روایتی که در اصول کافی آمده است و گاهی اشتباهی معنا میکنیم: «إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ»، [4] فقیه در اینجا هم به معنای فهیم است یعنی ریشه یاب، کسی که در عقاید ریشهیابی میکند، در معارف ریشهیابی میکند، ملاصدرا است که میتواند معارف اسلامی را با فلسفه و عرفان هماهنگ کند، امام امت (سلامالله علیه) است که میتواند معارف اسلامی را با فلسفه از بطون قرآن و عمق قرآن بیرون بیاورد. اینگونه انسانی وقتی از دنیا رفت، در اسلام یک خلل و روزنهای پدید میآید، زیرا دیگر ریشهیاب ندارد، دینی که با دو کلمه و دو جمله آمده باشد، عمیق نیست، زود هم از دست میرود. دینی که به حساب منافع من آمده باشد وقتی منافع من در خطر قرار بگیرد دینم را نیز از دست میدهم. فقیه در «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ...»، یعنی ریشهیاب، نه به معنای این که احکام شرعیه را از روی ادلّه تفصیلیه استنباط کند. یا در آیه نَفْر: (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ)؛ [5] «و شایسته نیست مؤمنان همگى کوچ کنند، چرا از هر فرقهاى از آنان، دستهاى کوچ نمىکنند تا [دستهاى بمانند و] در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خود را- وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند- باشد که آنان [از کیفر الهى] بترسند؟». وقتی ریشهیاب بشوند و عقایدشان عمق پیدا کند، میتوانند انذار کنند و هشدار بدهند. در زمان پیامبر بحث اجتهاد به توسعه امروزی نبوده و به این وسعت نبوده است که بگوییم «لِیَتَفَقَّهُوا»، یعنی به گونهای بشود که بداند مثلاً وقتی من شک میکنم که این رکعت آخر عصر یا اول ظهر است، وظیفه من چیست؟ در آن عصر این حرفها مطرح نبوده است، این طوری نبوده است.
به هر حال آن فقاهتی که در روایات آمده در بسیاری از موارد، ریشهیابی است و اینکه قرآن بیّنات است برای انسانهایی است که در حدّ بالایی از علم و عمل هستند و معارف اسلامی را خوب میفهمند. تعبیر بیّنات درباره خانه خدا هم شده است: (فِیهِ ءَایَاتُ بَیِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ)؛ [6] «در آن، نشانههایى روشن است [از جمله] مقام ابراهیم است». مقام ابراهیم جزو بیّنات است، چون یک سنگی است که بعد از چندین هزار سال باقی مانده و از بین نرفته و دست نخورده مانده است. یا حجرالاسود از بیّنات است که دست نخورده و از میان نرفته است و آن همه حوادثی که در جهان آمده نتوانسته اینها را از بین ببرد. نتیجه اینکه توده مردم یک گونه هدایت میشوند که به یک معنا عرفای در حد بالا و حقیقی همین توده صاف و صادق مردم هستند. در قم قبل از انقلاب عدهای بودند که حلقه عرفانی داشتند. سوره واقعه میخواندند، کباب برگ هم میخوردند، برای اینکه عارف بشوند، بعد هم که نهضت شروع شد، به نهضت و آنهایی که در نهضت بودند، حمله میکردند و میگفتند: آقا! سینه با گلوله چه ارتباطی دارد؟ بعد هم که جنگ شروع شد گفتند ما پشت جبهه را نگه میداریم، به هر حال جنگ همه طور آدم میخواهد! پس عرفان کلکی را نمیگویم، امام میفرمود: من به مرحوم شاه آبادی علاقه دارم برای اینکه جزو عرفا بود، برای اینکه عرفانش همراه با مبارزه بود. برخی فکر میکنند عرفان راحتطلبی است، به شما عرض کردم که یک آقا کاظم قرشی داشتیم خدا رحمتش کند، میگفت: کسی از آقایی تعریف میکند و میگوید: «نور از صورت آقا تتق میکشد»، بله! شب ساعت نه خوابیده، غذایش هم کباب برگ بوده، هیچ ناراحتی هم نداشته، صبح سپیده هم بلند شده نمازش را خوانده بعد رفته در اتاقش نشسته یک مقدار مطالعه کرده، هیچ مسئولیتی هم ندارد، بله نور از صورتش تتق میکشد، اما اگر آمد در آفتاب و گرما کار کرد یا احساس مسئولیت و غم و غصه برای اسلام و جامعه کرد و آن وقت نور از صورتش تتق کشید، آن نور من الله است، و الا اینکه نور من الله نیست، بلکه نور راحت خوابیدن و استراحت کردن است. امام (سلام الله علیه) گاهی میفرمود: من بعضیها را به زحمت انداختم، راست هم میگفت چون بعضیها حاضر نبودند، حالا هم حاضر نیستند، آن وقت هم حاضر نبودند در شرایط سخت وارد میدان شوند، منتهی حالا دیگر سفره پهن شده و همه بر سر آن حاضر شدهایم. حاضر هم نیستیم به صاحب سفره جا بدهیم.
انسان موظف است که اسلام را در حد توانش حفظ کند
گفته شده یک مردی غذا گرفته بود، از آداب غذا خوردن این است که اگر حیوانی جلو آمد یک چیزی به او بدهیم. او یک مقدار جلوی گربه انداخت. تا انداخت، گربه زود قورتش داد و بنا کرد مئو مئو کردن. باز یک لقمه دیگر انداخت، این هنوز لقمه اول در دهانش بود، لقمه سوم و چهارم هم همین طور. صاحب طعام بلند شد و گفت من جای تو مینشینم تو بنشین جای من. حالا بعضیها هم بعد از پیروزی انقلاب و در این شرایط این طوری شدهاند، دیگر حاضر نیستند فرزندان و یاران انقلاب را حتی به جای مئو مئو بنشانند. میگویند اصلاً حق ندارند بنشینند! این درد و مصیبتی است که در همه انقلابها بوده است، در انقلاب رسول الله بوده تا انقلاب ما، در عین حال انسان موظف است که اسلام را در حد توانش حفظ کند.
در پرانتز بگویم. گربه حیوان خاصی است. مرحوم شیخ محمدتقی شیرازی میگوید بنا بر احتیاط واجب نباید گربه را کشت.[7] ما هم نوشتهایم که نباید این حیوان را کشت. تجربه هم نشان داده که کشتن گربه حُسن عاقبت ندارد، من خیلی زیاد دیده و شنیدهام. در روایت هم گربه جزو اهل خانه شمرده شده است.[8] مرحوم آیتالله العظمی سیداحمد زنجانی بسیار آقا بود. ما هفت یا هشت سال منزل ایشان مستأجر بودیم و یک تلفن مشترک داشتیم. ما هم یک یخچال داشتیم که مشترک بود. من تهران منبر میرفتم، یک یخچال از اخوان احمدی در شهر ری قسطی خریده بودم و به قم آورده بودم. مرحوم آقای زنجانی این را فهمیده بود خانمش به او گفته بود. یک روزی به خانواده ما گفته بود: دخترم شنیدهام یک چیزی آوردهاند آب در آن یخ میکند من میخواهم آنرا ببینم. آمد و یخچال را دید. بعد با خانم آقای زنجانی بنا گذاشتیم هر دو از آن استفاده کنیم. ایشان از بزرگان و قدما و رجال علمی و تقوایی بود، واقعاً آدم متقی و خیلی هم آگاه و بیدار و متوجه مسائل بود. یک وقت احمدآقا خمینی به من گفته بود برای یک نفر در حد اجتهاد یا حدّ بالا اجازه بگیر. او در فلان شهر میخواهد دفتر بزند و بر او مشکل گرفتهاند که تو باید از حوزه علمیه یک مدرکی داشته باشی که مثلا کفایتین و مکاسب و اینها را خواندهای. به من گفت که شنیدهام آیتالله سیداحمد زنجانی از این مدرکها میدهد. شما به خدمتش برو. من رفتم خدمت آسیداحمد عرض کردم: آقا، فلانی میخواهد در فلان جا دفتر بگیرد و میخواهد شما گواهی کنید که سطوح عالیه را خوانده است. گفت: لابد صرف میر را هم نخوانده است! گفتم: نه! صرف میر را خوانده است، ولی سطوح عالیه را نخوانده است. بلافاصله ایشان فرمود: حفظ اسلام تا حدّی بر او موقوف است؟ گفتم: بله! اگر او باشد میتواند کارهایی انجام بدهد. بلافاصله برداشت و نوشت. خیلی بیدار و آگاه بود.
ایشان در کتاب «الکلام یجر الکلام» [9] دارد که یک عدهای در زنجان مهمان شخصی بودند. معمولاً در زنجان و آن اطراف، غذاهایشان گوشت زیادی داشت. گوشت را آورده بودند، یک تکه گوشت لُخم در یک کاسه وسط سفره بود. ایشان دارد که همه اینها چشم دوخته بودند که این یک تکه گوشت ناب را بردارند. یک مرتبه یک گربه از بیرون پرید گوشت را برداشت و فرار کرد، این گوشت به قدری مورد علاقه بود که همه اینها پریدند بیرون تا گوشت را از گربه بگیرند، تا پایشان را بیرون گذاشتند، سقف اتاق پایین آمد. یعنی آن گربه مأمور بود جان آنها را حفظ کند.
گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
اگر خدا بخواهد به ما ضرری بزند هیچ کس نمیتواند جلوی آن را بگیرد
(وَ إِن یَمْسَسْکَ اللهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِن یُرِدْکَ بخِیرٍْ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ)، [10] «و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را برطرفکنندهاى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را ردّکنندهاى نیست». اعمالمان سبب میشود که اگر خدا بخواهد به ما ضرری بزند هیچ کس نمیتواند جلوی آن را بگیرد، اگر هم بخواهد نفع برساند، باز هیچ کس نمیتواند جلویش را بگیرد، هر طور که او بخواهد همان میشود، حتی در اقتصاد و سیاست، منتهی او خوبش را میخواهد، و الا یزید هم خیلی قدرت پیدا کرد، اما کشت و بست و همه را اسیر کرد و آورد و سر برید و چوب زد و بچهها را اسیر کرد، خلاصه هر جنایتی که بود انجام داد، بعد هم قرآن میخواندـ «ربّ تال القرآن والقرآن یلعنه»ـ، [11] این آیه را خواند : (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتىِ الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخـَیرُْ إِنَّکَ عَلىَ کلُِّ شىَْءٍ قَدِیرٌ)؛ [12] «بگو: بار خدایا! تویى که فرمانفرمایى هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى، فرمانروایى را باز ستانى و هر که را خواهى، عزّت بخشى و هر که را خواهى، خوار گردانى. همه خوبیها به دست تو است، و تو بر هر چیز توانایى».
یزید گفت: خدا به من عزّت داده، اما هم او نادان بود و هم آنهایی که میشنیدند و جرأت نمیکردند چیزی بگویند که ای یزید جنایتکار، ای اهل خشونت، ای اهل اذیّت و مردم آزاری، ای تضییع کننده حقوق مردم، این را خدا به تو نداده، چون خیر به دست اوست: (بِیَدِکَ الْخـَیرُْ)، نه شرّ، اگر او قدرتی داده که در مسیر حق قرار گرفت، مال خدا است، اما این مال خودت است این بدی است که خودت کردی، اباعبدالله را کشتهای و حالا رئیس شدهای. یک مشت رجّاله هم دورت را گرفتهاند که میزنی و میبندی، زندگیشان اداره میشود، یا پست و مقام به آنها بدهی. ذیل آیه را نه خود یزید (علیه اللعنه) متوجه بود نه آنهایی که آنجا بودند، ظاهراً متوجه نمیشدند، چون یک مشت گیجهایی بودند که میخواستند شکمشان سیر بشود، وگرنه (بِیَدِکَ الْخـَیرُْ)، در ذیل آیه تفاوت را نشان میدهد. در دعای افتتاح هم میخوانیم: «بِیَدِهِ الخَیرُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَئٍ قَدیرٌ»، همه چیز در دست اوست، ولی با خوبی، خوبش از جانب اوست ولی بدش مربوط به اعمال خود ما است، از جنایتهای ما است. به هر حال قرآن برای توده مردم یک نوع هدایت است و برای خصیصین هم یک نحوه هدایت خاص و یک نحوه جدایی خاص بین حق و باطل است.
اصل عسر و حرج جزو اصول فراموش شده بین مسلمانان است
(فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، وَ مَنْ کانَ مَریضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ)؛ [13] هر که ماه رمضان را درک کرد و حاضر است روزه ماه رمضان را بگیرد، میخواهد بگوید روزه ماه رمضان را نخورید؛ اگر مریض یا مسافر هستی، یک وقت دیگر بگیر؛ این آیه و یک آیه دیگر شبیه این در سوره حج [14] و شبیه هر دو در سوره مائده [15] و روایات زیادی که ما داریم، همین مضمون را بیان میکنند. این اصل عدم عسر و حرج جزو اصول فراموششده بین مسلمانان است. معمولاً به جای اینکه ما اسلام را دین آسانی بدانیم، اسلام را دین مشکل ساختهایم، به جای اینکه اسلام را دین نظافت بدانیم، دین کثیف بودن نشان دادهایم، به جای اینکه اسلام را دین حسنه در دنیا و توسعه در معیشت بدانیم، اسلام را فقیر بودن معرفی کردهایم. به فقیر میگوییم: آقا فقیر باش نزد خدا مقرّبی، خوب چرا تو فقیر نیستی؟ من فقیر باشم؟!
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
خوب مرا نصیحت میکنی که فقیر بودن خوب است، چرا خودت فقیر نیستی؟ خودت هم بیا فقیر بشو، اینها خلاف اسلام است. بر یک روایت عامی که سند هم ندارد، تکیه کردهاند: «أفضَلُ الأعمَالِ أحمَزُهَا»، [16] پیامبر فرمود: برترین اعمال، مشکلترین آنها است. یعنی اگر میتوانی زیر کولر گازی نماز بخوانی، میگوید نه آقا! کولر گازی درست نیست، چون اولاً ساخت غربیها است، تو به کفر داری نزدیک میشوی! «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم» [17]، آنها کولر گازی درست کرده و آوردهاند، امام در اوائل سال 42 جوابشان را داد و گفت ما کی گفتیم هواپیما سوار نشوید؟ ما کی گفتیم از چیزهای خوب استفاده نکنید؟ به هر حال عوام فریبی میکنید، حالا برو در آفتاب بایست نافلههایت را بخوان، چرا که «أفضَلُ الأعمَالِ أحمَزُهَا»، اگر در آفتاب ایستادی نماز خواندی و اشعه آفتاب کلهات را خراب کرد، بدنت را از بین برد، سرطان پوست برایت آورد، باز هم «افضل الاعمال احمزها» میگویی؟ خودت چه؟ میگوید: من حالم مساعد نیست وگرنه من هم میآمدم همان جا با هم نماز میخواندیم، اما باید زیر کولر باشم، این از دروغها است. «أفضَلُ الأعمَالِ أحمَزُهَا»، به این گونه معنا کردن صحیح نیست [18] و خلاف آیات و روایات است. اسلام دین آسانی و زیبایی است. مسلمان شاید فقیر باشد، اما خیلی بعید است کثیف باشد، مسلمان باید نظیف باشد. یک حدیث در باب امام جماعت بگویم، اگر امام جماعتها اختلاف کردند، یکی میگوید من میخواهم بایستم و ثواب ببرم، دیگری هم میگوید من میخواهم بایستم، در اینجا فقها گفتهاند آن که قرائتش بهتر است ترجیح دارد، آنکه فقهش بیشتر است، آنکه هاشمی است، آخر سر گفتهاند آنکه خوشگلتر است: «اصبح وجهاً»[19] از پیامبر اسلام پرسیدند تو خوشگلتری یا حضرت یوسف؟ اینطور که نقل شده، خیلی قشنگ جواب داد: « کَانَ یُوسُفُ أَحْسَنَ وَ لَکِنَّنِی أَمْلَح »، [20] من از برادرم یوسف نمکینترم، نفرمود من خوشگلترم بلکه فرمود: «انی املح من اخی یوسف».
میگوید مهمانی میخواهی بدهی، آب دوغ خیار بده، بگو به هر حال پیامبر و امیرالمؤمنین نان خشک میخوردهاند. بله میخوردهاند، اما چرا از امیرالمؤمنین فقط نان خشک خوردنش را میگویی؟ امیرالمؤمنین به مردم ظلم نمیکرد، بیت المال را به مردم میداد و ته آن را جارو میکرد، برادرش که آمد، آهن داغ به دستش نزدیک کرد، چرا اینها را نمیگویی؟ فقط همین را بلدی که امیرالمؤمنین نان خشک میخورده است، آن هم نانی که مرحوم شیخ جعفر تستری میگوید روی زانویش میگذاشت و میشکست؟ اسلام، اینها به تنهایی نیست! البته یادتان باشد امام در این مسأله اختلاف امامان جماعت فتوای دیگری دارد، میگوید که هیچ کدام از این امامان جماعتی که اختلافشان شده، نباید نماز جماعت بخوانند، چون نمیشود برای خدا باشد، این چه عمل خدایی است که سر آن دعوایتان شده است؟ هر کسی میگوید من میخواهم ثواب بیشتری ببرم، یکی از شما رها کند برود. اینکه پایش را در یک کفش کرده که من میخواهم امام جماعت باشم میخواهم ثواب بیشتری ببرم، آن هم پایش را در یک کفش کرده، ممکن است یک کسی بیاید هر دو را بیرون کند و خودش غاصباً بایستد، یک طرف دعوا هم ممکن است اینطور باشد که یک فرد ثالثی از طرف افراد قدرتمند بیاید و هر دو را بیرون کند، یکی را که امام راتب هم بوده، بگوید امام راتب و غیر راتب ندارد، هرچه ما میگوییم همان درست است. امام خمینی میگوید: هیچ کدام اینها نباید امام جماعت بشوند، چون قصد قربت هیچ کدام حاصل نمیشود.[21] عدالت اینها محرز نیست، آخر این چه عدالتی است که سر خدا دعوا میکنند؟ آن سفری که ما در خدمت امام بودیم میفرمود: لا اله الا الله که دعوا ندارد، هرچه دعواست برای مادیات است، برای پول و ریاست است.
1- بقره (2): 185.
2- زلزله (99): 8-7.
3- احکام القرآن، ج4، ص1971.
4- کافی، ج1، ص38، ح2.
5- توبه(9): 122.
6- آل عمران(3): 97.
7- منبع یافت نشد.
8- تهذیب الاحکام، ج1، ص226.
9- به این کتاب دسترسی نداشتیم.
10- یونس(10): 107.
11- بحارالانوار، ج89، ص184، ح19.
12- آل عمران(3): 26.
13- بقره(2): 185.
14- حج(22): 78.
15- مائده(5): 6.
16- عون المعبود، ج14، ص116(افضل العبادة احمزها)؛ مفاتیح الغیب، ج2، ص431؛ بحارالانوار، ج79، ص229.
17- نهج البلاغه(صبحی صالح)، حکمت 207: کماند کسانی که به قومی خود را شبیه کنند، مگر اینکه بسیار اتفاق می افتد که به هم گونه شدن با آن قوم نزدیک میگردد.
18- البته به نظر می رسد این حدیث از جهتی صحیح و ناظر به سختیهایی است که به طور طبیعی با عمل هستند و از آن جدایی ناپذیرند نه سختیهایی که ما با سوء اختیار خود به عمل اضافه میکنیم. روزه در تابستان خیلی سختتر از روزه در زمستان است و روزه برای کارگر ساختمانی خیلی سختتر از روزه بنده است که کارم در اطاقی است که کولر گازی آن را مثل یخچال سرد میکند و طبیعی است که روزه تابستان نسبت به روزه زمستان و روزه کارگر زیر آفتاب داغ با روزه من زیر کولر گازی تفاوت داشته و آن دو بهتر از این دو باشند.
19- کشف الرموز، ج1، ص214؛ شرایع الاسلام، ج1، ص115.
20- مناقب آل ابیطالب، ج1، ص218.
21- تحریر الوسیله، ج1، ص251.