یادداشت پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

تشبیه‌های نابه‌جا

 

 

نمی‌دانم آیا سایر اقوام و ملل نیز مانند برخی از ما ایرانیان تمایل دارند وقایع جاری زندگی‌شان را با اتفاقات گذشته شبیه‌سازی تمام‌عیار کنند یا خیر؟ چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن در میان برخی از ما این شیوه رواج داشته و هر روز پررنگ‌تر شده است. اینکه پرسوناژهای تاریخی را عینا منطبق با اشخاص موثر سیاسی در جامعه‌ خودمان کنیم، از جهاتی می‌تواند زیان‌بار باشد که من می‌کوشم زیان‌های آن را نشان بدهم. 

1 تمثیل و تشبیه فی‌نفسه ایرادی ندارد، مگر آنکه میان «مشبه» و «مشبه به»، «وجه شبه» موجود باشد و فقط آن وجه را برجسته کنیم. مثلاً بگوییم فلان شخصیت تاریخی سخاوت داشته و فلان بازاری نیز مانند حاتم طائی است. در اینجا «وجه شبه» فقط سخاوت و گشاده‌دستی است و نه هیچ چیز دیگر. به قول معروف «التشبیه یقرب من بعد و یبعد من ابعاد» یعنی تشبیه از یک وجه انسان را نزدیک کرده و از جهات دیگری دور می‌کند. 

2 ممکن است عامل اصلی شبیه‌سازی عدم توانایی در تحلیل درست شرایط باشد و به اصطلاح منشأ آن ناتوانی و جهل نسبت به پدیده‌های اجتماعی و سیاسی . مثلاً در تفکر اساطیری این جنبه برجسته‌تر است. به این معنا که انسان اسطوره‌اندیش به مجرد دیدن دو علامت مشابه در دو پدیده‌ی کاملا بی‌ربط حکم به این‌همانی می‌کند. مثلا با ساختن عروسک پارچه‌ای آن را دشمن فرضی قلمداد کرده و تصور می‌کند که می‌تواند با فرو کردن سوزن به این عروسک دشمن را از پا درآورد.

3 پدیده‌ی a و b را در نظر بگیرید. این دو پدیده‌ دارای وجوه تشابه و افتراقی هستند. انسان سنتی با دیدن وجه تشابه این دو پدیده حکم به این همانی می‌دهد اما انسان مدرن از پدیده‌ی a، وجوه قابل تعمیم آن را استخراج و به قانون A تبدیل می‌کند و همین‌طور وجوه قابل تعمیم b را استخراج و به قانون B تبدیل می‌کند و قوانین A و B را در یک تئوری جای می‌دهد.

4 البته عده‌ای معتقدند که پدیده‌های تاریخی یگانه هستند و اساسا قابلیت تعمیم ندارند و برای هر کدام باید تئوری ویژه‌ای تدوین کرد اما آنهایی که به تئوری‌پردازی معتقدند اولین گامشان گونه‌شناسی و سپس ارائه مدل ایده‌آلی از آن پدیده است که قابلیت انطباق بر نمونه‌های مختلف داشته باشد. مثلا کِرین برینتون معتقد است انقلاب‌ها شش مرحله شامل «مرحله پیش از انقلاب»، «وقوع انقلاب»، «ماه عسل انقلاب»، «حاکمیت میانه‌روها»، «حاکمیت تندروها و عصر وحشت و پاکدامنی»، «دوران ترمیدور یا بازگشت به وضع عادی» را پشت سر می‌گذارند. در این شیوه هیچ کس به دنبال تطبیق پرسوناژها نیست و نمی‌گوید روبسپیر شبیه بِریا است. حتی قدمای ما مانند ابن‌خلدون از روندها سخن می‌گویند و هیچ‌گاه اشخاص را با یکدیگر مقایسه نمی‌کند. همچنین در نهج‌البلاغه در وصیت حضرت امیر به امام حسن، توصیه می‌شود که تاریخ گذشتگان را بخواند و قوانین عام را از آن استخراج کنند اما هیچ‌گاه فردی را با فرد دیگری مقایسه نمی‌کند. «ما اکثر العبر و ما اقل اعتبار» چه بسیارند عبرت‌ها و چه کم‌اند عبرت‌آموزی‌ها.

***

مشکل ما در این زمینه نخواستن است نه نتوانستن. برخی از ما نمی‌خواهیم دست از تفکر اسطوره‌ای بکشیم. عده‌ای جرأت اندیشیدن ندارند و لذا برای تحلیل اوضاع جاری به دم دستی‌ترین اطلاعات خود رجوع می‌کنند. این اطلاعات معمولا آموخته‌هایی است از صدر اسلام. و هرگز شما ندیده‌اید که اینان مشابه‌سازی با شخصیت‌های قبل از اسلام، بعد از سده‌ی دوم هجرت یا مثلا کشور دیگر کرده باشد. چون نسبت به آنها کاملا بی‌اطلاع‌اند. اما عده‌ای که توان اندیشیدن دارند به خاطر اغراض سیاسی دست به این شبیه‌سازی می‌زنند؛ این دسته‌ی اخیر خطرناک‌‌ترند. اینان با علم و آگاهی و برای منکوب کردن خصم و کاملا غرض‌آلود دست به این تحلیل‌ها می‌زنند اما غافلند از آنکه این تحلیل‌ها آثار سویی دارد که به بعضی از آنها اشاره می‌کنم.

الف) نقض غرض: وقتی شخصیت زنده‌ای را خواستند به یکی از مقدسات تشبیه کنند، اذهان بسیط نسبت به آن شخصیت مقدس تاریخی بدبین می‌شود. می‌گویند در قم خواربارفروشی به طلبه‌ها اجناس نسیه می‌داد و آنان نیز با تاخیر پول وی را پس می‌دادند، روزی [شخص خواربار فروش] در مسجد نشسته بود و عالمی بالای منبر ‌می‌گفت: «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» شخص خواربار فروش گفت: ای وای ببین انبیا بنی اسرائیل چقدر مال مردم ‌خور بودند! که این طلبه‌ها افضل از آن‌ها هستند.

ب) عدم انسجام: داستان‌هایی که امروز اتفاق می‌افتد و داستان‌هایی که سابق اتفاق افتاده است مانند دو تئاتر با موضوع و نقش‌های مختلف‌اند که در دو صحنه اتفاق می‌افتند ولی عده‌ای می‌خواهند این دو را با هم یکی کنند. مثلا می‌گویند علی(ع)، با قاسطین و مارقین و ناکثین جنگید و بر همین قیاس امروزه عده‌ای به دنبال قاسطین و مارقین و ناکثین زمان می‌گردند اما نمی‌توانند طلحه و زبیر و معاویه و ام‌المومنین را شناسایی کنند و با افراد تطبیق بدهند. 

ج) دگرسازی خطرناک: این دسته از افراد برای ارائه تحلیل‌های خود، با استفاده از برهه‌های تاریخی خاص مثلا زمان پیامبر یا دوره حضرت علی(ع)، شروع به توهین به افراد و اشخاصی می‌کنند که برای اهل سنت خط قرمز محسوب می‌شوند و این امر به درگیری بومی و قومی دامن می‌زند. این دگرسازی تاریخی منجر به دگرسازی اجتماعی می‌شود.

د) قدسی‌سازی و تعلیق نقد: مشکل بعدی شبیه‌سازی این است که افراد عرفی را تبدیل به افراد قدسی می‌کنند. در این وضعیت دیگر نه امکان نقد و گفت‌وگو وجود دارد و نه می‌شود قدرت آنها را محدود و پاسخگو کرد. 

ه) ساخت کاریزما: گفته می‌شود فلان فرد «حسین» یا «علی» یا «خمینی» زمان ماست که مقصودشان از این کار انتقال کاریزمای گذشتگان به بعدی‌ها است چون کاریزما یکی از منابع مشروعیت است. اما از این نکته غفلت دارند که کاریزما قابلیت انتقال ندارد و هر کسی باید بتواند کاریزمای خود را بیافریند. 

و) تغییر رویکرد: عده‌ای پا را فراتر از این می‌گذارند و می‌گویند علی (ع) اشتباه کرد خوارج را سرکوب نکرد و از این رو به دست ابن ملجم کشته شد یا امام خمینی اشتباه کرد کار جنگ را به مرحله‌ای رساند که مجبور شد جام زهر را بنوشد یا مسلم نتوانست ابن زیاد را بکشد و مسیر تاریخ را عوض کند. اما اکنون ابن‌ملجم است که باید کشته شود چون جام زهر را ما به دیگران می‌دهیم تا بخورند، این بار قرار است شمر و ابن‌زیاد در معرکه کشته شوند، فی‌الواقع هم می‌خواهند از کاریزمای گذشتگان استفاده کنند و هم سرکوب‌شان را توجیه کنند. به عبارت دیگر، می‌خواهند خوارج زمان را قبل از آنکه دست به سلاح ببرند قلع و قمع کنند و کاریزمای علی را یدک بکشند که این دو قابل جمع نیستند. گاهی این نوع همذات‌پنداری‌ها [1] وجه مضحکی به خود می‌گیرد، مثلا، لوئی بناپارت که برادرزاده‌ی ناپلئون بناپارت بود با ‌کودتا پاریس را فتح و تلاش کرد خود را شبیه عمویش معرفی کند؛ خیلی از مردم ابتدا باور کردند اما پس از چندی، علی‌رغم آنکه به ظاهر تاج‌گذاری کرد و خود را امپراطور نامید توسط قوای مسلح بیگانه سرکوب و بساطش برچیده شد. مارکس در کتاب هجدهم برومر جمله‌ی معروفی دارد که همگان شنیده‌اید. وی از قول هگل یاد می‌کند که تاریخ دو بار تکرار می‌شود اما بلافاصله اضافه می‌کند که هگل فراموش کرد بگوید بار اول تاریخ به شکل تراژیک خود را نمایش می‌دهد و بار دیگر به صورت کمیک. در واقع همین‌طور بود که ناپلئون پس از کشورگشایی فراوان در روسیه لشکرش زمین‌گیر شد و سرما وی را از پا درآورد و یک تراژدی برای فرانسه بود. ناپلئونی که هگل درباره‌ی وی می‌گوید هنگامی که او را سوار بر اسب دیدم گویی روح زمان در مشعشع‌ترین وجه در وی تجلی کرده بود. اما لویی بناپارت جز تعدادی رجاله و لمپن پرولتاریا و سفله کسی را به همراه نداشت و وقتی که سرنگون شد کسی برای وی اشکی نریخت. این وضعیت خیلی شباهت دارد به همذات‌پنداری‌های که رئیس دولت سابق با شهید رجایی داشت و می‌خواست بگوید گویی روح آن مرحوم در او حلول پیدا کرد. 

ز) البته اطرافیان نیز در این خودفریبی تاریخی بی‌تاثیر نیستند. وقتی که کسی را قدیس کرده‌اند، لابد، آنها نیز حواریون خواهند بود. اگر کسی علی زمان باشد، لابد افرادی نیز سلمان، مالک، ابوذر، کمیل، مقداد و... خواهند بود و به این ترتیب شأن خود را بالا برده و خود را در هاله‌ای از تقدس می‌پیچانند که البته جز شأن معنوی منافع مادی فراوان نیز برایشان به همراه دارد و دشمنان این افراد هم دشمنان آن قدیس تاریخی می‌شوند. 

پی‌نوشت:

1-‌همذات‌پنداری (identification) ناشی از حب ‌نفس است. یعنی انسان خودش را با موجودی که به وی علاقه‌مند است یکسان پنداشته و در تألمات و شادی‌های وی شریک می‌شود. مثلا فرض کنید فردی خود را با ستاره سینما یکی می‌انگارد و دائما دلمشغولی‌اش اوست. بیشتر کارگردانان از همین حقه روانشناسی استفاده کرده و بینندگان سینما را جذب فیلم‌های خود می‌نمایند و بیننده در طول فیلم، خود را با قهرمان داستان یکی انگاشته و عواطف‌اش را همراه وی بروز می‌دهد. در صحنه سیاست نیز همین ماجرا برقرار است یعنی آژیتاتورها و پروپگیتور‌ها سعی می‌کنند عواطف عمومی را به خود جذب و جلب نمایند تا مردم با ‌آن‌ها همذات‌پنداری کنند.

منبع چاپی: روزنامه سازندگی، شماره بیست و پنج، 22 اسفند 1396

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.